آماده برو پارت۴
از زبان راوی:
اوبانای سرش رو اورد بالا و با دو تا چشم خسته و رنگ به رنگ به میتسوری نگاه کرد میتسوری گفت:آماده ی چی ؟
گفت:که بچه رو برات بسازم
میتسوری گفت:اِه...اوبانای... من...من هنوز ...کوچیکم!
اوبانای با رُک ترین حالتی که میتونست باشه گفت:من ۲۱سالمه تو ۱۹ بعد میگی بچه احمقانست
میتسوری میدونست که اوبانای هیچ وقت انقدر رک نبوده و فهمید یه چیزی شده ولی اوبانای رحم نداشت و از اون آدم هایی بود که وقتی مس*ت میشن یکم وحشی میشن کیمونو ی میتسوری رو باز کرد سراغ بالا تنهی میتسوری رفت یکی رو مک میزد و اون یکی توی دستش بود میتسوری گفت:اوبانای خیلی... زوده...باید...آروم...باشی آه...اوبانای
اوبانای با ناله های میتسوری تحریک شد و از بالا تنه ی میتسوری دل کند و سراغ پایین تنه اش رفت گفت:...
ادامه دارد...
اوبانای سرش رو اورد بالا و با دو تا چشم خسته و رنگ به رنگ به میتسوری نگاه کرد میتسوری گفت:آماده ی چی ؟
گفت:که بچه رو برات بسازم
میتسوری گفت:اِه...اوبانای... من...من هنوز ...کوچیکم!
اوبانای با رُک ترین حالتی که میتونست باشه گفت:من ۲۱سالمه تو ۱۹ بعد میگی بچه احمقانست
میتسوری میدونست که اوبانای هیچ وقت انقدر رک نبوده و فهمید یه چیزی شده ولی اوبانای رحم نداشت و از اون آدم هایی بود که وقتی مس*ت میشن یکم وحشی میشن کیمونو ی میتسوری رو باز کرد سراغ بالا تنهی میتسوری رفت یکی رو مک میزد و اون یکی توی دستش بود میتسوری گفت:اوبانای خیلی... زوده...باید...آروم...باشی آه...اوبانای
اوبانای با ناله های میتسوری تحریک شد و از بالا تنه ی میتسوری دل کند و سراغ پایین تنه اش رفت گفت:...
ادامه دارد...
۲.۸k
۰۸ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.