زندگی پر معنا
#زندگی_پر_معنا
P3
+:عوا تهیونگ تو اینجا چیکار میکنی کی برگشتی [ذوق]
*:نمیدونستم آنقدر ذوق میکنی {خنده}
+:خب معلومه ذوق میکنم 5 ساله که ندیدمتا
*:باشه حالا.... دایی کجاس...... [نگاه کنین مادر تهیونگ میشه خاله ا.ت ولی چون از نظر خانوادگی عموی ا.ت بهش نزدیک تره زدم پسر عموش]
+:داخل اتاق کارشه
لینا:تو دیگه کدوم خری هستی هان
+:هوی احمق درست حرف. بزن ایشون کیم تهیونگ هستن وارث شرکت هانگنام [شرکت عموش]
لینا:هر خری میخوای باش ولی کوک مهم تره میرم پیش عشقم فعلا
+:هع عشق باشه برو پیش عشق خیالیت
"لینا رف"
*:باشه منم میرم پیش دایی شب میبینمت
+:باشه فعلا
ویو کوک
داشتم کار میکردم که اون دختره ی عشوه دار بهم زنگ زد......... [خودتون میدونید دیگه ولی بازم من میزارم]
"شروع مکالمه"
لینا:الو سلام آقای جئون
=:سلام بفرمایید؟
لینا:میشه خانوم کیم رو اخراج کنین اصلا باهامون خوب نیستند(عشوه)
=:خیر
=:گوشیو بده بهشون(جدی)
+:یااا دختره ی عو**ضی چرا دروغ میگی هان
+:الو کوک سلام میبینی نه خداییش میبینی هعی عین چی داره دروغ میگه حالا شب میبینمت و برات تعریف میکنم
=:سلام نیازی نیست خودم همه چی میدونم پدرم بهم گفته...... خداحافظ
"پایان مکالمه"
من باید این دختره رو اخراج کنم[لینا] تا دیگه ا.ت رو اذیت نکنه..
بلند شدم رفتم حموم یک دوش 20 مینی گرفتم بعد حاضر شدم که برم شرکت بابام ...
ویو ا.ت
داشتم کار میکردم که اون یکی هم اومد(ریا)
ریا:دختره ی عوضی تو به چه حقی با کوک را**بطه داشتی هان
+:تو چی داری برای خودت بلغور میکنی کوک پسر داییمه و ما از بچگی باهم بزرگ شدیم
عمرا من از این کارا بکنم
داشتیم دعوا میکردیم که یهو یک طرف صورتم گرم شد
به خودم اومدم دیدم ریا بهم سیلی زده نمیدونم چرا ولی اشکام همینجوری سرازیر شد
=:[از ماشین پیاده شدم و رفتم داخل شرکت دیدم ا.ت داره داد میزنه نگو اون دخترای عوضی دوباره اذیتش کردن رفتم جلو و.....]
ادامه دارد....
P3
+:عوا تهیونگ تو اینجا چیکار میکنی کی برگشتی [ذوق]
*:نمیدونستم آنقدر ذوق میکنی {خنده}
+:خب معلومه ذوق میکنم 5 ساله که ندیدمتا
*:باشه حالا.... دایی کجاس...... [نگاه کنین مادر تهیونگ میشه خاله ا.ت ولی چون از نظر خانوادگی عموی ا.ت بهش نزدیک تره زدم پسر عموش]
+:داخل اتاق کارشه
لینا:تو دیگه کدوم خری هستی هان
+:هوی احمق درست حرف. بزن ایشون کیم تهیونگ هستن وارث شرکت هانگنام [شرکت عموش]
لینا:هر خری میخوای باش ولی کوک مهم تره میرم پیش عشقم فعلا
+:هع عشق باشه برو پیش عشق خیالیت
"لینا رف"
*:باشه منم میرم پیش دایی شب میبینمت
+:باشه فعلا
ویو کوک
داشتم کار میکردم که اون دختره ی عشوه دار بهم زنگ زد......... [خودتون میدونید دیگه ولی بازم من میزارم]
"شروع مکالمه"
لینا:الو سلام آقای جئون
=:سلام بفرمایید؟
لینا:میشه خانوم کیم رو اخراج کنین اصلا باهامون خوب نیستند(عشوه)
=:خیر
=:گوشیو بده بهشون(جدی)
+:یااا دختره ی عو**ضی چرا دروغ میگی هان
+:الو کوک سلام میبینی نه خداییش میبینی هعی عین چی داره دروغ میگه حالا شب میبینمت و برات تعریف میکنم
=:سلام نیازی نیست خودم همه چی میدونم پدرم بهم گفته...... خداحافظ
"پایان مکالمه"
من باید این دختره رو اخراج کنم[لینا] تا دیگه ا.ت رو اذیت نکنه..
بلند شدم رفتم حموم یک دوش 20 مینی گرفتم بعد حاضر شدم که برم شرکت بابام ...
ویو ا.ت
داشتم کار میکردم که اون یکی هم اومد(ریا)
ریا:دختره ی عوضی تو به چه حقی با کوک را**بطه داشتی هان
+:تو چی داری برای خودت بلغور میکنی کوک پسر داییمه و ما از بچگی باهم بزرگ شدیم
عمرا من از این کارا بکنم
داشتیم دعوا میکردیم که یهو یک طرف صورتم گرم شد
به خودم اومدم دیدم ریا بهم سیلی زده نمیدونم چرا ولی اشکام همینجوری سرازیر شد
=:[از ماشین پیاده شدم و رفتم داخل شرکت دیدم ا.ت داره داد میزنه نگو اون دخترای عوضی دوباره اذیتش کردن رفتم جلو و.....]
ادامه دارد....
۳.۵k
۰۴ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.