سیاه سفید قلبم
با بغضی که بعید بود از بابا با لحن کاملا لرزشی ادامه داد)
که من تصمیم گرفتم برم کلانتری اسما خونه تنها بود و من کلانتری که ای کاش نمیرفتم ای کاش من جا اسما بودم وقتی که من از کلانتری برگشتم دیدم اسما غرق در خون داره جون میده
(با اشکی که از گوشه چشمش چکید و لرزش صداش منم بضغ بدی به گلوم نشست بابا ادامه داد)
تو زنده موندی ولی مادرت جون داد جلو چشمم من هنوز که یاده اون صحنه میوفتم دلم میخاد فقط بمیرم قاتل مامانت پیدا نشد ولی من یه بچه بی مادر داشتم وقتی ازدواج کردم تو یکسالت بود که مژگان زنم شد وقتی تو هجده سالت شد یکی ناشناس گفت اگه میخای دخترن سالم باشه بهتره به ازدواج من دربیاری چون بعید میدونم بعد ازمن خاستگار داشته باشه میگفت زندگیه دخترتو ازش میگیرم کاری میکنم که دیگه سراغ مگس نر هم نره من ترسیدم یادگار اسمارو ازم بگیرن تورو از سر جاهلیت میخاسم بهشون بدم
_الاااان مامانم مرده
=ارـه
_چرا زودتر نگفتی
=مامانت قبل از مرگش به من گفت که اگه سر بچه اتفاقی برای من افتاد نه تقصیر اون طفل معصوم نزار و خوب ازش مراقبت کن و هروقت بیست سالش شد بهش بگو که مادرش مرده اون گفت بعد از من ازدواج کن تا تو تو دردسر نیوفتی هم بچم مادر بالا سرش باشه اون یه فرشته بود که عمرا تو پنچاه سال زندگیم دیدم تو رفتارات مثل اسماس اونم مادر بالا سرش نبود اما ذاتش مثل پدرش بود. بعداز اسما دیگه نتونستم عاشق بشم اما وقتی دلم براش تنگ میشه تورو نگاه میکنم این دوسالی که باهام سرد حرف میزدی یا کلا بهم نگاه نمیکردی انگاری تو یه جزیره سرد بودم که.. هیچی ولش کن
من چرا به بابای پاک تر از گل اینجوری حرف زدم نگاهی بهش انداختم که سرش پاین بود و سیع داشت بغضشو قورت بده نزدیکش شدم و موهای جوگندمیشو بوسیدم دستهای پینه بستشو گرفتم و بوسیدم الان که فهمیدم میخاست منو نجات بده اما من درکش نکردم میخاستم تلافیه این دوسالو با مهربانی کردن بهش بکنم که یکدفعه ای بغلم کردو موهامو بویید
=بوی اسمارو میدی اون اون هم بوی تو رو میداد
_بابا عکس مامانم و داری
از بغلم اومد بیرون و گفت
= مگه میشه نداشته باشم من اگه عکس اسما رو نبینم خوابم نمیبره شبا باهاش درد دل میکنم بعضی وقتا تو رویام میبینمش
دست کرد توی جیبش و کیف پولش رو در اورد بازش کرد و عکس زنی بود که چشمای عسلی داشت و شبیه من بود اما چشماش خیلی قشنگ بود به بابام حق میدم که عاشقش بشه. روبه بابام کردم و گفتم
_بابا منو میبخشی من برت دختری خوبی نبود
#وریا
داشتم با دلویین چت میکردم که طوفان زنگ زد جوا ب دادم
_جونم داد
=وریا من فردا کاری ندارم اگه میتونی فردا بریم
_فردا باشه من به دلوین بگم
=نه نمیخاد بش بگی
_اخه داره الان اشک میریزه منم نیستم پیشش به نظرم اگه بش بگم حداقل اروم بشه
=خوب بزار سوپرایزش کن
_باشه
=فقط لوکیشن و بفرس
_لوکیشن نمیخاد اون گارسون رستوران (...)
