ببینم.. یا بشنوم همچین گوهی خوردین... جنازتونو هیچکی نمیت
ببینم.. یا بشنوم همچین گوهی خوردین... جنازتونو هیچکی نمیتونه پیدا کنه
"(مث سگ ترسیدن😂)
_خب.. خوش بگذره(خنده)
&جونگ کوک و ا/ت اون سه تا پسر رو پیش بادیگاردا ول کردن و سوار ماشین شدن برگشتن خونه
&پرش زمانی تو خونه
+چرا اینقدر آدما لاشی شدن؟
_مطمعنم براشون تجربه میشه دیگه همچین غلطی نکنن
+هوم
&از اونجایی که چیزی به ذهنم نمیرسه یه پرش زمانی میریم تا روز پارتی😂😔
&خب خب... یه توضیحی راجب این روزا که گذشتن بدم...
دیگه قطعا متوجه علاقه ی جونگ کوک و ا/ت نسبت بهم شدین... با این همه جونگ کوک هنوز به ا/ت پیشنهاد نداده... منتظره که این ماموریت کوفتی تموم بشه که هرچه سریع تر احساسشو رک و رو راست به ا/ت بگه... البته هردوشون با کاراشون بهم فهموندن که بهم علاقه دارن😂
&پرش زمانی روز پارتی
&ا/ت و جونگ کوک سوار ماشین باکلاسشون شدن.. که چارلی زنگ زد
_بگو چارلی
~شنود وصله دیگه؟
_اره خیالت راحت
~خوبه
+چارلی.. من یکم استرس دارم
~اصلا نگران نباش... من حواسم به همه چی هست.. خودمم همون اطراف هستم
+ب.. باشه
&پرش زمانی وقتی رسیدن به بار
+(رفتیم داخل بار... بیش از اندازه شلوغ بود... دست جونگ کوک رو محکم گرفتم و پشت سرش راه افتادم)
٪به به زوج مورد علاقه ی من(لبخند)
*خوش اومدین
_ممنونم
+مرسی
*حسابی خوش بگذرونین بچه ها
_حتما(لبخند)
٪خب ما بریم به مهمون ها سر بزنیم
&جکسون و رز رفتن
_(دست ا/ت رو گرفتم و سمت یکی از میزها رفتیم و نشستیم که ویسکی و شامپاین رو برامون اوردن)
_(لیوان شامپاین رو گرفتم و سر کشیدم)
+میخای مست کنی؟(خنده)
_هوم.. بد میشه؟(خنده)
+چارلی پدرتو درمیاره(خنده)
_قطعا(خنده)
_(نگاهمو به یکی از آدمای چارلی دادم که با اشارش فهمیدم وقتش شده)
_اینگار وقتش رسید.. تو همینجا بشین
+اوک
_(از روی صندلی بلند شدم و سمت جکسون رفتم)
_آقای جکسون
~بله؟
_میشه همراهم بیاین... یکاری باهاتون داشتم
~عامم.. باشه
&جونگ کوک و جکسون سمت یکی از اتاق هایی که توس بار بود رفتن
_(داشتم پشت سر جکسون راه میرفتم... تا وارد اتاق شد از پشت با اصلحه زدم تو سرش که بیهوش افتاد تو اتاق)
_(به بادیگاردام گفتم بیان و جکسونو بلند کنن خودمم برگشتم تو سالن همون موقع ادم چارلی داد زد...)
(ادم چارلی')
'بمب گذارییی شدههه... فرار کنیددد(عربده)
'همگییی فرار کنید(عربده)
_(با این حرف مّرده همه به جز ا/ت به سمت در خروج حمله ور شدن)
&حدود سه دقیقه بعد کل بار خالی شد فقط جونگ کوک و ا/ت و بادیگارداشون بودن
_پشمام چه سریع در رفتن(خنده)
+جکسون کجاست؟
_تو اتاق.. بیهوشه
+نکشتیش که؟
_نه بابا... فقط زدم تو سرش
+خوبه
&با ورد چارلی به داخل بار ا/ت و جونگ کوک ساکت شدن
_قربان(رو به چارلی)
~کجاست؟
_تو اتاق
~خوبه... ببرینش تو ماشین(رو به بادیگاردش)
&بادیگارد چارلی جکسون رو همونطور که بیهوش بود برد داخل ماشین
~خب بچه ها... واقعا بخاطر کمکتون ممنونم... شما بهم ثابت کردین لیاقت مقامی که بهتون دادم رو دارین(لبخند)
+باعث افتخارمونه قربان(لبخند)
_بله(لبخند)
+ببخشید چارلی.. ولی با جکسون چکار میکنی؟
~اینقدری ازش کینه دارم که زود ولش نکنم.. ولی نگران نباش... من مثل اون یه قاتل روانی نیستم... بعد از اینکه باهاش تصفیه حساب کردم میدمش دست پلیس
+اها
~بهتره شما امشب برنگردین ویلا.. ممکنه ادمای جکسون برن اونجا... براتون توی هتل اتاق گرفتم... برین اونجا
_اوک مرسی
+هوم ممنون
&چارلی داشت میرفت که یه لحظه برگشت و به بچه ها خیره شد
_چیه؟
+چرا اینجوری نگاه میکنی؟
~ شما جدی خیلی بهم میاین(لبخند)
_میدونم میدونم(خنده)
~بچه پرو(خنده)
+(خنده ی خجالتی)
&چارلی رفت... ا/ت و جونگ کوک هم به هتل رفتن
_پایه یی به افتخار بردنمون یه جشن کوچیک بگیریم؟
+حتما(لبخند)
&جونگ کوک به خدمتکار های هتل گفت اتاقشون رو حاضر کنه و یه میز فوق العاده همراه با مشروب و شامپاین براشون اماده کنه
_(رفتیم داخل اتاق)
"(مث سگ ترسیدن😂)
_خب.. خوش بگذره(خنده)
&جونگ کوک و ا/ت اون سه تا پسر رو پیش بادیگاردا ول کردن و سوار ماشین شدن برگشتن خونه
&پرش زمانی تو خونه
+چرا اینقدر آدما لاشی شدن؟
_مطمعنم براشون تجربه میشه دیگه همچین غلطی نکنن
+هوم
&از اونجایی که چیزی به ذهنم نمیرسه یه پرش زمانی میریم تا روز پارتی😂😔
&خب خب... یه توضیحی راجب این روزا که گذشتن بدم...
