عشق مافیایی
عشق مافیایی
P8
بیو ا.ت
لباسی که مامانم انتخاب کرده بود باز بود خط سینه هم معلوم بود و جونگکوک رو اینا حساسه و امیدوارم کار دستم نده
پرش زمانی به زمان عروسی
آرایشگاه تموم شد و رفتم لباس عروس پوشیدم و کوک اومد دنبالم و به سمت تالار رفتیم
جونگکوک: چرا لباست بازه انقدر
ا.ت: مامانم انتخاب کرده خبب
جونگکوک: اصلاا کار ندارم خط سینت معلومه مردا نگات میکنن
ا.ت:پوفففف حالا یه شبهههه
جونگکوک:اگه احساس کنم کسی نگات میکنه وقتی برگشتیم خونه بچه تو دلت میکارم
ات: جونگکوکاا حساس نباشش
جونگکوک:حساس نباشم بزارم بقیه به زنم نگاه کنن
ا.ت: ایشششششششششش بسععع
جونگکوک:راستیی توجه نکردم سینه هات بزرگه البته متوسط کی بشه موقع شیر دادن بچه ببینم اوناروو
ا.ت:یااااا جونگکوک هیزززز بعدشم ما حالا حالاها بچه نمیاریم... توی راه از همین صحبتا کردبم و رسیدیم قبل اینکه پیاده شیم کرواتشو گرفتم کشیدم سمت خودم و بوسیدمش
جونگکوک: حرکت غیر منتظره ای بوددد بیا بریم... از ماشین پیاده شدم و درو برای ا.ت باز کردم و دست همو گرفتیم و رفتیم داخل
(از همین کارای عروسیو اینا حوصله ندارم بنویسم و تا یک دو شب بودن)
بیو کوک
یکی از دوستام چشش روی ا.ت بود و اعصابم داغون بود ا.ت داشت آرومم میکرد دیگه محلس تموم شد مهمونا اومدن عمارت و رفتن و هیونگام موندن
تهیونگ:هیونگاا مکنه مون ازدواج کزدد ما سینگلیمم
جین: ههعیی
جونگکوک: تو آه نکش از همه بزرگ تری هیچ قلطی نکردی
ا.ت:اهم من میرم لباس عروسمو عوض کنم شما امشب بمونین
اعضا: ن میریم دیگه
ا.ت: بمونیننن... بچها موندن منم رفتم لباس عروسمو عوض کردم کوک اومد کمکم
جونگکوک:بدنتو از نزدیک ندیدم
ا.ت:(پوزخند)منحرف
جونگکوک:میخوای همینجا انجامش بدم
ا.ت:یااا مهمون داریم
جونگکوک: اونا کاری ندارن
ا.ت: الان نهههه... سریع لباسمو عوض کردم و رفتم پایین میوه و دسر آوردم
نامجون:آخ زنداداش دستت درد نکنه
ا.ت: خواهش نوش جوننن
جیمین: اهم بریم فیلم ببینیم ترسناک
جونگکوک: پایم...یه فیلم ترسناک گذاشتیم و پفیلا آوردیم
ا.ت: واییی جنه الان میاددد(جیغ بنفش)بالشتو گرفت جلوی صورتش
جیهوپ: یاااااااا کر شدممم
تهیونگ: بریم بخوابیم دیگه
کوک:بریم
ا.ت:شب خوش...رفتم توی اتاقم و من عادت دارم بدون سوتین و فقط با شورت بخوابم تا داشت چشام گرم میشد کوک دره اتاقو باز کرد...هوی دارم میخوابمااا
کوک:حس نمیکنی ما دیگه ازدواج کردیم و اتاق مشترک داریم
ا.ت:عاااا عووووو نه
کوک:خودت خواستی رفتم سمتش و میخواستم برآید استایل بغلش کنم که گفت
ا.ت:صبرر کنن لباس ندارم
کوک:اشکال نداره..پتو دورش پیچیدم و بردمش توی اتاقمون
ا.ت:پشتت به من باشه هااا
کوک:ب من چه میخواستی لباس بپوشی
ا.ت:نمیتونمممم
پارت بعدی فوق اسماته😅👀
P8
بیو ا.ت
