𝐛𝐚𝐝 𝐛𝐨𝐲 p12
کوک ویو:
خواستم یکم ات رو اذیت کنم از ماشین پیاده شدم و سریع رفتم دستش رو گرفتم
دختره: عهههه این دختره با کوک چیکار میکنه
وایییی حس خیلی خوبی داشت وقتی دستش رو میگرفتم کمرش رو گرفتم و به خودم چسبوندمش و رفتیم سمت کلاس
ات: کوک اون چکاری بود؟
کوک: اههههه اذیت نکن فقط خواستم اونارو اذیت کنم
ات: مطمئنی؟
کوک: آره
ات: باشه پس من میرم پیش هانی بعدا میبینمت
کوک: باشه بای بیبی گرل
ات: اینجوری صدام نکن
کوک: دوست دارم میکنم
دیدم ات رفت چه حالی میده وقتی میرم رو مخش خیلی کیوت میشه دیدم به گوشیم پیام اومده تهیونگ بود
تهیونگ: کوک شب یه مهمونی داریم میای؟
کوک: چه عجب یادی از ما کردی
تهیونگ: مسخره بازی در نیار میای یا نه؟
کوک: میام
تهیونگ: دوست دخترت رو هم بیار
کوک: جسیکا رو میگی؟
تهیونگ: یس
کوک: عمرا یکی دیگرو میارم
تهیونگ : اوک
گوشیم رو گذاشتم و رفتم بیرون بهتره برم به ات بگم که باید باهام فردا بیاد مهمونی امیدوارم رد نکنه دیدم داره با دوستش هانی حرف میزنه
کوک: ات
ات: بله
کوک: یه لحظه بیا
ات: باشه
هانی: به به میبینم با جونگکوک صمیمی شدی *چشمک*
ات: عه هانی اینجوری نکن
هانی: باشه بابا حالا برو کارت داره
ات داشت میومد واییی این دختر چرا اینقدر خوشگله
ات: خوب چیکارم داری؟
کوک: شب یه مهمونی هست تو هم دعوتی
ات: من چرا؟
کوک: عه اینقدر سوال نپرس
ات: باشه پس میام
کوک: بزا چندتا چیز بهت بگم اول اینکه لباس باز نپوش دوم اینکه آرایش غلیظ نکن سوم اینکه با پسرا اونجا گرم نگیر
کوک: عاممممم....راستش به عنوان دوست دخترم باید اونجا باشی پس سعی کن نقش بازی کنی
ات: خوب جسیکا رو ببر
کوک: نمی خوام دوستش ندارم
ات: خوب اون دوست دخترته نه من:/
کوک: خوب باشه پس امشب ساعت ۱۰ میام دنبالت بیب
ات: جانننن؟؟
کوک: خوب دیگه من میرم تو کلاس شب منتظرتم
ات ویو:
یعنی چی الان من مجبورم باهاش برم؟ دلم میخواد یکم اذیتش کنم پس بعد از مدرسه میرم باز ترین لباسی که دیدم رو میخرم تا یکم اذیتش کنم دلم خنک شه
*پرش زمانی بعد از مدرسه*
ات: کوک بنظرت الکس کجاست؟
کوک: تو به اون چیکار داری؟
ات: خوب نگرانش شدم
کوک: لازم نکرده نگران یه آدم روانی بشی:|
ات: باشه پس من میرم خونه بای
کوک: اوک بای
رفتم خونه یچیزی از تو یخچال برداشتم و کوفت کردم دیدم بابام نیست پس نشستم و فیلم صحنه دار دیدم داشتم نگا میکردم که
پ.ات: خجالت نمیکشی
ات: یا خداااا تو کِی اومدی
پ.ات: شبکه رو عوض کن
ات: آخرشه بزا اینم ببینم توروخدا بزار ببینم
پ.ات: خجالت بکش اون کنترل رو بده
ات: نهههههه داشت تموم میشد
رفتم تو اتاقم نشستم و به گوشیم زل زده بودم حوصلم سررفته بود رفتم لباس برای مهمون بگیرم هرچی گشتم لباسی که دنبالش بودم رو ندیدم رفتم کافه تا یچیزی بخورم گفتم برام قهوه بیارن داشتم تو آرامش میخوردم تا با اومدم الکس قهوه کوفتم شد خودمو زدم به اون راه و سریع از کافه اومدم بیرون
ات: خدایا شکر منو ندید
دوباره رفتم سراغ لباس تا یه چیز خوبی پیدا کنم چشمم خورد به یه لباس سفید خیلی خوشگل بود خریدمش و اومدم خونه
*پرش زمانی به ساعت ۹ و نیم*
رفتم لباسم رو پوشیدم یه آرایش هم کردم موهام رو هم مدل دادم رفتم جلو آیینه وایییی چه خوشگل بودم منتظر کوک بودم که خودش زنگ زد
کوک: منتظرتم
ات: اومدم
رفتم از خونه بیرون تا منو دید اخم کرد مطمئنم عصبانی شده بود.....
