فیک:ماه کامل پارت 4
ته:{از تو اتاقش داد میزنه} صد بار گفتم اون گوشی بی صاحابتو سمت اتاق من پرت نکن
شوگا:برو بابا
لیسا:{درو باز میکنه} سلام و درود {مست}
شوگا:سلامو زهرمار کجا بودی تا این ساعت شب ها {داد}
لیسا:پشت گوشی بهت جواب دادم وایسا ببینم چی گفتم امممم اها به تو چه {مست}
شوگا:لیسااا رو عصاب من راه نرو بگو کدوم گوری بودی {با داد}
لیسا:سر من داد نزن
شوگا:میزنم چه گوهی میخوای بخوری هااا {عصبانی و با داد}
لیسا:{میره طرف در}
شوگا:کجا داری میری
لیسا:به تو هیچ ربطی نداره {درو محکم میکوبه}
شوگا:دختره روانی روانی روانییییی {کم کم صداش رو میبره بالا}
اجوما:{بدو بدو از اشپزخونه میاد} ارباب اتفاقی افاقی افتاده؟
شوگا:اصلا شده به تو ربطی داره؟
اجوما:....
شوگا:حاضرم کل دیه دخترتو بدم ولی تو همین الان گم شی بیرون {داد}
اجوما:ارباب من کل زندگیمو به شما مدیونم حتی اگه دیه هم ندید من الان از این خونه میرم
شوگا:چه بهتر
_وسایلاتو جمع کن گمشو بیرون
اجوما:چشم ارباب {بغض}
شوگا:زود باش {میره سمت اتاقش}
&پرش زمانی به صبح
ویو ا.ت
صبح از خواب بیدار شدم و دوباره زدم زیر گریه سعی کردم به خودم دلداری بدم ولی وقتی یادم میوفتاد جیمین بخاطر یه ابله بی مغز مرده قلبم اتیش میگرفت یکم اروم شدم از اتاق رفتم بیرون خونه خالی بود خیلی تعجب کردم رفتم سمت اشپزخونه دیدم اون خدمتکار اونجا نیست یه لحظه یادم اوفتاد که شب اخراج شده زن بیچاره این همه به سال خدمت کرده بعد اینطور کردن باهاش داشتم با خودم حرف میزدم که یهو در با لگد باز شد
لیسا:{درو با لگد باز میکنه} مین شوگا کدوم گوری رفتی بیا پایین {با داد}
شوگا:{از اتاقش میاد بیرون} چته روانی
لیسا:اره زورت به این بدبخت میرسه نه؟ {اشاره به اجوما که پشتش وایساده}
شوگا:چی داری میگی؟
لیسا:میدونی مشکل ازین نیست به تو مهربونی نیومده
شوگا:لیسا چی میخوای بگی ها؟
لیسا:اجوما رو چرا اخراج کردی؟ {با داد}
شوگا:زیادی زر میزد منم اخراجش کردم
لیسا:اصلا هرکی اخراجش کنه من اجازه نمیدم اجوما ازین خونه بره فهمیدی؟ {با داد}
شوگا:اینقد زر میزنه اخر خودت اخراجش میکنی
لیسا:نه تو مثل اینکه زبون ادم حالیت نیست
شوگا:اوفففف هر غلطی میخوای بکنی بکن اصلا برو برا بادیگاردا لباس ملکه بده بپوشن
لیسا:تو اینو به شوخی گرفتی؟
شوگا:نه خواستم بگم برام مهم نیست چیکار میکنی
لیسا:تو چی برات مهمه اخه
شوگا:هیچی {میره سمت اتاقش}
لیسا:خب اجوما الان برو لباساتو بزار تو اتاقت و کارتو بکن
اجوما:چشم خانم
Kɪᴍ ᴍɪsᴜ ☪︎
شوگا:برو بابا
لیسا:{درو باز میکنه} سلام و درود {مست}
شوگا:سلامو زهرمار کجا بودی تا این ساعت شب ها {داد}
لیسا:پشت گوشی بهت جواب دادم وایسا ببینم چی گفتم امممم اها به تو چه {مست}
شوگا:لیسااا رو عصاب من راه نرو بگو کدوم گوری بودی {با داد}
لیسا:سر من داد نزن
شوگا:میزنم چه گوهی میخوای بخوری هااا {عصبانی و با داد}
لیسا:{میره طرف در}
شوگا:کجا داری میری
لیسا:به تو هیچ ربطی نداره {درو محکم میکوبه}
شوگا:دختره روانی روانی روانییییی {کم کم صداش رو میبره بالا}
اجوما:{بدو بدو از اشپزخونه میاد} ارباب اتفاقی افاقی افتاده؟
شوگا:اصلا شده به تو ربطی داره؟
اجوما:....
شوگا:حاضرم کل دیه دخترتو بدم ولی تو همین الان گم شی بیرون {داد}
اجوما:ارباب من کل زندگیمو به شما مدیونم حتی اگه دیه هم ندید من الان از این خونه میرم
شوگا:چه بهتر
_وسایلاتو جمع کن گمشو بیرون
اجوما:چشم ارباب {بغض}
شوگا:زود باش {میره سمت اتاقش}
&پرش زمانی به صبح
ویو ا.ت
صبح از خواب بیدار شدم و دوباره زدم زیر گریه سعی کردم به خودم دلداری بدم ولی وقتی یادم میوفتاد جیمین بخاطر یه ابله بی مغز مرده قلبم اتیش میگرفت یکم اروم شدم از اتاق رفتم بیرون خونه خالی بود خیلی تعجب کردم رفتم سمت اشپزخونه دیدم اون خدمتکار اونجا نیست یه لحظه یادم اوفتاد که شب اخراج شده زن بیچاره این همه به سال خدمت کرده بعد اینطور کردن باهاش داشتم با خودم حرف میزدم که یهو در با لگد باز شد
لیسا:{درو با لگد باز میکنه} مین شوگا کدوم گوری رفتی بیا پایین {با داد}
شوگا:{از اتاقش میاد بیرون} چته روانی
لیسا:اره زورت به این بدبخت میرسه نه؟ {اشاره به اجوما که پشتش وایساده}
شوگا:چی داری میگی؟
لیسا:میدونی مشکل ازین نیست به تو مهربونی نیومده
شوگا:لیسا چی میخوای بگی ها؟
لیسا:اجوما رو چرا اخراج کردی؟ {با داد}
شوگا:زیادی زر میزد منم اخراجش کردم
لیسا:اصلا هرکی اخراجش کنه من اجازه نمیدم اجوما ازین خونه بره فهمیدی؟ {با داد}
شوگا:اینقد زر میزنه اخر خودت اخراجش میکنی
لیسا:نه تو مثل اینکه زبون ادم حالیت نیست
شوگا:اوفففف هر غلطی میخوای بکنی بکن اصلا برو برا بادیگاردا لباس ملکه بده بپوشن
لیسا:تو اینو به شوخی گرفتی؟
شوگا:نه خواستم بگم برام مهم نیست چیکار میکنی
لیسا:تو چی برات مهمه اخه
شوگا:هیچی {میره سمت اتاقش}
لیسا:خب اجوما الان برو لباساتو بزار تو اتاقت و کارتو بکن
اجوما:چشم خانم
Kɪᴍ ᴍɪsᴜ ☪︎
۱.۵k
۲۸ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.