خاطره میلاد
خاطره میلاد
سلام میلاد هستم . یه خاطره دیگه دارم البته این مال دوران طرحمونه با دوستام یه خونه مجردی گرفته بودیم و هم طرحمونو میگذروندیم و هم واسه تخصص میخوندیم که هممونم اون سال قبول شدیم . خلاصه که طرحمونو تو یه شهرستان میگذروندیم . یه شب که تا صبح هممون بیدار بودیم یکی از بچه ها که از ماها یه سال کوجیکتر بود ساعت 4 نصفه شب سردرد بدی گرفت و هرچی قرص بهش میدادیم خوب نمیشد که تازه فهمیدیم اقا میگرن داره خلاصه خودش گفت باید دوتا امپول مخصوص بزنه و تو تاریکی باشه . مام سریع رفتیم داروهارو واسش گرفتیم مهدی(که سرش درد میکرد)از امپول می ترسید و اینو هممون میدونستیم . من و امیر دوستم کمر و پاهاشو گرفتیم و ارش(که تو یه بیمارستان که طرحمونو توش میگذروندیم باهم اشنا شدیم)شروع کرد به اماده کردن امپولا . مهدیم از درد گریه میکرد و میگفت داداش توروخدا سریع بزن دارم از سردرد میمیرم . ارش پنبه کشید و امپولو فرو کرد مهدی که از قبل از درد سر گریه میکرد صداش تبدیل به داد شد و هرچیم بهش میگفتیم:مهدی داداش میدونیم درد داره اروم الان صاحب خونه میاد بیرونمون میکنه گوشش بدهکار نبود که نبود . خلاصه به هر دردی که بود امپول اول تموم شد و امیر واسش ماساژداد و بعد از چند دقیقه که اروم شد اون یکیرو زدیم که سر دومی داد میزد و میگفت:ارش غلط کردم گفتم باید امپول بزنم جون مهدی درش بیار جون من این تن بمیره اییییییییییییی ارش درش بیار میلاد داداش تو یه چیزی بگو و خلاصه دومی تموم شد . شلوارشو درست کردیم و همه جارو تاریک کردیم شال که نداشتیم مجبور شدیم یکی از شالای دختر همسایه که رو رخت اویزشون تو حیاط بودو برداریم و بستیم دور چشماش . تا صبح خوابید ولی موقعی که بیدار شد هنوز خوب نشده بود بازم یه امپول ارامبخش بهش زدیم که یکم ارومتر شد تا شب خوب شد . ولی تا چند ماه اینجوری میشد بردیمش دکتر مغز و اعصاب که فهمیدیم مهدی تومر داره و موقعی که بردنش اتاق عمل دیگه برنگشت تخصصم قبول شد ولی نشد بره .
شرمنده که ناراحتتون کردم ولی چند روزی بود که یادش افتاده بودم و چند ماه دیگم سالگردشه . اگه اینو اینجا نمیذاشتم می ترکیدم . بازم شرمنده ولی قول میذم دفعه دیگه اینجور خاطراتو نگم . ولی توروخدا مواظب خودتون باشید . اگه سردردای مرتب دارید یا هرجای دیگتون به هر نحوی درد میکنه و ادامه داری برید دکتر . این مهدی همه چیزو اسون میگرفت که الان خاک داره ازش مواظبت میکنه و البته دور از جون شما. بازم شرمنده
سلام میلاد هستم . یه خاطره دیگه دارم البته این مال دوران طرحمونه با دوستام یه خونه مجردی گرفته بودیم و هم طرحمونو میگذروندیم و هم واسه تخصص میخوندیم که هممونم اون سال قبول شدیم . خلاصه که طرحمونو تو یه شهرستان میگذروندیم . یه شب که تا صبح هممون بیدار بودیم یکی از بچه ها که از ماها یه سال کوجیکتر بود ساعت 4 نصفه شب سردرد بدی گرفت و هرچی قرص بهش میدادیم خوب نمیشد که تازه فهمیدیم اقا میگرن داره خلاصه خودش گفت باید دوتا امپول مخصوص بزنه و تو تاریکی باشه . مام سریع رفتیم داروهارو واسش گرفتیم مهدی(که سرش درد میکرد)از امپول می ترسید و اینو هممون میدونستیم . من و امیر دوستم کمر و پاهاشو گرفتیم و ارش(که تو یه بیمارستان که طرحمونو توش میگذروندیم باهم اشنا شدیم)شروع کرد به اماده کردن امپولا . مهدیم از درد گریه میکرد و میگفت داداش توروخدا سریع بزن دارم از سردرد میمیرم . ارش پنبه کشید و امپولو فرو کرد مهدی که از قبل از درد سر گریه میکرد صداش تبدیل به داد شد و هرچیم بهش میگفتیم:مهدی داداش میدونیم درد داره اروم الان صاحب خونه میاد بیرونمون میکنه گوشش بدهکار نبود که نبود . خلاصه به هر دردی که بود امپول اول تموم شد و امیر واسش ماساژداد و بعد از چند دقیقه که اروم شد اون یکیرو زدیم که سر دومی داد میزد و میگفت:ارش غلط کردم گفتم باید امپول بزنم جون مهدی درش بیار جون من این تن بمیره اییییییییییییی ارش درش بیار میلاد داداش تو یه چیزی بگو و خلاصه دومی تموم شد . شلوارشو درست کردیم و همه جارو تاریک کردیم شال که نداشتیم مجبور شدیم یکی از شالای دختر همسایه که رو رخت اویزشون تو حیاط بودو برداریم و بستیم دور چشماش . تا صبح خوابید ولی موقعی که بیدار شد هنوز خوب نشده بود بازم یه امپول ارامبخش بهش زدیم که یکم ارومتر شد تا شب خوب شد . ولی تا چند ماه اینجوری میشد بردیمش دکتر مغز و اعصاب که فهمیدیم مهدی تومر داره و موقعی که بردنش اتاق عمل دیگه برنگشت تخصصم قبول شد ولی نشد بره .
شرمنده که ناراحتتون کردم ولی چند روزی بود که یادش افتاده بودم و چند ماه دیگم سالگردشه . اگه اینو اینجا نمیذاشتم می ترکیدم . بازم شرمنده ولی قول میذم دفعه دیگه اینجور خاطراتو نگم . ولی توروخدا مواظب خودتون باشید . اگه سردردای مرتب دارید یا هرجای دیگتون به هر نحوی درد میکنه و ادامه داری برید دکتر . این مهدی همه چیزو اسون میگرفت که الان خاک داره ازش مواظبت میکنه و البته دور از جون شما. بازم شرمنده
۳۵.۷k
۲۱ مهر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.