لباسی که مامانم انتخاب کرده بود باز بود خط سینه هم معلوم بود و جونگکوک رو اینا حساسه و امیدوارم کار دستم نده
پرش زمانی به زمان عروسی
آرایشگاه تموم شد و رفتم لباس عروس پوشیدم و کوک اومد دنبالم و به سمت تالار رفتیم
جونگکوک: چرا لباست بازه انقدر
ا.ت: مامانم انتخاب کرده خبب
جونگکوک: اصلاا کار ندارم خط سینت معلومه مردا نگات میکنن
ا.ت:پوفففف حالا یه شبهههه
جونگکوک:اگه احساس کنم کسی نگات میکنه وقتی برگشتیم خونه بچه تو دلت میکارم
ات: جونگکوکاا حساس نباشش
جونگکوک:حساس نباشم بزارم بقیه به زنم نگاه کنن
ا.ت: ایشششششششششش بسععع
جونگکوک:راستیی توجه نکردم سینه هات بزرگه البته متوسط کی بشه موقع شیر دادن بچه ببینم اوناروو
ا.ت:یااااا جونگکوک هیزززز بعدشم ما حالا حالاها بچه نمیاریم... توی راه از همین صحبتا کردبم و رسیدیم قبل اینکه پیاده شیم کرواتشو گرفتم کشیدم سمت خودم و بوسیدمش
جونگکوک: حرکت غیر منتظره ای بوددد بیا بریم... از ماشین پیاده شدم و درو برای ا.ت باز کردم و دست همو گرفتیم و رفتیم داخل
(از همین کارای عروسیو اینا حوصله ندارم بنویسم و تا یک دو شب بودن)
بیو کوک
یکی از دوستام چشش روی ا.ت بود و اعصابم داغون بود ا.ت داشت آرومم میکرد دیگه محلس تموم شد مهمونا اومدن عمارت و رفتن و هیونگام موندن
تهیونگ:هیونگاا مکنه مون ازدواج کزدد ما سینگلیمم
جین: ههعیی
جونگکوک: تو آه نکش از همه بزرگ تری هیچ قلطی نکردی
ا.ت:اهم من میرم لباس عروسمو عوض کنم شما امشب بمونین
اعضا: ن میریم دیگه
ا.ت: بمونیننن... بچها موندن منم رفتم لباس عروسمو عوض کردم کوک اومد کمکم
جونگکوک:بدنتو از نزدیک ندیدم
ا.ت:(پوزخند)منحرف
جونگکوک:میخوای همینجا انجامش بدم
ا.ت:یااا مهمون داریم
جونگکوک: اونا کاری ندارن
ا.ت: الان نهههه... سریع لباسمو عوض کردم و رفتم پایین میوه و دسر آوردم
نامجون:آخ زنداداش دستت درد نکنه
ا.ت: خواهش نوش جوننن
جیمین: اهم بریم فیلم ببینیم ترسناک
جونگکوک: پایم...یه فیلم ترسناک گذاشتیم و پفیلا آوردیم
ا.ت: واییی جنه الان میاددد(جیغ بنفش)بالشتو گرفت جلوی صورتش
جیهوپ: یاااااااا کر شدممم
تهیونگ: بریم بخوابیم دیگه
کوک:بریم
ا.ت:شب خوش...رفتم توی اتاقم و من عادت دارم بدون سوتین و فقط با شورت بخوابم تا داشت چشام گرم میشد کوک دره اتاقو باز کرد...هوی دارم میخوابمااا
کوک:حس نمیکنی ما دیگه ازدواج کردیم و اتاق مشترک داریم
ا.ت:عاااا عووووو نه
کوک:خودت خواستی رفتم سمتش و میخواستم برآید استایل بغلش کنم که گفت
ا.ت:صبرر کنن لباس ندارم
کوک:اشکال نداره..پتو دورش پیچیدم و بردمش توی اتاقمون
ا.ت:پشتت به من باشه هااا
کوک:ب من چه میخواستی لباس بپوشی
ا.ت:نمیتونمممم
پارت بعدی فوق اسماته😅👀
۴.۱k
۱۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.