کوئین مافیا پارت 19
(ویو کوک)
وقتی رسیدم دوباره اون دختررو دیدم اومد بدون اهمیت از کنارم رد شد رف داخل شرکت منم بعدش رفتم سوار اسانسور شدم رفتم دم در اتاق عمو جونکی دیدم اون دختره هم اونجاس گفت اینجاچیکتر داری گفتم کار دارم خودت اینجا چیکار داری؟ گفت اومدم بابامو ببینم وقتی اینو گف انگار دنیارو بهم داده بودن اون هانا بود(بعدش خودتون میدونید) رفتیم سوار ماشین شدیم ماشین رو روشن کردم حرکت کردم هانا گف
(ویو هانا)
بهش گفتم
هانا: کوکی یه سوال بپرسم(ریلکس)
کوک: جونم بپرس
هانا: سالمی؟
کوک: ارع واس... که حرفش نصفه موند
کوک: بیشعور نزدیک بود بچه ی مردمو از باباشدن محروم کنی، من هنوز جوونم میخوام ازدواح کنم بچه دار بشم نزدیک بود ناقصم کنی
هانا: مرض داری موهادختر مردومو باز میکنی؟
کوک: باز کردم چون موی باز بیشتر بهت میومد
هانا: اونوقت ازکجا منو دیدی که تشخیص دادی موی باز بیشتر بم میاد؟
کوک: تو شرکت
هانا: اونوقت تو یه دقیقه تشخیص دادی موی باز بیشتر بهم میاد
کوک: بخداا صدسال بگذره ازین زبون تو کم نمیشه که نمیشه، تو گذشته تا اینده هیشکی پیدا نمیشه که زبون ترو داشته باشه
هانا: منننن؟
کوک: ارع
هانا: تو گذشته تا اینده هم خری مث تو پیدا نمیشه
کوک: بیشعور ازت بزگترم
هانا: فقط 3سال بزگتری
کوک: خوبه میگی 3سال
هانا: 3سالکه چیزی نیس
کوک: حتی اگه واسه یه دقیقه هم ازت بزگتر باشم اونم یه دقیقس
هانا: باشه بابا تسلیم
کوک: حالا بریم کجا
هانا: گرسنمه اول یریم غذا بخوریم
کوک: یه رستوران خوب میشناسم
بعداز10 دقیقه رسیدیم یه رستوران بزرگ پیاده شدیم رفتیم داخل رستوران
هانا: هنوزم سلیقت خوبه ها
کوک: معلومه، بریم اونجا بشینیم(اشاره به یه میز) رفتیم نشستیم گارسون اومد غذا سفارش دادیم
کوک: هانا یه چیزی بگم
هانا: اوهوم
کوک: چرا انقد از بادیگار بدت میاد
هانا: چونکه بهشون میگم بعن بگین هانا اما انگار نه انگار همش میگن خانم بدم میاد هرجا برم چن نفر پشتم باشن
کوک: اها
غذاهامونو اووردن خوردیم رفتیم سوار ماشین شدیم همزمان گوشیامون زنگ خورد جواب دادیم
مکالمه هانا و یونهی
هانا: بله؟
یونهی: سلام دخترم خوبی
هانا: سلام ارع خوبم
یونهی: دخترم امشب یه مهمونی برا مافیا هاهس تو و جونگ کوک هم باهم بیاین
هانا: اها پس توهم خبرداشتی نه؟
یونهی: قضیش مفصله
هانا: ما بین اون همه ادم پیر چیکار کنیم اخه حوصلمون سر میره
یونهی: یعنی داری میگی ما پیریم
هانا: نع ونظورم چیز بود چیز... اممم
یونهی: ولش کن بچه ها هم میان
هانا: خوبه
یونهی: یه لباس، گذاشتم تو اتاقت اونو بپوش
هانا: سعی میکنم
یونهی: الان ساعت 3:30ساعت8اونجا باشید باهم بیاین
هانا: باشه خدافظ
یونهی: مراقب خودت باش خدافظ دخترم
بعد قط کرد کوکم همزمان قط کرد(مکالمه کوکو مامانشم مث هانا و یونهی بود)
کوک: احتمالا مامانت بود
هانا: ارع، تو کیبود
کوک: منم مامانم بود گف ساعت8حتما بریم این مهمونی
کوک: خداااا
هانا: چته
کوک: لباس ندارم
هانا: این حرف دختراس
کوک: خب چیکاز کنم لباس ندارم بیابریم برا امشب کلی خرید کنیم
هانا: باشع بریم
یعد5دقیقه کوک کنار یه پاساژ بژرگ وایساد پیاده شدیم رفتیم داخل پاساژ
رفتژم تویه وغازه کت شلوار فروشی کوک چندتا لباس برداشت پرو کنه منم نشستم رو صندلی بعد چن دقیقه کوک اومد بیرون خیلی جذاب شده بود خواستم اذیتش کنم
کوک: چطوره؟
هانا: رنگش خوب نیس
رف یکی دیگرو پوشید اومد بیرون
کوک: این چی
هانا رفت پیس کوک وایساد گف
هانا: جنسش خرابه
کوک 12تا کت شلوار عوض کرد هانا از هرکدوم ایراد میگرف بعد دیگه خسته شد گف
کوک: خدا خسته شدم، اینهمه کت شلوار پوشیدم هیچکدوم خوب نبودن
هانا: حالا که فک میکنم اولی از همه بهتر بود
کوک: خدا لعنتت کنه مردم اینقد کت شلوار عوض کردم
هانا:
