فیک رئیس من پارت ۳
فیک رئیس من پارت ۳
داشتم دوروبر رو نگاه میکردم حواسم به جلوم نبود که یدفعه خوردم به یکی
مامان : ا/ت حواست کجاست
ا/ت : ببخشید
مامان نگاهی به اون مرد ها کرد و پرسید
مامان : بازم که اینایید. اقای کیم گفتن بیایید؟
_بله اون دختر قبلی رو دوست نداشتن
مامان : اوهوم
چندتا دختر که خیلی خوشگل لباس پوشید بودن با سه تا مرد رو دیدیم.نفهمیدم اینجا چخبره که صدایی توجهمو جلب کرد.
ته : اومدین؟
یه مرد خیلی جذاب که داشت از پله ها پایین می امد.کت و شلوار گرونی پوشیده بود.فکر کنم کیم تهیونگ باشه.مردی که مادرم براش کار میکرد.
_سلام قربان
سرشو تکون داد و رفت سمت دخترا یه گاهی بهشون انداخت و بعد متوجه من شد.دست و پامو گم کردم رمو انداختم پایین.نمیدونم چرا یدفعه استرس گرفتم.بعد یکی از دخترارو انتخاب کرد
بقیه هم اونجا رو ترک کردن.از اون دختره که انتخاب کرده بود اسمشو پرسید.اسمش املیا بود.بعد روشو کرد به مامانم و گفت
ته : بیاید به دفترم *روبه خدمتکار* املیا رو ببر به اتاقش
منو مامان هم دنبال کیم تهیونگ رفتیم
به دفترش.دفترش خیلی شیک بود که منو جذب خودش کرد.
ته : چند روز دیگه میرین؟
مامان : هفت روز دیگه
ته : اوهوم...پس همراه یون جین میرین
مامان : بله قربان
ته : هم...اتاق جدیدتون امادست میدونی که کجاست؟
مامان : بله ممنون
بعد از حرف زدنشون بهم خیره شد که داشتم به تابلو ها نگاه میکردم.مامان متوجه نگاه تهیونگ روی من شد و ارنجشو بهم زد و منو متوجه نگاه اقای تهیونگ کرد
داشتم دوروبر رو نگاه میکردم حواسم به جلوم نبود که یدفعه خوردم به یکی
مامان : ا/ت حواست کجاست
ا/ت : ببخشید
مامان نگاهی به اون مرد ها کرد و پرسید
مامان : بازم که اینایید. اقای کیم گفتن بیایید؟
_بله اون دختر قبلی رو دوست نداشتن
مامان : اوهوم
چندتا دختر که خیلی خوشگل لباس پوشید بودن با سه تا مرد رو دیدیم.نفهمیدم اینجا چخبره که صدایی توجهمو جلب کرد.
ته : اومدین؟
یه مرد خیلی جذاب که داشت از پله ها پایین می امد.کت و شلوار گرونی پوشیده بود.فکر کنم کیم تهیونگ باشه.مردی که مادرم براش کار میکرد.
_سلام قربان
سرشو تکون داد و رفت سمت دخترا یه گاهی بهشون انداخت و بعد متوجه من شد.دست و پامو گم کردم رمو انداختم پایین.نمیدونم چرا یدفعه استرس گرفتم.بعد یکی از دخترارو انتخاب کرد
بقیه هم اونجا رو ترک کردن.از اون دختره که انتخاب کرده بود اسمشو پرسید.اسمش املیا بود.بعد روشو کرد به مامانم و گفت
ته : بیاید به دفترم *روبه خدمتکار* املیا رو ببر به اتاقش
منو مامان هم دنبال کیم تهیونگ رفتیم
به دفترش.دفترش خیلی شیک بود که منو جذب خودش کرد.
ته : چند روز دیگه میرین؟
مامان : هفت روز دیگه
ته : اوهوم...پس همراه یون جین میرین
مامان : بله قربان
ته : هم...اتاق جدیدتون امادست میدونی که کجاست؟
مامان : بله ممنون
بعد از حرف زدنشون بهم خیره شد که داشتم به تابلو ها نگاه میکردم.مامان متوجه نگاه تهیونگ روی من شد و ارنجشو بهم زد و منو متوجه نگاه اقای تهیونگ کرد
۴۴.۱k
۲۱ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.