=ععه اونجا برا دوستمه
تا جایی که من یادم میاد طوفان حقوق میخوند و عاشق وکالت بود یه دوسه جا برا استادی رفته و به زور یه دفتر زده من که یکساله باهاش دوشتم اما تا حالا نشده ببینم از عشق و عاشقی حرفی بزنه
که من تصمیم گرفتم برم کلانتری اسما خونه تنها بود و من کلانتری که ای کاش نمیرفتم ای کاش من جا اسما بودم وقتی که من از کلانتری برگشتم دیدم اسما غرق در خون داره جون میده
(با اشکی که از گوشه چشمش چکید و لرزش صداش منم بضغ بدی به گلوم نشست بابا ادامه داد)
تو زنده موندی ولی مادرت جون داد جلو چشمم من هنوز که یاده اون صحنه میوفتم دلم میخاد فقط بمیرم قاتل مامانت پیدا نشد ولی من یه بچه بی مادر داشتم وقتی ازدواج کردم تو یکسالت بود که مژگان زنم شد وقتی تو هجده سالت شد یکی ناشناس گفت اگه میخای دخترن سالم باشه بهتره به ازدواج من دربیاری چون بعید میدونم بعد ازمن خاستگار داشته باشه میگفت زندگیه دخترتو ازش میگیرم کاری میکنم که دیگه سراغ مگس نر هم نره من ترسیدم یادگار اسمارو ازم بگیرن تورو از سر جاهلیت میخاسم بهشون بدم
_الاااان مامانم مرده
=ارـه
_چرا زودتر نگفتی
=مامانت قبل از مرگش به من گفت که اگه سر بچه اتفاقی برای من افتاد نه تقصیر اون طفل معصوم نزار و خوب ازش مراقبت کن و هروقت بیست سالش شد بهش بگو که مادرش مرده اون گفت بعد از من ازدواج کن تا تو تو دردسر نیوفتی هم بچم مادر بالا سرش باشه اون یه فرشته بود که عمرا تو پنچاه سال زندگیم دیدم تو رفتارات مثل اسماس اونم مادر بالا سرش نبود اما ذاتش مثل پدرش بود. بعداز اسما دیگه نتونستم عاشق بشم اما وقتی دلم براش تنگ میشه تورو نگاه میکنم این دوسالی که باهام سرد حرف میزدی یا کلا بهم نگاه نمیکردی انگاری تو یه جزیره سرد بودم که.. هیچی ولش کن
من چرا به بابای پاک تر از گل اینجوری حرف زدم نگاهی بهش انداختم که سرش پاین بود و سیع داشت بغضشو قورت بده نزدیکش شدم و موهای جوگندمیشو بوسیدم دستهای پینه بستشو گرفتم و بوسیدم الان که فهمیدم میخاست منو نجات بده اما من درکش نکردم میخاستم تلافیه این دوسالو با مهربانی کردن بهش بکنم که یکدفعه ای بغلم کردو موهامو بویید
=بوی اسمارو میدی اون اون هم بوی تو رو میداد
_بابا عکس مامانم و داری
از بغلم اومد بیرون و گفت
= مگه میشه نداشته باشم من اگه عکس اسما رو نبینم خوابم نمیبره شبا باهاش درد دل میکنم بعضی وقتا تو رویام میبینمش
دست کرد توی جیبش و کیف پولش رو در اورد بازش کرد و عکس زنی بود که چشمای عسلی داشت و شبیه من بود اما چشماش خیلی قشنگ بود به بابام حق میدم که عاشقش بشه. روبه بابام کردم و گفتم
_بابا منو میبخشی من برت دختری خوبی نبود
#وریا
داشتم با دلویین چت میکردم که طوفان زنگ زد جوا ب دادم
_جونم داد
=وریا من فردا کاری ندارم اگه میتونی فردا بریم
_فردا باشه من به دلوین بگم
=نه نمیخاد بش بگی
_اخه داره الان اشک میریزه منم نیستم پیشش به نظرم اگه بش بگم حداقل اروم بشه
=خوب بزار سوپرایزش کن
_باشه
=فقط لوکیشن و بفرس
_لوکیشن نمیخاد اون گارسون رستوران (...)
=ععه اونجا برا دوستمه
تا جایی که من یادم میاد طوفان حقوق میخوند و عاشق وکالت بود یه دوسه جا برا استادی رفته و به زور یه دفتر زده من که یکساله باهاش دوشتم اما تا حالا نشده ببینم از عشق و عاشقی حرفی بزنه
۴.۵k
۰۴ فروردین ۱۴۰۲