خوناشام کمیاب ( پارت ۵ )
بورام:
فقط رفتم خونه...با ترس و لرز از کوچه ها رد میشدم،همش فک میکردم یکی پشتمه، بالاخره رسیدم خونه
تهیونگ: چیزی نمیگی
بورام:خستم
تهیونگ:نرو
بورام:دلیلی نداره هرکاری که میکنم بهت بگم
تهیونگ:منکه چیزی نگفتم
بورام:هرچی بدبختی میکشم تقصیر توعه نمیدونم چرا مامان بابا منو با تو تنها گذاشتن
تهیونگ:
بورام:دیگه تو کارای من دخالت نکن
تهیونگ:من میرم بخوابم
بورام: زود برو،آرزو میکنم بیدار نشی
تهیونگ: آرزوی خودمم هست
بورام:
لعنت به من خیلی باهاش بد حرف زدم،اون هیچ تقصیری نداره اون فقط میخواد من یه ذره بهش محبت کنم چیز زیادی از زندگی نمیخواد،تو این دنیا اون به جز من کسیو نداره نباید باهاش اینجوری حرف میزدم تنها امید زندگی تهیونگ من بودم که از منم ناامید شد
بورام: داداشی...
تهیونگ:(گریه آروم)
بورام:ببخشید که...
تهیونگ:اشکالی نداره،همیشه میدونستم تو زندگیت اضافیم، دارم به این فک میکنم که دیگه باید برم
بورام:بیخود میکنی، تو تنها چیزی هستی که تو این دنیا دارم
تهیونگ:میدونم که از بیمارستان اخراج شدی و به خاطر من دنبال کار میگردی،ولی فقط یه سوال دارم...اون پسره کیه
بورام: یه خوناشامه
تهیونگ:خوناشام؟مگه خوناشاما نمردن
بورام: مثل اینکه نه،راستش امشب ازم خواست یه مدت کوتاهی نقش نامزدشو بازی کنم،قصدشو نمیفهمم ولی نمیدونم باید چیکار کنم، گفت فردا شب میاد منو میبره
تهیونگ: باهاش برو منم باهات میام
بورام:واقعا؟فک نمیکردم قبول کنی
تهیونگ: مگه میتونم ازت دور باشم؟
بورام: مرسی دیگه بخواب منم میرم بخوابم شب بخیر
تهیونگ: شب بخیر
پرش زمانی فرداشب :
بورام: با تهیونگ آماده شدیم و رفتیم بیرون منتظر اون پسره،لعنتی...حتی اسمشم نمیدونم بعد میخوام نقش نامزدشو بازی کنم
تهیونگ: چرا نمیاد
بورام:فک کنم مُرده
تهیونگ:بعیدم نیس
جونگ کوک: دیر کردم؟( نفس نفس)
بورام: نه اتفاقا...خیلی وقت شناسی
جونگ کوک: خب؟تصمیمت چیه, باهام عین آدم میای یا به زور ببرمت
تهیونگ:اوووو...باهاش درست حرف بزن
جونگ کوک: جنابعالی؟
بورام:یادم رفت معرفی کنم...برادرم
جونگ کوک: خودتو میخواستم،داداشتو میخوام چیکار
بورام: اگر بیام با تهیونگ میام وگرنه نمیام
جونگ کوک: باشه ولی قبل از رفتن باید یه چیزایی بهت بگم
بورام: اسمتو بگو
جونگ کوک:جئون جونگ کوک،دوستام بهم میگن کوک ولی تو نمیتونی بگی کوک،فقط جلوی مامان بابام و پدربزرگم و باید خودتو خوناشام جا بزنی
بورام:دوس ندارم
جونگ کوک:ولی...
بورام: باشه حالا وقتی اینکارو کردم چی بهم میدی
جونگ کوک: هیچی
بورام:پس من نیستم
جونگ کوک: چی میخوای
بورام: کارمو بهم برگردون
جونگ کوک: چطوری
بورام: بعداً میگم
...............
