مورد قتل هانا پارت 7️⃣💫

کارا : دیدم رو به رو من ایستاده.... نمیدونستم چیکار کنم فقط بلند داد زدم : ( آتسوکو صبر کن...) اما وقتی برگشتم آتسوکو رفته بود، سعی کردم ارام و خونسرد بگم : ( ببین من پولت رو آماده میکنم خب، تو فقط آروم باش و به برادرم صدمه نزن...) خواست چیزی بگه که الیزابت از از دور به سرعت سمت من امد و گفت : ( کارا کجا رفتی؟ صبر کن ببینم اون دیگه کیه) کارا : ( همه چی رو برات توضیح میدم.. قول میدم تو برو پیش میزی تا تنها نباشه ) الیزابت : ( میزی؟!نه اون پیش همکارت هست، واقعا همکارت خیلی مهربونه اه اسمش چی بود... اها آتسوکو ) کارا : ( آتسوکو؟؟ ولی الیزابت، آتسوکو 5 دقیقه پیش رفت ماموریت )
الیزابت : ( متوجه نمیشم اما اون یونیفور داشت و روش نوشته آتسوکو هیمانی!!!) کارا : سرم رو تکون دادم الیزابت با بیشترین سرعتی که در توان داشت به سمت اتاق میزی رفت، من گیج شده بودم چرا یکی باید لباس آتسوکو رو بپوشه؟! زنگ زدم به آتسوکو ، خب شاید هنوز نرفته باشه... اما اون گوشیش رو جواب نداد از پنجره بیرون رو نگاه کردم ماشينش بیرون بود نمی دونم چرا ولی رفتم سمت ماشینش چیزی رو که میدم باور نمی کردم اون افتاده بود رو صندلی و گوشیش کف ماشین و مرده بود!!!! تیر نخورده بود اون.. اون خفه شده بود جای دست رو گلوش هنوز قرمز بود اون مرده بود.....ماریا شروع کرد به خنده گفت : (عجب پلیس بی دست و پایی) کارا : ( ساکت شو) من تو شوک بودم. که صدای جیغ الیزابت منو وادار به ترک آتسوکو کرد رفت سمت الیزابت اما......