ارباب و برده p⁵
خب خب اسلاید ۲ ماشین جیمین اسلاید ۳ نمای کوچیکی از خونه جیمین اسلاید ۴ اتاق ات و اسلاید ۵ لباس ات
منو برد تو و یه خانم مسن بهش خوش آمد گفت اونم بهش گفت که تمام قوانین عمارتش رو بهم
بگه و اتاقم رو نشون بده و رفت
(علامت آجوما&)
& خب دخترم دنبالم بیا تا هم قوانین و بهت بگم هم اتاقتون نشون بدم آهان راستی میتونی منو آجوما صدا کن(مهربون)
پشت سر آجوما راه افتادم و به حرفاش گوش میدادم اون خیلی مهربون بود احساس میکردم مادرم برگشته پیشم🥲(آخراش بغض کرد)
&خب اینجا تاق تو عه و اینکه اتاق همه خدمت کارها پایین عه و کسی بدون اجازه ارباب نمیتونه بالا بره وگرنه تنبیه میشه
حلا نوبت قوانین عه (رو تخت نشستن)
قانون اول ارباب رو ارباب جوان صدا میکنی
دو ایشون هرچی گفتن باید بی چون و چرا بگی چشم
سه به جاهای ممنوعه ورود نکن
چهار حتی فکر فرار هم بسرت نزنه
پنج........
(چند مین بعد)
راستی مناطق ممنوعه عمارت رو آجوما به ات گفت شماهم تو طول داستان متوجه میشین
+واییییییییییی این ارباب هم چقدر قانون گذاشته واسه عمارتش سردرد گرفتم (ذهن ات)داشتم فکر میکردم که با صدای آجوما به خودم اومدم
& دخترم من میرم بیرون توهم یکم استراحت کن و لباساتو که گذاشتم تو کمد بپوش و بیا آشپزخونه کارت دارم
+باشه آجوما ممنون
آجوما از اتاق رفت بیرون و من یه نگاه کلی به اتاقم انداختم واو این ارباب هم خوب به خدمت کاراش میرسه ها خونه بابام بودم همچین اتاقی رو تو خوابمم نمیدیدم
خودمو پرت کردم رو تخت تا یکم بخوابم
(پرش زمانی به ساعت ۷ شب)
ویو ات :
چشمام رو باز کردم یه نگاه به ساعت انداختم واییییی چقدر خوابیدم الان ارباب پوستم رو میکنه
پاشدم مثل برق گرفته ها لباسام رو عوضکردم و دویدم تو آشپزخونه که........
بچها ترو خدا لیک کنونی و کامنت بزارین بخداکه این پارت. که اومدم بزارم هی پاک میشد و دستم شکست تا اینو نوشتم فکر کنم ۳ یا ۴ بار نوشتم😭🥺😮💨
منو برد تو و یه خانم مسن بهش خوش آمد گفت اونم بهش گفت که تمام قوانین عمارتش رو بهم
بگه و اتاقم رو نشون بده و رفت
(علامت آجوما&)
& خب دخترم دنبالم بیا تا هم قوانین و بهت بگم هم اتاقتون نشون بدم آهان راستی میتونی منو آجوما صدا کن(مهربون)
پشت سر آجوما راه افتادم و به حرفاش گوش میدادم اون خیلی مهربون بود احساس میکردم مادرم برگشته پیشم🥲(آخراش بغض کرد)
&خب اینجا تاق تو عه و اینکه اتاق همه خدمت کارها پایین عه و کسی بدون اجازه ارباب نمیتونه بالا بره وگرنه تنبیه میشه
حلا نوبت قوانین عه (رو تخت نشستن)
قانون اول ارباب رو ارباب جوان صدا میکنی
دو ایشون هرچی گفتن باید بی چون و چرا بگی چشم
سه به جاهای ممنوعه ورود نکن
چهار حتی فکر فرار هم بسرت نزنه
پنج........
(چند مین بعد)
راستی مناطق ممنوعه عمارت رو آجوما به ات گفت شماهم تو طول داستان متوجه میشین
+واییییییییییی این ارباب هم چقدر قانون گذاشته واسه عمارتش سردرد گرفتم (ذهن ات)داشتم فکر میکردم که با صدای آجوما به خودم اومدم
& دخترم من میرم بیرون توهم یکم استراحت کن و لباساتو که گذاشتم تو کمد بپوش و بیا آشپزخونه کارت دارم
+باشه آجوما ممنون
آجوما از اتاق رفت بیرون و من یه نگاه کلی به اتاقم انداختم واو این ارباب هم خوب به خدمت کاراش میرسه ها خونه بابام بودم همچین اتاقی رو تو خوابمم نمیدیدم
خودمو پرت کردم رو تخت تا یکم بخوابم
(پرش زمانی به ساعت ۷ شب)
ویو ات :
چشمام رو باز کردم یه نگاه به ساعت انداختم واییییی چقدر خوابیدم الان ارباب پوستم رو میکنه
پاشدم مثل برق گرفته ها لباسام رو عوضکردم و دویدم تو آشپزخونه که........
بچها ترو خدا لیک کنونی و کامنت بزارین بخداکه این پارت. که اومدم بزارم هی پاک میشد و دستم شکست تا اینو نوشتم فکر کنم ۳ یا ۴ بار نوشتم😭🥺😮💨
۲.۵k
۰۹ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.