دیگه قطعا متوجه علاقه ی جونگ کوک و ا/ت نسبت بهم شدین... با این همه جونگ کوک هنوز به ا/ت پیشنهاد نداده... منتظره که این ماموریت کوفتی تموم بشه که هرچه سریع تر احساسشو رک و رو راست به ا/ت بگه... البته هردوشون با کاراشون بهم فهموندن که بهم علاقه دارن😂
&پرش زمانی روز پارتی
&ا/ت و جونگ کوک سوار ماشین باکلاسشون شدن.. که چارلی زنگ زد
_بگو چارلی
~شنود وصله دیگه؟
_اره خیالت راحت
~خوبه
+چارلی.. من یکم استرس دارم
~اصلا نگران نباش... من حواسم به همه چی هست.. خودمم همون اطراف هستم
+ب.. باشه
&پرش زمانی وقتی رسیدن به بار
+(رفتیم داخل بار... بیش از اندازه شلوغ بود... دست جونگ کوک رو محکم گرفتم و پشت سرش راه افتادم)
٪به به زوج مورد علاقه ی من(لبخند)
*خوش اومدین
_ممنونم
+مرسی
*حسابی خوش بگذرونین بچه ها
_حتما(لبخند)
٪خب ما بریم به مهمون ها سر بزنیم
&جکسون و رز رفتن
_(دست ا/ت رو گرفتم و سمت یکی از میزها رفتیم و نشستیم که ویسکی و شامپاین رو برامون اوردن)
_(لیوان شامپاین رو گرفتم و سر کشیدم)
+میخای مست کنی؟(خنده)
_هوم.. بد میشه؟(خنده)
+چارلی پدرتو درمیاره(خنده)
_قطعا(خنده)
_(نگاهمو به یکی از آدمای چارلی دادم که با اشارش فهمیدم وقتش شده)
_اینگار وقتش رسید.. تو همینجا بشین
+اوک
_(از روی صندلی بلند شدم و سمت جکسون رفتم)
_آقای جکسون
~بله؟
_میشه همراهم بیاین... یکاری باهاتون داشتم
~عامم.. باشه
&جونگ کوک و جکسون سمت یکی از اتاق هایی که توس بار بود رفتن
_(داشتم پشت سر جکسون راه میرفتم... تا وارد اتاق شد از پشت با اصلحه زدم تو سرش که بیهوش افتاد تو اتاق)
_(به بادیگاردام گفتم بیان و جکسونو بلند کنن خودمم برگشتم تو سالن همون موقع ادم چارلی داد زد...)
(ادم چارلی')
'بمب گذارییی شدههه... فرار کنیددد(عربده)
'همگییی فرار کنید(عربده)
_(با این حرف مّرده همه به جز ا/ت به سمت در خروج حمله ور شدن)
&حدود سه دقیقه بعد کل بار خالی شد فقط جونگ کوک و ا/ت و بادیگارداشون بودن
_پشمام چه سریع در رفتن(خنده)
+جکسون کجاست؟
_تو اتاق.. بیهوشه
+نکشتیش که؟
_نه بابا... فقط زدم تو سرش
+خوبه
&با ورد چارلی به داخل بار ا/ت و جونگ کوک ساکت شدن
_قربان(رو به چارلی)
~کجاست؟
_تو اتاق
~خوبه... ببرینش تو ماشین(رو به بادیگاردش)
&بادیگارد چارلی جکسون رو همونطور که بیهوش بود برد داخل ماشین
~خب بچه ها... واقعا بخاطر کمکتون ممنونم... شما بهم ثابت کردین لیاقت مقامی که بهتون دادم رو دارین(لبخند)
+باعث افتخارمونه قربان(لبخند)
_بله(لبخند)
+ببخشید چارلی.. ولی با جکسون چکار میکنی؟
~اینقدری ازش کینه دارم که زود ولش نکنم.. ولی نگران نباش... من مثل اون یه قاتل روانی نیستم... بعد از اینکه باهاش تصفیه حساب کردم میدمش دست پلیس
+اها
~بهتره شما امشب برنگردین ویلا.. ممکنه ادمای جکسون برن اونجا... براتون توی هتل اتاق گرفتم... برین اونجا
_اوک مرسی
+هوم ممنون
&چارلی داشت میرفت که یه لحظه برگشت و به بچه ها خیره شد
_چیه؟
+چرا اینجوری نگاه میکنی؟
~ شما جدی خیلی بهم میاین(لبخند)
_میدونم میدونم(خنده)
~بچه پرو(خنده)
+(خنده ی خجالتی)
&چارلی رفت... ا/ت و جونگ کوک هم به هتل رفتن
_پایه یی به افتخار بردنمون یه جشن کوچیک بگیریم؟
+حتما(لبخند)
&جونگ کوک به خدمتکار های هتل گفت اتاقشون رو حاضر کنه و یه میز فوق العاده همراه با مشروب و شامپاین براشون اماده کنه
_(رفتیم داخل اتاق)
۳.۴k
۰۲ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.