فصل ۲ پارت ۱ Stealing under the pretext of love
حداقل یه بار واسه امتحان دوست دارم بپوشم لباسامو دراوردم و همون لباس خوابه رو پوشیدم به طرف آینه قدی رفتم و خودمو توش نگاه کردم خدایا یعنی من یه روزه انقدر عوض شدم؟ چه از نظر ظاهری چه از نظر لباس با مایای چند روز قبل قابل مقایسه نبودم تا حالا یه بارم خودمو این شکلی ندیده بودم پاهام سفید بود و با رنگ سیاه لباس تضاد قشنگی ایجاد کرده بود خیلی بهم میومد انگار واسه هیکل من دوخته بودن خودم از خودم اینقدر تعریف نکنم کی بکنه نصفه شبی ایستادم جلوی آینه دارم از خودم تعریف میکنم منم دیوونه شدم برم بگیرم بخوابم که بهتره روی تخت کنار لیا خوابیدم خواهر خوشگلم...امروز از بس بازی کرد خسته شد و از خستگی خوابش برد بغلش کردم و خوابیدم یعنی قراره چی بشه؟ روزای دیگه ممکنه چه اتفاقی بیفته؟
خدایا خیلی وقته بنده خوبی برات نبودم ولی کمکم کن این بار دیگه راه درستو برم...
(صبج)
لیا=آبجی...آبجی نمیخوای بیدار شی؟ عمو جانگکوک باهات کار داره
هنوز خواب بودم از اون گذشته دل کندن از اون جای گرم و نرم کار راحتی نبود
مایا=ولم کن میخوام بخوابم
لیا=اخه عمو فرزاد باهات کار داره
مایا=به درک
صدای قدماشو شنیدم که از اتاق خارج شد و هنوز یه دقیقه نشده بود که دوباره برگشت با همون چشای بسته گفتم=برو بازی کن لیا حال ندارم بیدار شم فکر کنم سرما خوردم
پتو از روم کشیده شد برای یه لحظه شوکه شدم وای نکنه این جانگکوک باشه منه خاک برسر هم که لباس درست حسابی نپوشیدم با یه جهش از خواب پریدم جانگکوک بالای سرم ایستاده بود پاهامو جمع کردمو تا اونجایی که میشد لباسمو پایین کشیدم
مایا=هان؟ چته؟ چه مرگته اول صبحی خوابو حروممون کردی؟
ابرو هاشو تو هم کشید و جلو اومد روی تخت نشست و گفت=نکنه فکر میکنی اومدی تعطیلات؟...نه جونم از این خبرا نیست پاشو امروز قراره مادرم بیاد ببینتت
مایا=چی؟ مادرت؟ خب من قراره چیکار کنم
جانگکوک=هیچی فقط متین رفتار کن در ضمن شغل تو دزدی نبوده تو منشی یه آموزشگاه بودی و پدر و مادرت رو توی یه تصادف از دست دادی و خودت هستی و خواهرت فهمیدی؟
مایا=خنگ که نیستم
یه نگاهی از سر تا پام کرد که بی اختیار جلو رفتم و دستم رو گذاشتم روی چشماش و گفتم=بی تربیت چشاتو ببند
برای اولین بار خندید و ردیف دندونای سفیدش دیده شد
جانگکوک=فقط خواستم سایزتو بدونم بی جنبه...گفتم که تو کبریت بی خطری
مایا=آقای بی جنبه سایز منو میخوای چیکار؟
یهو بازومو کشوند و روی پاش نشوندم هنوز دستم رو چشماش بود و تقلا میکردم از بغلش بیام بیرون که گفت=باید برات لباس بگیرم مثل اینکه کمبود لباس داری
وا این دیگه چی میگه؟... این همه لباس گذاشته دیگه لباس میخوام چیکار؟.............................
خدایا خیلی وقته بنده خوبی برات نبودم ولی کمکم کن این بار دیگه راه درستو برم...
(صبج)
لیا=آبجی...آبجی نمیخوای بیدار شی؟ عمو جانگکوک باهات کار داره
هنوز خواب بودم از اون گذشته دل کندن از اون جای گرم و نرم کار راحتی نبود
مایا=ولم کن میخوام بخوابم
لیا=اخه عمو فرزاد باهات کار داره
مایا=به درک
صدای قدماشو شنیدم که از اتاق خارج شد و هنوز یه دقیقه نشده بود که دوباره برگشت با همون چشای بسته گفتم=برو بازی کن لیا حال ندارم بیدار شم فکر کنم سرما خوردم
پتو از روم کشیده شد برای یه لحظه شوکه شدم وای نکنه این جانگکوک باشه منه خاک برسر هم که لباس درست حسابی نپوشیدم با یه جهش از خواب پریدم جانگکوک بالای سرم ایستاده بود پاهامو جمع کردمو تا اونجایی که میشد لباسمو پایین کشیدم
مایا=هان؟ چته؟ چه مرگته اول صبحی خوابو حروممون کردی؟
ابرو هاشو تو هم کشید و جلو اومد روی تخت نشست و گفت=نکنه فکر میکنی اومدی تعطیلات؟...نه جونم از این خبرا نیست پاشو امروز قراره مادرم بیاد ببینتت
مایا=چی؟ مادرت؟ خب من قراره چیکار کنم
جانگکوک=هیچی فقط متین رفتار کن در ضمن شغل تو دزدی نبوده تو منشی یه آموزشگاه بودی و پدر و مادرت رو توی یه تصادف از دست دادی و خودت هستی و خواهرت فهمیدی؟
مایا=خنگ که نیستم
یه نگاهی از سر تا پام کرد که بی اختیار جلو رفتم و دستم رو گذاشتم روی چشماش و گفتم=بی تربیت چشاتو ببند
برای اولین بار خندید و ردیف دندونای سفیدش دیده شد
جانگکوک=فقط خواستم سایزتو بدونم بی جنبه...گفتم که تو کبریت بی خطری
مایا=آقای بی جنبه سایز منو میخوای چیکار؟
یهو بازومو کشوند و روی پاش نشوندم هنوز دستم رو چشماش بود و تقلا میکردم از بغلش بیام بیرون که گفت=باید برات لباس بگیرم مثل اینکه کمبود لباس داری
وا این دیگه چی میگه؟... این همه لباس گذاشته دیگه لباس میخوام چیکار؟.............................
۱۶.۹k
۰۷ مرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.