خواستم یکم ات رو اذیت کنم از ماشین پیاده شدم و سریع رفتم دستش رو گرفتم
دختره: عهههه این دختره با کوک چیکار میکنه
وایییی حس خیلی خوبی داشت وقتی دستش رو میگرفتم کمرش رو گرفتم و به خودم چسبوندمش و رفتیم سمت کلاس
ات: کوک اون چکاری بود؟
کوک: اههههه اذیت نکن فقط خواستم اونارو اذیت کنم
ات: مطمئنی؟
کوک: آره
ات: باشه پس من میرم پیش هانی بعدا میبینمت
کوک: باشه بای بیبی گرل
ات: اینجوری صدام نکن
کوک: دوست دارم میکنم
دیدم ات رفت چه حالی میده وقتی میرم رو مخش خیلی کیوت میشه دیدم به گوشیم پیام اومده تهیونگ بود
تهیونگ: کوک شب یه مهمونی داریم میای؟
کوک: چه عجب یادی از ما کردی
تهیونگ: مسخره بازی در نیار میای یا نه؟
کوک: میام
تهیونگ: دوست دخترت رو هم بیار
کوک: جسیکا رو میگی؟
تهیونگ: یس
کوک: عمرا یکی دیگرو میارم
تهیونگ : اوک
گوشیم رو گذاشتم و رفتم بیرون بهتره برم به ات بگم که باید باهام فردا بیاد مهمونی امیدوارم رد نکنه دیدم داره با دوستش هانی حرف میزنه
کوک: ات
ات: بله
کوک: یه لحظه بیا
ات: باشه
هانی: به به میبینم با جونگکوک صمیمی شدی *چشمک*
ات: عه هانی اینجوری نکن
هانی: باشه بابا حالا برو کارت داره
ات داشت میومد واییی این دختر چرا اینقدر خوشگله
ات: خوب چیکارم داری؟
کوک: شب یه مهمونی هست تو هم دعوتی
ات: من چرا؟
کوک: عه اینقدر سوال نپرس
ات: باشه پس میام
کوک: بزا چندتا چیز بهت بگم اول اینکه لباس باز نپوش دوم اینکه آرایش غلیظ نکن سوم اینکه با پسرا اونجا گرم نگیر
کوک: عاممممم....راستش به عنوان دوست دخترم باید اونجا باشی پس سعی کن نقش بازی کنی
ات: خوب جسیکا رو ببر
کوک: نمی خوام دوستش ندارم
ات: خوب اون دوست دخترته نه من:/
کوک: خوب باشه پس امشب ساعت ۱۰ میام دنبالت بیب
ات: جانننن؟؟
کوک: خوب دیگه من میرم تو کلاس شب منتظرتم
ات ویو:
یعنی چی الان من مجبورم باهاش برم؟ دلم میخواد یکم اذیتش کنم پس بعد از مدرسه میرم باز ترین لباسی که دیدم رو میخرم تا یکم اذیتش کنم دلم خنک شه
*پرش زمانی بعد از مدرسه*
ات: کوک بنظرت الکس کجاست؟
کوک: تو به اون چیکار داری؟
ات: خوب نگرانش شدم
کوک: لازم نکرده نگران یه آدم روانی بشی:|
ات: باشه پس من میرم خونه بای
کوک: اوک بای
رفتم خونه یچیزی از تو یخچال برداشتم و کوفت کردم دیدم بابام نیست پس نشستم و فیلم صحنه دار دیدم داشتم نگا میکردم که
پ.ات: خجالت نمیکشی
ات: یا خداااا تو کِی اومدی
پ.ات: شبکه رو عوض کن
ات: آخرشه بزا اینم ببینم توروخدا بزار ببینم
پ.ات: خجالت بکش اون کنترل رو بده
ات: نهههههه داشت تموم میشد
رفتم تو اتاقم نشستم و به گوشیم زل زده بودم حوصلم سررفته بود رفتم لباس برای مهمون بگیرم هرچی گشتم لباسی که دنبالش بودم رو ندیدم رفتم کافه تا یچیزی بخورم گفتم برام قهوه بیارن داشتم تو آرامش میخوردم تا با اومدم الکس قهوه کوفتم شد خودمو زدم به اون راه و سریع از کافه اومدم بیرون
ات: خدایا شکر منو ندید
دوباره رفتم سراغ لباس تا یه چیز خوبی پیدا کنم چشمم خورد به یه لباس سفید خیلی خوشگل بود خریدمش و اومدم خونه
*پرش زمانی به ساعت ۹ و نیم*
رفتم لباسم رو پوشیدم یه آرایش هم کردم موهام رو هم مدل دادم رفتم جلو آیینه وایییی چه خوشگل بودم منتظر کوک بودم که خودش زنگ زد
کوک: منتظرتم
ات: اومدم
رفتم از خونه بیرون تا منو دید اخم کرد مطمئنم عصبانی شده بود.....
۲۵.۶k
۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.