سناربو سگ های ولگرد بانگو
سناریو سگ های ولگرد بانگو
موضوع:اگر لباسشوتو با اتو بسوزونید😑🤌
کارااکتر ها:کونیکیدا، فئودور، کنجی
کونیکیدا:
تصمیم گرفتی یکم خودشیرینی کنی تا حداقل بتونی یه لبخند ریز از کونیکدا یا حداقل یک افرین رو ازش بشنوی.
لباسشو برداشتی و اتو رو زدی تو برق؛ داشتی لباسشو اتو میکردی که حواست نبود اتو روی حرارت بالا بود.یک لحظه اتو رو روی لباسش گذاشتی تا ساعتو توی گوشیت چک کنی. دید واست پیام اومده و کلا یادت رفت داری لباس اوتو میکتی. داشتی پیامارو میخوندی که دیدی بو سوختگی میاد. اروم لباسو برداشتی و انداختی توی سطل زباله تا متوجه لباسش نشه.
ا/ت: نمیدونم چرا ولی فردا صبح منو مجبور به تمیز کردن کل طبقات ساختمون اژانس کرد.
فئودور:
خواستی لباساشو واسش مرتب کنی، شستیشون و اتوشون کردی. نوبت رسید به شنلش. داشتی شنلشو اتو میکردی که فئودور اومد خونه. بهش سلام دادی و بردیش تو اتاق تا لباسارو بهش نشوت بدی.
ا/ت: به طرز عجیبی فقط داشت به میز اتو. نگاه میکرد.
برگشتی و نگاه کردی و دیدی اتو توی برق روی شنل فیودور مونده و شنلش سوخته. فئودور فقط پنج دقیقا همینجور به لباسش نگاه میکرد، بعد به تو نگاه میکرد، بعد دوباره لباس.
ا/ت: ولی نمیدونم چرا فردا صبحش دو تا از لباسام گم شده بودن.
کنجی:
خواستی کنکی بهش کنی و حداقل لباساشو مرتب کنی. زمانی که خواب بود لباساشو شستی و خواستی اتو کنی. اتو کردنت که تموم شد یادت رفت اتو رو از برق در بیاری. از خواب که پاشد خپاست لباس هاشو بپثشه ثلی پیداشون نکرد.
کتجی: میگم... لباسای من کجاست ا/ت چان؟
ا/ت؛ واست شستمشون و اتوشون کردم!
رفتی سمت اتاق که مت. که یه بوی سوختی بدی شدی! سریع درو وا کردی و متوجه لباس سیاه و خاکستر شده ی کنجی شدی.
کنجی؛ عیبب نداره ا/ت چان، یکی دیگه میخرم.
موضوع:اگر لباسشوتو با اتو بسوزونید😑🤌
کارااکتر ها:کونیکیدا، فئودور، کنجی
کونیکیدا:
تصمیم گرفتی یکم خودشیرینی کنی تا حداقل بتونی یه لبخند ریز از کونیکدا یا حداقل یک افرین رو ازش بشنوی.
لباسشو برداشتی و اتو رو زدی تو برق؛ داشتی لباسشو اتو میکردی که حواست نبود اتو روی حرارت بالا بود.یک لحظه اتو رو روی لباسش گذاشتی تا ساعتو توی گوشیت چک کنی. دید واست پیام اومده و کلا یادت رفت داری لباس اوتو میکتی. داشتی پیامارو میخوندی که دیدی بو سوختگی میاد. اروم لباسو برداشتی و انداختی توی سطل زباله تا متوجه لباسش نشه.
ا/ت: نمیدونم چرا ولی فردا صبح منو مجبور به تمیز کردن کل طبقات ساختمون اژانس کرد.
فئودور:
خواستی لباساشو واسش مرتب کنی، شستیشون و اتوشون کردی. نوبت رسید به شنلش. داشتی شنلشو اتو میکردی که فئودور اومد خونه. بهش سلام دادی و بردیش تو اتاق تا لباسارو بهش نشوت بدی.
ا/ت: به طرز عجیبی فقط داشت به میز اتو. نگاه میکرد.
برگشتی و نگاه کردی و دیدی اتو توی برق روی شنل فیودور مونده و شنلش سوخته. فئودور فقط پنج دقیقا همینجور به لباسش نگاه میکرد، بعد به تو نگاه میکرد، بعد دوباره لباس.
ا/ت: ولی نمیدونم چرا فردا صبحش دو تا از لباسام گم شده بودن.
کنجی:
خواستی کنکی بهش کنی و حداقل لباساشو مرتب کنی. زمانی که خواب بود لباساشو شستی و خواستی اتو کنی. اتو کردنت که تموم شد یادت رفت اتو رو از برق در بیاری. از خواب که پاشد خپاست لباس هاشو بپثشه ثلی پیداشون نکرد.
کتجی: میگم... لباسای من کجاست ا/ت چان؟
ا/ت؛ واست شستمشون و اتوشون کردم!
رفتی سمت اتاق که مت. که یه بوی سوختی بدی شدی! سریع درو وا کردی و متوجه لباس سیاه و خاکستر شده ی کنجی شدی.
کنجی؛ عیبب نداره ا/ت چان، یکی دیگه میخرم.
۶.۴k
۲۵ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.