پارت 20
پارت 20
ات
مونده بودم چی بگم که پدربزرگ. گفت
پدربزرگ : بچه ها شما یکی تون میتونید با همسرتون برید یه جای دیگه واسیه چند روز
م/جین: پادشاه جین و دامیا برن خوبه
جین: مادر صبر کنید نظر همه رو بشنویم
پ/جین: پسرم رو حرف مادرت حرف میزنی
پ/ج: داداش داریم شام می خوریم
پدربزرگ : کافیه بعد از اینکه عروسا غذا هاشون
رو پختن و امتحان کردیم
بعدش میگیم کیا برن
جیمین: چشم
جین:چشم
دامیا
دختریه عوضی با این کاراش میخواد خودشو تو دله همه جا کنه من ادبت میکنم{ تو ذهنش }
جیمین: ات عذاتو خوردی
ات: بله خوردم
جیمین: بریم بالا اوتاقمون
ات: باشه بریم
با اجازه شما میریم {روبه همه }
پدربزرگ: باشه دخترم می تونید برید
جیمین
رفتیم بالا تو اوتاق مون
ات بیا بشین
ات:باشه
رفتم کنارش رویه تخت نشستم
جیمین: خوشگلم اینجا فقط سعی کن که با کسای این خونه دهن به دهن نشی
ات: باشه اما چرا
جیمین: چون اینجا فقط همه سعی میکنن که آبروتو با خاک یکسان کنن
ات: باشه مراقب هستم
جیمین : میرم لباسم رو عوض کنم میام
توهم پاشو لباستو عوض کن
ات: باشه
جیمین رفت لباسشو عوض کنه
منم رفتم لباسمو عوض کردم و رویه تخت دراز کشیدم
جیمین: خوشگلم خوابت میاد {در حالی که رویه تخت درازمی کشید }
ات:اوهم
جیمین: بیا بغله خودم بخواب
ات: باشه
رفتم رویه شونش سرموگذاشتم
جیمین: خیلی دوست دارم{ بوسیدن پیشونی ات }
ات: منم خیلی دوست دارم
یکم گذشت که کم کم خوابم برد
این داستان ادامه دارد
ات
مونده بودم چی بگم که پدربزرگ. گفت
پدربزرگ : بچه ها شما یکی تون میتونید با همسرتون برید یه جای دیگه واسیه چند روز
م/جین: پادشاه جین و دامیا برن خوبه
جین: مادر صبر کنید نظر همه رو بشنویم
پ/جین: پسرم رو حرف مادرت حرف میزنی
پ/ج: داداش داریم شام می خوریم
پدربزرگ : کافیه بعد از اینکه عروسا غذا هاشون
رو پختن و امتحان کردیم
بعدش میگیم کیا برن
جیمین: چشم
جین:چشم
دامیا
دختریه عوضی با این کاراش میخواد خودشو تو دله همه جا کنه من ادبت میکنم{ تو ذهنش }
جیمین: ات عذاتو خوردی
ات: بله خوردم
جیمین: بریم بالا اوتاقمون
ات: باشه بریم
با اجازه شما میریم {روبه همه }
پدربزرگ: باشه دخترم می تونید برید
جیمین
رفتیم بالا تو اوتاق مون
ات بیا بشین
ات:باشه
رفتم کنارش رویه تخت نشستم
جیمین: خوشگلم اینجا فقط سعی کن که با کسای این خونه دهن به دهن نشی
ات: باشه اما چرا
جیمین: چون اینجا فقط همه سعی میکنن که آبروتو با خاک یکسان کنن
ات: باشه مراقب هستم
جیمین : میرم لباسم رو عوض کنم میام
توهم پاشو لباستو عوض کن
ات: باشه
جیمین رفت لباسشو عوض کنه
منم رفتم لباسمو عوض کردم و رویه تخت دراز کشیدم
جیمین: خوشگلم خوابت میاد {در حالی که رویه تخت درازمی کشید }
ات:اوهم
جیمین: بیا بغله خودم بخواب
ات: باشه
رفتم رویه شونش سرموگذاشتم
جیمین: خیلی دوست دارم{ بوسیدن پیشونی ات }
ات: منم خیلی دوست دارم
یکم گذشت که کم کم خوابم برد
این داستان ادامه دارد
۶.۶k
۱۸ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.