part⁵²💕🍰
جیمین « پس چیکار کنیم ؟
نامجون « چیزی که برامون با ارزش بودن رو گرفتن پس باید متقابلا چیزی که براشون ارزش داره ازشون بگیریم!
جیمین « شرکت؟
یوشین « درسته! با دادن مدارک چیزی درست نمیشه.... باید یواشکی به پلیس اطلاع بدیم و کار خودمون رو پیش ببریم
جیمین « اما اگه بلایی سرشون بیارن چی ؟
نامجون « تو باید پیداشون کنی باشه جیمین؟ زمانی که من کنارش نبودم تو بودی و نجاتش دادی! الانم نجاتش بده....
جیمین « تمام تلاشم رو میکنم!
_الان وقت گریه و زاری و غصه نبود! هر دقیقه که هه ری زیر دست اون عوضی بود عذاب میکشید و باید به این عذاب پایان میداد! تمام گروهش رو جمع کرد تا بتونه شکوفه گیلاسش رو پیدا کنه..... دختری که می دونست هیچ وقت سهم اون نمیشه اما مگه مهم بود؟ همین که خاطرات خوشی رو کنار اون دختر داشت براش کافی بود و الان تنها چیزی که میخواست نجات جون دختر بود
هه ری « بعد از رفتن کیم بزرگ خونی که توی دهنم جمع شده بود تف کردم و به ظرف غذایی که مقابلم گذاشته بودن خیره شدم.... روی زمین سرد به میله ای آهنی بسته شده بودم و نگران شارلوت بودم! یعنی اونو کجا بردن؟
_شنیدی رئیس گفته بعد از گرفتن مدارک این دخترا رو میده دست ما باهاشون حال کنیم؟
_گاهی اوقات دلت میخواد بیدارشی و ببینی تمام اتفاقات اطرافت کابوس بوده.... کسی که دوستش داری نوازشت کنه و بگه نگران نباش! گریه نکن. ... تموم شده اما توی واقعیت هیچ وقت این اتفاق نمیفته! دوست داشت دستای لرزونش رو روی گوشش بزاره تا حرفهای آزار دهنده آدمای اطرافش رو نشنوه.... اما دستاش با طناب بسته شده بود! خودش مهم نبود اما شارلوت چی میشه؟ یعنی الان اونم توی این خراب شده اس؟
دو روز بعد //
هه ری « دو روزی میشد که لب به آب و غذا نزده بودم و خبری از کیم بزرگ نبود! تنها دلخوشی ای که امروز نصیبم شد این بود که شارلوت رو اورده بودن پیش خودم! گوشه لبش پاره شده بود و رد خون روی چهره اش خودنمایی میکرد.... سرما به پوست و استخونم نفوذ کرده بود و دلم میخواست بدونم اون بیرون چه خبره! نامی الان چیکار میکنی؟
*جیمیییی... جیمییییی پیداشون کردیم
_با ضرب سرش رو از روی میز کارش برداشت و به چشمای پر اشتیاق سروان شین خیره شد! بالاخره انتظار به پایان رسیده بود؟
جیمین « لوکیشن کجا رو نشون میده؟
_یه ساختمون قدیمی جنوب سئول! فکر کنم زمان بندی خوبی بود.... چون امروز دادگاه کیم و هیونگه
جیمین « باید قبل از پایان دادگاه دخترا رو نجات بدیم! زود باش افراد رو آماده کن
_اطاعت میشه
....... دو ساعت بعد...........
هه ری « کیم قبل از رفتن اومد و زهرش رو ریخت! گفته بود نامجون و یوشین مدارک رو تحویل ندادن و امروز قرار دادگاه داره....
نامجون « چیزی که برامون با ارزش بودن رو گرفتن پس باید متقابلا چیزی که براشون ارزش داره ازشون بگیریم!
جیمین « شرکت؟
یوشین « درسته! با دادن مدارک چیزی درست نمیشه.... باید یواشکی به پلیس اطلاع بدیم و کار خودمون رو پیش ببریم
جیمین « اما اگه بلایی سرشون بیارن چی ؟
نامجون « تو باید پیداشون کنی باشه جیمین؟ زمانی که من کنارش نبودم تو بودی و نجاتش دادی! الانم نجاتش بده....
جیمین « تمام تلاشم رو میکنم!
_الان وقت گریه و زاری و غصه نبود! هر دقیقه که هه ری زیر دست اون عوضی بود عذاب میکشید و باید به این عذاب پایان میداد! تمام گروهش رو جمع کرد تا بتونه شکوفه گیلاسش رو پیدا کنه..... دختری که می دونست هیچ وقت سهم اون نمیشه اما مگه مهم بود؟ همین که خاطرات خوشی رو کنار اون دختر داشت براش کافی بود و الان تنها چیزی که میخواست نجات جون دختر بود
هه ری « بعد از رفتن کیم بزرگ خونی که توی دهنم جمع شده بود تف کردم و به ظرف غذایی که مقابلم گذاشته بودن خیره شدم.... روی زمین سرد به میله ای آهنی بسته شده بودم و نگران شارلوت بودم! یعنی اونو کجا بردن؟
_شنیدی رئیس گفته بعد از گرفتن مدارک این دخترا رو میده دست ما باهاشون حال کنیم؟
_گاهی اوقات دلت میخواد بیدارشی و ببینی تمام اتفاقات اطرافت کابوس بوده.... کسی که دوستش داری نوازشت کنه و بگه نگران نباش! گریه نکن. ... تموم شده اما توی واقعیت هیچ وقت این اتفاق نمیفته! دوست داشت دستای لرزونش رو روی گوشش بزاره تا حرفهای آزار دهنده آدمای اطرافش رو نشنوه.... اما دستاش با طناب بسته شده بود! خودش مهم نبود اما شارلوت چی میشه؟ یعنی الان اونم توی این خراب شده اس؟
دو روز بعد //
هه ری « دو روزی میشد که لب به آب و غذا نزده بودم و خبری از کیم بزرگ نبود! تنها دلخوشی ای که امروز نصیبم شد این بود که شارلوت رو اورده بودن پیش خودم! گوشه لبش پاره شده بود و رد خون روی چهره اش خودنمایی میکرد.... سرما به پوست و استخونم نفوذ کرده بود و دلم میخواست بدونم اون بیرون چه خبره! نامی الان چیکار میکنی؟
*جیمیییی... جیمییییی پیداشون کردیم
_با ضرب سرش رو از روی میز کارش برداشت و به چشمای پر اشتیاق سروان شین خیره شد! بالاخره انتظار به پایان رسیده بود؟
جیمین « لوکیشن کجا رو نشون میده؟
_یه ساختمون قدیمی جنوب سئول! فکر کنم زمان بندی خوبی بود.... چون امروز دادگاه کیم و هیونگه
جیمین « باید قبل از پایان دادگاه دخترا رو نجات بدیم! زود باش افراد رو آماده کن
_اطاعت میشه
....... دو ساعت بعد...........
هه ری « کیم قبل از رفتن اومد و زهرش رو ریخت! گفته بود نامجون و یوشین مدارک رو تحویل ندادن و امروز قرار دادگاه داره....
۱۶.۲k
۲۰ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.