رمان شراب خونی 🤤🍷
#شراب_خونی
#part3
"ویو ات"
هعی چرا زنگ نمیخوره...چقدر این ریاضی مزخرف و حوصله سر بره هوووف😕
دایون:ات..ات؟
ات:چیه چته؟
دایون:حوصلم سر رفته
ات:درد بگیری ..منم
دایون:هووف ات تو نمیشه به من فوش ندی؟
ات:نوچ اینجوری اروم نمیگرم
دیدم دایون توی یک کاغذ یچی نوشت و داد به اون پسره
ات:دایونننن؟
دایون:هوف چته؟
ات:چی نوشتی تو اون کاغذه ؟؟
دایون:هیچی بابا چیز خاصی ننوشتم..
چند ثانیه گذشت که پسره کاغذ رو داد به دایون
منم از دستش چنگ زدم
"میگم تو بچه بودی چند سالت بود؟؟"
ات:دایوننننن این چیه نوشتی؟
دایون:عههه خب میخواستم سر صحبت رو باهاش باز کنمممم
ات:اینجورییی؟؟
دایون:اره خب
ات:هوووف من از دست تو چیکار کنممم
اون پسره هم چواب داده بود
"زده به سرت؟؟"
دینگ دینگ دینگ😂😂😂((صدای زنگ))
ات:هورااااا زنگ خورد
اقای پارک:انگار خیلی منتظر بودی خانم کیم؟
ات:ام نع یعنی چیزه
دایون:داره میگه حیف شد که زنگ خورد ..من هنوز میخواستم به درس اقای پارک گوش بدم و صدای ارامش بخششون رو گوش کنم
اقای پارک:خیله خب میتونین برین..
زیر لب گفتم:نمیگفتی هم ما میرفتیم
دایون:هووف خلاص شدیم ..!
ات:اره این معلمه حیلی حوصله سر بره
دایون:اهوم...ات من میرم خوراکیم رو از کیفم وردارم میام
ات:اکی برو
چند دقیقه گذشت و دایون نیومد برای همین رفتم دنبالش
"ویو کوک"
توی کلاس نشسته بودم که یکی از دخترا اومد توی کلاس....به نظر خیلی خون خوشمزه ای داشت🤤
#part3
"ویو ات"
هعی چرا زنگ نمیخوره...چقدر این ریاضی مزخرف و حوصله سر بره هوووف😕
دایون:ات..ات؟
ات:چیه چته؟
دایون:حوصلم سر رفته
ات:درد بگیری ..منم
دایون:هووف ات تو نمیشه به من فوش ندی؟
ات:نوچ اینجوری اروم نمیگرم
دیدم دایون توی یک کاغذ یچی نوشت و داد به اون پسره
ات:دایونننن؟
دایون:هوف چته؟
ات:چی نوشتی تو اون کاغذه ؟؟
دایون:هیچی بابا چیز خاصی ننوشتم..
چند ثانیه گذشت که پسره کاغذ رو داد به دایون
منم از دستش چنگ زدم
"میگم تو بچه بودی چند سالت بود؟؟"
ات:دایوننننن این چیه نوشتی؟
دایون:عههه خب میخواستم سر صحبت رو باهاش باز کنمممم
ات:اینجورییی؟؟
دایون:اره خب
ات:هوووف من از دست تو چیکار کنممم
اون پسره هم چواب داده بود
"زده به سرت؟؟"
دینگ دینگ دینگ😂😂😂((صدای زنگ))
ات:هورااااا زنگ خورد
اقای پارک:انگار خیلی منتظر بودی خانم کیم؟
ات:ام نع یعنی چیزه
دایون:داره میگه حیف شد که زنگ خورد ..من هنوز میخواستم به درس اقای پارک گوش بدم و صدای ارامش بخششون رو گوش کنم
اقای پارک:خیله خب میتونین برین..
زیر لب گفتم:نمیگفتی هم ما میرفتیم
دایون:هووف خلاص شدیم ..!
ات:اره این معلمه حیلی حوصله سر بره
دایون:اهوم...ات من میرم خوراکیم رو از کیفم وردارم میام
ات:اکی برو
چند دقیقه گذشت و دایون نیومد برای همین رفتم دنبالش
"ویو کوک"
توی کلاس نشسته بودم که یکی از دخترا اومد توی کلاس....به نظر خیلی خون خوشمزه ای داشت🤤
۶.۰k
۳۰ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.