پدرخوانده پارت 11
نفسش رو بیرون داد و رو صندلی نشست وبه مین هه و جکسون که مواد اولیه شب رو اماده میکردن نگاه کرد با اومدن گارسون و گفتن اینکه مشتری میخاد شخصا ازش تشکر کنه حدس زد اون قطعا یه سلبریتی یا یه شخص مهم تو سئوله بلند شد و کلاهش رو پوشید و با گارسون رفت با رسیدن به میز اون شخص ایستاد مرد سرش رو سریع بلند کرد و به کانیا نگاه کرد کانیا تعظیم کوتاهی کرد مرد که تقریبا بهش میخورد 25سالش باشه با لبخند گفت "شما باید سراشپز باشید" کانیا بدون حرف و با احترام سر تکون داد مرد نگاه دقیقی به کانیا انداخت و گفت "برای سر آشپز بودن زیادی جوونی کانیا با سکوت بهش نگاه کرد مرد کارتی بین ناخناش گرفت و به سمت کانیا برد و گفت" اگر میخای پیشرفت کنی فقط کافیه بهم زنگ بزنی! جات یه جای بهتر از اینجاس کانیا فقط باچشمای خمار و وحشیش که شبیه پدرخواندش بود نگاهش کرد و کارت رو نگرفت دست مرد بی حرکت روی هوا موند
با دیدن کانیا که هیچ تکونی نمیخورد نیشخندی زد و کارت رو روی میز گذاشت و همینطور که پامیشد گفت " منتظر تماست هستم و اینکه اشپزیت عالی نبود ولی بد هم نبود برای پیشرفت زنگ بزن و بعد از برداشتن موبایل و سوئیچ ماشینش از میز فاصله گرفت و دور شد
کانیا تمام مدت ساکت موند تا اون مرد غکر نکنه میتونه به راحتی بخرتش یا با پیشنهادای وس وسه انگیزش اونو تو چنگش بگیره صدای کفش مرد فضای رستوران رو دارک کرد به کارت نگاهی کرد و به مرد کهدور میشد نگاهی انداخت کارت رو اروم برداشت
جئون جونگ کوک اسمش جئون جونگکوک بود نفسش رو بیرون و کارت رو توی جیبش گذاشت قطعا وس وسه انگیز بود اما با وجود یه پدرخواند ناراضی که از کار کردن کانیا توی همین هتل رستوران هم ناراضیه!
هوفی کشید و به اشپز خونه برگشت
تمام شب رو پای اجاق ایستاد بود با خروجش از رستوران نفسش رو خارج کرد
سرما رو حس نمیکرد انگار سرمای هوا پوستش که از شعله اجاق سوخته بود رو خنک میکرد پیاده سمت خونه راه افتاد را دور بود اما پیاده روی دوست داشت به اژرافش نگاه کرد دختر بچه ای رو دید که همراه پدرش راه میرفت و بلند بلند به حرفای پدرش میخندید نفسش رو بیرون داد و گفت: قطعا الان پیش تانیه 🙂
دلش برای تهیونگ تنگ شده بود و باعث شد به لباش چین بده قدماش رو تند کرد که این افکار از سرش برن بیرون ولی اون. اه اون دلش بابالنگدراز لعنتیشو میخواست با رسبدن به خونه نگاهی به سوجین و تانی و مادر تانی و تهیونگ نگاه کرد همشون توی پذیرایی نشسته بودن تهیونگ که کنار تانی نشسته بود و وانمود میکرد که به حرفای تانی گوش میداد به کانیا گفت: اومدی! ساعتو دیدی؟ کانیا با دیدن تانی و تهیونگ که کنار هم نشستن پوکر تر و گرفته تر از قبل شده بود با صدای خفه ای گفت: بله دیدم پدر...و سمت بالا راه افتاد تهیونگ به کانیا نگاه میکرد
.
با دیدن کانیا که هیچ تکونی نمیخورد نیشخندی زد و کارت رو روی میز گذاشت و همینطور که پامیشد گفت " منتظر تماست هستم و اینکه اشپزیت عالی نبود ولی بد هم نبود برای پیشرفت زنگ بزن و بعد از برداشتن موبایل و سوئیچ ماشینش از میز فاصله گرفت و دور شد
کانیا تمام مدت ساکت موند تا اون مرد غکر نکنه میتونه به راحتی بخرتش یا با پیشنهادای وس وسه انگیزش اونو تو چنگش بگیره صدای کفش مرد فضای رستوران رو دارک کرد به کارت نگاهی کرد و به مرد کهدور میشد نگاهی انداخت کارت رو اروم برداشت
جئون جونگ کوک اسمش جئون جونگکوک بود نفسش رو بیرون و کارت رو توی جیبش گذاشت قطعا وس وسه انگیز بود اما با وجود یه پدرخواند ناراضی که از کار کردن کانیا توی همین هتل رستوران هم ناراضیه!
هوفی کشید و به اشپز خونه برگشت
تمام شب رو پای اجاق ایستاد بود با خروجش از رستوران نفسش رو خارج کرد
سرما رو حس نمیکرد انگار سرمای هوا پوستش که از شعله اجاق سوخته بود رو خنک میکرد پیاده سمت خونه راه افتاد را دور بود اما پیاده روی دوست داشت به اژرافش نگاه کرد دختر بچه ای رو دید که همراه پدرش راه میرفت و بلند بلند به حرفای پدرش میخندید نفسش رو بیرون داد و گفت: قطعا الان پیش تانیه 🙂
دلش برای تهیونگ تنگ شده بود و باعث شد به لباش چین بده قدماش رو تند کرد که این افکار از سرش برن بیرون ولی اون. اه اون دلش بابالنگدراز لعنتیشو میخواست با رسبدن به خونه نگاهی به سوجین و تانی و مادر تانی و تهیونگ نگاه کرد همشون توی پذیرایی نشسته بودن تهیونگ که کنار تانی نشسته بود و وانمود میکرد که به حرفای تانی گوش میداد به کانیا گفت: اومدی! ساعتو دیدی؟ کانیا با دیدن تانی و تهیونگ که کنار هم نشستن پوکر تر و گرفته تر از قبل شده بود با صدای خفه ای گفت: بله دیدم پدر...و سمت بالا راه افتاد تهیونگ به کانیا نگاه میکرد
.
۱۰.۹k
۰۵ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.