دختر با موی صورتی پارت ۲۸
دامیان : خوبه
معلم وارد کلاس شد
معلم : بچه ها تکالیفتون رو پای تخته می نویسم برای فردا حل کنید
بچه ها : چشم
(بعد کلاس )
بکی : آنیا میای خونه ی ما
آنیا : نمی تونم بکی
بکی : چرا؟
انیا : آخه یکی از دوستام منو دعوت کرده خونشون
بکی و دامیان : دوستت (باداد)
آنیا : آره ، دعوتم کرده خونشون
دامیان : پسر که نیست🤨
آنیا : نه نه دختره
دامیان: پس برو
بکی : مگه باباشی
دامیان : باباش نیستم ولی دوست پسرش که هستم
بکی : آنیا مراقب خودت باش
آنیا : باشه بکی
آنیا رفت کنار در دروازه وایساد تا درنیا بیاد
درنیا : آنیا چان
آنیا : درنیا چان
درنیا : بیا سوار واشین مون شو
آنیا : ماشین داری
درنیا : ماشین منه ولی رانندم میرسوندم
آنیا : راننده هم داری
نکته: دامیان امروز رفته خونشون تا خواهرش رو ببینه ولی چون خواهرش دیر کرد دامیان باشد رفت حموم ، آنیا و درنیا گرم صحبت شدن که رسیدن
آنیا : وای خونتون چه بزرگه
درنیا : اونقدر هام بزرگ نیست ، می تونی وسایلت رو این جا بزاری
آنیا : باشه ممنون
آنیا و درنیا داشتن صحبت میکردند که دامیان لخت بود ولی یک شلوالک پوشیده بود ، اومد که بره تو اتاقش آنیا و درنیا دیدنش
(ذهن آنیا)
داشتیم صحبت میکردیم که یهو دامیان دیدیم .....اون لخت بود
دامیان و آنیا سرخ شده بود .........آنیا سریع جلوی چشماشو گرفت
(ذهن آنیا)
دامیان چرا این جاست
درنیا : داداش بدو برو اتاقت
دامیان با تمام.................
تا پارت ۲۹ بای بای
معلم وارد کلاس شد
معلم : بچه ها تکالیفتون رو پای تخته می نویسم برای فردا حل کنید
بچه ها : چشم
(بعد کلاس )
بکی : آنیا میای خونه ی ما
آنیا : نمی تونم بکی
بکی : چرا؟
انیا : آخه یکی از دوستام منو دعوت کرده خونشون
بکی و دامیان : دوستت (باداد)
آنیا : آره ، دعوتم کرده خونشون
دامیان : پسر که نیست🤨
آنیا : نه نه دختره
دامیان: پس برو
بکی : مگه باباشی
دامیان : باباش نیستم ولی دوست پسرش که هستم
بکی : آنیا مراقب خودت باش
آنیا : باشه بکی
آنیا رفت کنار در دروازه وایساد تا درنیا بیاد
درنیا : آنیا چان
آنیا : درنیا چان
درنیا : بیا سوار واشین مون شو
آنیا : ماشین داری
درنیا : ماشین منه ولی رانندم میرسوندم
آنیا : راننده هم داری
نکته: دامیان امروز رفته خونشون تا خواهرش رو ببینه ولی چون خواهرش دیر کرد دامیان باشد رفت حموم ، آنیا و درنیا گرم صحبت شدن که رسیدن
آنیا : وای خونتون چه بزرگه
درنیا : اونقدر هام بزرگ نیست ، می تونی وسایلت رو این جا بزاری
آنیا : باشه ممنون
آنیا و درنیا داشتن صحبت میکردند که دامیان لخت بود ولی یک شلوالک پوشیده بود ، اومد که بره تو اتاقش آنیا و درنیا دیدنش
(ذهن آنیا)
داشتیم صحبت میکردیم که یهو دامیان دیدیم .....اون لخت بود
دامیان و آنیا سرخ شده بود .........آنیا سریع جلوی چشماشو گرفت
(ذهن آنیا)
دامیان چرا این جاست
درنیا : داداش بدو برو اتاقت
دامیان با تمام.................
تا پارت ۲۹ بای بای
۱.۳k
۱۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.