قصه ای در شب
#قصه_ای_در_شب
#me
#پارت۷
- اخه مهری ارمان پسره میتونه گلیم خدشو از اب بکشه.
این بار مامانم مداخله کرد:
+ این حرفا چیه رضوان! این تفکرات زیرخاکی هم داشتی و رو نمیکردی؟
تبسم رو به مامان گفت:
- نه زن دایی این حرفا نیست! مامان فقط میخواد یجوری منو برگردونه. بابا مردم بچه هاشون رو میفرستن خارج از کشور. من که همین بیخ گوش خودتونم مامانم.
مامانا که طبق معمول چاییش رو داغ داغ خورده بود، داشت استکانشو روی میز گذاشت و گفت:
- رضوان چشم به هم زدیم دوسالش گذشت. دیگه چیزی نمونده تمکم میشه میاد ور دلت دوباره. اصلا فردا پس فردا شاید خواست شوهر کنه بره، اوموقع میخای چیکار کنی؟
تبسم هم زیر لب گفت:
+ واااالا.
اقاجون و یزدان و اقا مجید هم که برای دیدن اکواریومی که عمو احمد تازگیا روی یکی از دیوارای سالن نصب کرده بود، رفته بودن، به جمع ما پیوستن.
عمو احمد درحالی که گوشیش رو قطع میکرد و توی جیبش میذاشت از پله ها پایین اومد و یه چایی از روی میز برداشت و گفت:
- ارمان کو مهری؟
زن عمو اروم لب زد:
+ توالته.
عمو با صدای بلندی گفت
- هنوز توالته؟؟!!
بعدم صداشو برد بالاتر
- ارمان؟... ارمان چی شد پسر؟ سند بزارم بیارمت بیرون؟
بعدم خدش غش غش خندید و برگشت سمت اقاجون.
- راستی اقاجون خسروخان برگشته ایران دعوتون کرد بریم دیدنش. سلامم رسوند.
ارمان که اومد بیرون رو به عمو گفت:
+ خسروخان کیه؟
- عه یادت نمیاد پسر؟ همون که تو شمال ویلا داشت هرماه میرفتیم پیشش کلی خوش میگذروندی.
اقا مجید سریع گفت:
- من زیاد ازش خوشم نمیاد.
ارمانم پشت بندش با حرص گفت:
+ منم همینطور، وقتی بچه بودم تپل مپل بودم همش میزد به باsnم.
استکان رو از لبم فاصله دادم و زدم زیر خنده که صدای خنده هامون در هم پیچید.
اون شب، شب خوبی بود.
#me
#پارت۷
- اخه مهری ارمان پسره میتونه گلیم خدشو از اب بکشه.
این بار مامانم مداخله کرد:
+ این حرفا چیه رضوان! این تفکرات زیرخاکی هم داشتی و رو نمیکردی؟
تبسم رو به مامان گفت:
- نه زن دایی این حرفا نیست! مامان فقط میخواد یجوری منو برگردونه. بابا مردم بچه هاشون رو میفرستن خارج از کشور. من که همین بیخ گوش خودتونم مامانم.
مامانا که طبق معمول چاییش رو داغ داغ خورده بود، داشت استکانشو روی میز گذاشت و گفت:
- رضوان چشم به هم زدیم دوسالش گذشت. دیگه چیزی نمونده تمکم میشه میاد ور دلت دوباره. اصلا فردا پس فردا شاید خواست شوهر کنه بره، اوموقع میخای چیکار کنی؟
تبسم هم زیر لب گفت:
+ واااالا.
اقاجون و یزدان و اقا مجید هم که برای دیدن اکواریومی که عمو احمد تازگیا روی یکی از دیوارای سالن نصب کرده بود، رفته بودن، به جمع ما پیوستن.
عمو احمد درحالی که گوشیش رو قطع میکرد و توی جیبش میذاشت از پله ها پایین اومد و یه چایی از روی میز برداشت و گفت:
- ارمان کو مهری؟
زن عمو اروم لب زد:
+ توالته.
عمو با صدای بلندی گفت
- هنوز توالته؟؟!!
بعدم صداشو برد بالاتر
- ارمان؟... ارمان چی شد پسر؟ سند بزارم بیارمت بیرون؟
بعدم خدش غش غش خندید و برگشت سمت اقاجون.
- راستی اقاجون خسروخان برگشته ایران دعوتون کرد بریم دیدنش. سلامم رسوند.
ارمان که اومد بیرون رو به عمو گفت:
+ خسروخان کیه؟
- عه یادت نمیاد پسر؟ همون که تو شمال ویلا داشت هرماه میرفتیم پیشش کلی خوش میگذروندی.
اقا مجید سریع گفت:
- من زیاد ازش خوشم نمیاد.
ارمانم پشت بندش با حرص گفت:
+ منم همینطور، وقتی بچه بودم تپل مپل بودم همش میزد به باsnم.
استکان رو از لبم فاصله دادم و زدم زیر خنده که صدای خنده هامون در هم پیچید.
اون شب، شب خوبی بود.
۷۲۹
۱۳ تیر ۱۴۰۳