وقتی رسیدم دوباره اون دختررو دیدم اومد بدون اهمیت از کنارم رد شد رف داخل شرکت منم بعدش رفتم سوار اسانسور شدم رفتم دم در اتاق عمو جونکی دیدم اون دختره هم اونجاس گفت اینجاچیکتر داری گفتم کار دارم خودت اینجا چیکار داری؟ گفت اومدم بابامو ببینم وقتی اینو گف انگار دنیارو بهم داده بودن اون هانا بود(بعدش خودتون میدونید) رفتیم سوار ماشین شدیم ماشین رو روشن کردم حرکت کردم هانا گف
(ویو هانا)
بهش گفتم
هانا: کوکی یه سوال بپرسم(ریلکس)
کوک: جونم بپرس
هانا: سالمی؟
کوک: ارع واس... که حرفش نصفه موند
کوک: بیشعور نزدیک بود بچه ی مردمو از باباشدن محروم کنی، من هنوز جوونم میخوام ازدواح کنم بچه دار بشم نزدیک بود ناقصم کنی
هانا: مرض داری موهادختر مردومو باز میکنی؟
کوک: باز کردم چون موی باز بیشتر بهت میومد
هانا: اونوقت ازکجا منو دیدی که تشخیص دادی موی باز بیشتر بم میاد؟
کوک: تو شرکت
هانا: اونوقت تو یه دقیقه تشخیص دادی موی باز بیشتر بهم میاد
کوک: بخداا صدسال بگذره ازین زبون تو کم نمیشه که نمیشه، تو گذشته تا اینده هیشکی پیدا نمیشه که زبون ترو داشته باشه
هانا: منننن؟
کوک: ارع
هانا: تو گذشته تا اینده هم خری مث تو پیدا نمیشه
کوک: بیشعور ازت بزگترم
هانا: فقط 3سال بزگتری
کوک: خوبه میگی 3سال
هانا: 3سالکه چیزی نیس
کوک: حتی اگه واسه یه دقیقه هم ازت بزگتر باشم اونم یه دقیقس
هانا: باشه بابا تسلیم
کوک: حالا بریم کجا
هانا: گرسنمه اول یریم غذا بخوریم
کوک: یه رستوران خوب میشناسم
بعداز10 دقیقه رسیدیم یه رستوران بزرگ پیاده شدیم رفتیم داخل رستوران
هانا: هنوزم سلیقت خوبه ها
کوک: معلومه، بریم اونجا بشینیم(اشاره به یه میز) رفتیم نشستیم گارسون اومد غذا سفارش دادیم
کوک: هانا یه چیزی بگم
هانا: اوهوم
کوک: چرا انقد از بادیگار بدت میاد
هانا: چونکه بهشون میگم بعن بگین هانا اما انگار نه انگار همش میگن خانم بدم میاد هرجا برم چن نفر پشتم باشن
کوک: اها
غذاهامونو اووردن خوردیم رفتیم سوار ماشین شدیم همزمان گوشیامون زنگ خورد جواب دادیم
مکالمه هانا و یونهی
هانا: بله؟
یونهی: سلام دخترم خوبی
هانا: سلام ارع خوبم
یونهی: دخترم امشب یه مهمونی برا مافیا هاهس تو و جونگ کوک هم باهم بیاین
هانا: اها پس توهم خبرداشتی نه؟
یونهی: قضیش مفصله
هانا: ما بین اون همه ادم پیر چیکار کنیم اخه حوصلمون سر میره
یونهی: یعنی داری میگی ما پیریم
هانا: نع ونظورم چیز بود چیز... اممم
یونهی: ولش کن بچه ها هم میان
هانا: خوبه
یونهی: یه لباس، گذاشتم تو اتاقت اونو بپوش
هانا: سعی میکنم
یونهی: الان ساعت 3:30ساعت8اونجا باشید باهم بیاین
هانا: باشه خدافظ
یونهی: مراقب خودت باش خدافظ دخترم
بعد قط کرد کوکم همزمان قط کرد(مکالمه کوکو مامانشم مث هانا و یونهی بود)
کوک: احتمالا مامانت بود
هانا: ارع، تو کیبود
کوک: منم مامانم بود گف ساعت8حتما بریم این مهمونی
کوک: خداااا
هانا: چته
کوک: لباس ندارم
هانا: این حرف دختراس
کوک: خب چیکاز کنم لباس ندارم بیابریم برا امشب کلی خرید کنیم
هانا: باشع بریم
یعد5دقیقه کوک کنار یه پاساژ بژرگ وایساد پیاده شدیم رفتیم داخل پاساژ
رفتژم تویه وغازه کت شلوار فروشی کوک چندتا لباس برداشت پرو کنه منم نشستم رو صندلی بعد چن دقیقه کوک اومد بیرون خیلی جذاب شده بود خواستم اذیتش کنم
کوک: چطوره؟
هانا: رنگش خوب نیس
رف یکی دیگرو پوشید اومد بیرون
کوک: این چی
هانا رفت پیس کوک وایساد گف
هانا: جنسش خرابه
کوک 12تا کت شلوار عوض کرد هانا از هرکدوم ایراد میگرف بعد دیگه خسته شد گف
کوک: خدا خسته شدم، اینهمه کت شلوار پوشیدم هیچکدوم خوب نبودن
هانا: حالا که فک میکنم اولی از همه بهتر بود
کوک: خدا لعنتت کنه مردم اینقد کت شلوار عوض کردم
هانا:
۱۷.۳k
۰۸ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.