فقط رفتم خونه...با ترس و لرز از کوچه ها رد میشدم،همش فک میکردم یکی پشتمه، بالاخره رسیدم خونه
تهیونگ: چیزی نمیگی
بورام:خستم
تهیونگ:نرو
بورام:دلیلی نداره هرکاری که میکنم بهت بگم
تهیونگ:منکه چیزی نگفتم
بورام:هرچی بدبختی میکشم تقصیر توعه نمیدونم چرا مامان بابا منو با تو تنها گذاشتن
تهیونگ:
بورام:دیگه تو کارای من دخالت نکن
تهیونگ:من میرم بخوابم
بورام: زود برو،آرزو میکنم بیدار نشی
تهیونگ: آرزوی خودمم هست
بورام:
لعنت به من خیلی باهاش بد حرف زدم،اون هیچ تقصیری نداره اون فقط میخواد من یه ذره بهش محبت کنم چیز زیادی از زندگی نمیخواد،تو این دنیا اون به جز من کسیو نداره نباید باهاش اینجوری حرف میزدم تنها امید زندگی تهیونگ من بودم که از منم ناامید شد
بورام: داداشی...
تهیونگ:(گریه آروم)
بورام:ببخشید که...
تهیونگ:اشکالی نداره،همیشه میدونستم تو زندگیت اضافیم، دارم به این فک میکنم که دیگه باید برم
بورام:بیخود میکنی، تو تنها چیزی هستی که تو این دنیا دارم
تهیونگ:میدونم که از بیمارستان اخراج شدی و به خاطر من دنبال کار میگردی،ولی فقط یه سوال دارم...اون پسره کیه
بورام: یه خوناشامه
تهیونگ:خوناشام؟مگه خوناشاما نمردن
بورام: مثل اینکه نه،راستش امشب ازم خواست یه مدت کوتاهی نقش نامزدشو بازی کنم،قصدشو نمیفهمم ولی نمیدونم باید چیکار کنم، گفت فردا شب میاد منو میبره
تهیونگ: باهاش برو منم باهات میام
بورام:واقعا؟فک نمیکردم قبول کنی
تهیونگ: مگه میتونم ازت دور باشم؟
بورام: مرسی دیگه بخواب منم میرم بخوابم شب بخیر
تهیونگ: شب بخیر
پرش زمانی فرداشب :
بورام: با تهیونگ آماده شدیم و رفتیم بیرون منتظر اون پسره،لعنتی...حتی اسمشم نمیدونم بعد میخوام نقش نامزدشو بازی کنم
تهیونگ: چرا نمیاد
بورام:فک کنم مُرده
تهیونگ:بعیدم نیس
جونگ کوک: دیر کردم؟( نفس نفس)
بورام: نه اتفاقا...خیلی وقت شناسی
جونگ کوک: خب؟تصمیمت چیه, باهام عین آدم میای یا به زور ببرمت
تهیونگ:اوووو...باهاش درست حرف بزن
جونگ کوک: جنابعالی؟
بورام:یادم رفت معرفی کنم...برادرم
جونگ کوک: خودتو میخواستم،داداشتو میخوام چیکار
بورام: اگر بیام با تهیونگ میام وگرنه نمیام
جونگ کوک: باشه ولی قبل از رفتن باید یه چیزایی بهت بگم
بورام: اسمتو بگو
جونگ کوک:جئون جونگ کوک،دوستام بهم میگن کوک ولی تو نمیتونی بگی کوک،فقط جلوی مامان بابام و پدربزرگم و باید خودتو خوناشام جا بزنی
بورام:دوس ندارم
جونگ کوک:ولی...
بورام: باشه حالا وقتی اینکارو کردم چی بهم میدی
جونگ کوک: هیچی
بورام:پس من نیستم
جونگ کوک: چی میخوای
بورام: کارمو بهم برگردون
جونگ کوک: چطوری
بورام: بعداً میگم
...............
۱۴.۵k
۲۲ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.