یخ فروش جهنم 🔥
#یخ_فروش_جهنم 🔥
𝑴𝒚 𝒃𝒂𝒔𝒕𝒂𝒓𝒅
𝒉𝒖𝒔𝒃𝒂𝒏𝒅
رمان شوهر عوضی من
پارت هشتم
لو هان:داری چیکار میکنی لی نا
لی نا:خودت چی مگه نگفتیم اصلا به هم دیگه گیر ندیم آزاد باشیم
لو هان:جوابمو بده با کی بودی
لی نا: با دوستت لئو
لو هان:از دوستام فاصله بگیر
لی نا:اگه از دوستات فاصله نگیرم چی!
لو هان:اونا به جنده ای مثل تو احتیاج ندارن
محکم زدم توی گوشش
لی نا:ازت بدم میاد لو هان حالا که اینطوریه
کور خوندی از لئو فاصله نمیگیرم اوکی
رفتم توی اتاقم درو محکم کوبیدم روی تخت دراز کشیدم
که یه گوشیم پیامک اومد لئو بود
لئو:فردا بریم کافه بیشتر آشنا بشیم
منم به خاطر اینکه حرص لو هان دو در بیارم
قبول کردم
لی نا:آره فردا ساعت چند میای دنبالم
لئو:ساعت ۱۱ خوبه!؟
لی نا:خوبه
زود خوابیدم که فردا زود بیدار بشم
.
.
صبح بیدار شدم رفتم دوش گرفتم
داخل کمد لباسمو نگاه کردم که خوشگلترین لباسو بپوشم
اها این لباسم که تازه خریدمش خوشگله
لباسمو پوشیدم
موهامم بستم
یه آرایشی هم کردم که به لباسم و خودم بیاد
آماده شدم که گوشیم زنگ خورد لئو بود
لی نا:الو اره اناده شدم الان میام
و رفتم پایین لو هان نبود اهمیت ندادم
و رفتم بیرون که دیدم لئو و لو هان دارن با هم حرف میزنن
لئو:بیا بشین که بریم
لو هان:داری کجا میری لی نا
لی نا:با لئو میریم نهار بخوریم
لو هان:لئو با این میخوای کجا بری آخه ولش کن اینو ازش فاصله بگیر
لئو:چرا مگه لی نا چشه چرا باید ازش فاصله بگیرم
تو نگران نباش من و لی نا با هم خوشحالیم
لو هان:لی نا نرو
لی نا: چرا مگه تو چیکارمی
لو هان:من چیکارتم من شوهرتم
لی نا:الهی عزیزم تو دلتو به اون کاغذ خوش کردی
نکنه قرار دادمونم فراموش کردی
لو هان:عه اره باشه برو ببخشید
بهش اهمیت ندادم سوار ماشین شدم
لئو:الان ناراحتی
لی نا:نه کی گفته خیلیم خوشحالم
با هم رفتیم غذا خوردیم با هم صحبت کردیم بیشتر آشنا شدیم
بعدش رفتیم بستی فروشی بستی گرفتیم داشتم بستی میخوردم
لئو:(آروم)حیف تو نیست
لی نا:چی نفهمیدم چی گفتی
لئو:میگم بیا بریم شهر بازی
لی نا:نه من دیگه دیرم شده ساعت ۵ هست باید برم
لئو:بیام بریم برسونمت
𝑴𝒚 𝒃𝒂𝒔𝒕𝒂𝒓𝒅
𝒉𝒖𝒔𝒃𝒂𝒏𝒅
رمان شوهر عوضی من
پارت هشتم
لو هان:داری چیکار میکنی لی نا
لی نا:خودت چی مگه نگفتیم اصلا به هم دیگه گیر ندیم آزاد باشیم
لو هان:جوابمو بده با کی بودی
لی نا: با دوستت لئو
لو هان:از دوستام فاصله بگیر
لی نا:اگه از دوستات فاصله نگیرم چی!
لو هان:اونا به جنده ای مثل تو احتیاج ندارن
محکم زدم توی گوشش
لی نا:ازت بدم میاد لو هان حالا که اینطوریه
کور خوندی از لئو فاصله نمیگیرم اوکی
رفتم توی اتاقم درو محکم کوبیدم روی تخت دراز کشیدم
که یه گوشیم پیامک اومد لئو بود
لئو:فردا بریم کافه بیشتر آشنا بشیم
منم به خاطر اینکه حرص لو هان دو در بیارم
قبول کردم
لی نا:آره فردا ساعت چند میای دنبالم
لئو:ساعت ۱۱ خوبه!؟
لی نا:خوبه
زود خوابیدم که فردا زود بیدار بشم
.
.
صبح بیدار شدم رفتم دوش گرفتم
داخل کمد لباسمو نگاه کردم که خوشگلترین لباسو بپوشم
اها این لباسم که تازه خریدمش خوشگله
لباسمو پوشیدم
موهامم بستم
یه آرایشی هم کردم که به لباسم و خودم بیاد
آماده شدم که گوشیم زنگ خورد لئو بود
لی نا:الو اره اناده شدم الان میام
و رفتم پایین لو هان نبود اهمیت ندادم
و رفتم بیرون که دیدم لئو و لو هان دارن با هم حرف میزنن
لئو:بیا بشین که بریم
لو هان:داری کجا میری لی نا
لی نا:با لئو میریم نهار بخوریم
لو هان:لئو با این میخوای کجا بری آخه ولش کن اینو ازش فاصله بگیر
لئو:چرا مگه لی نا چشه چرا باید ازش فاصله بگیرم
تو نگران نباش من و لی نا با هم خوشحالیم
لو هان:لی نا نرو
لی نا: چرا مگه تو چیکارمی
لو هان:من چیکارتم من شوهرتم
لی نا:الهی عزیزم تو دلتو به اون کاغذ خوش کردی
نکنه قرار دادمونم فراموش کردی
لو هان:عه اره باشه برو ببخشید
بهش اهمیت ندادم سوار ماشین شدم
لئو:الان ناراحتی
لی نا:نه کی گفته خیلیم خوشحالم
با هم رفتیم غذا خوردیم با هم صحبت کردیم بیشتر آشنا شدیم
بعدش رفتیم بستی فروشی بستی گرفتیم داشتم بستی میخوردم
لئو:(آروم)حیف تو نیست
لی نا:چی نفهمیدم چی گفتی
لئو:میگم بیا بریم شهر بازی
لی نا:نه من دیگه دیرم شده ساعت ۵ هست باید برم
لئو:بیام بریم برسونمت
۷۵۲
۲۱ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.