پرنسس من*
پرنسس من*
f1.p1
_ولی من...
قبل از زدن حرفش خونش تمام اتاق رو پر کرد.
با نفرت بهش خیره شد و چاقو و از قلبش بیرون آورد.
تنها چیزی که چیزی حس میکرد حس رضایت از کاری که کرده بود.
از اتاق بیرون اومد و دستور داد جنازشو آتیش بزنن به اتاق خودش رفت و به دختری که امشب قرار بود زی*رش باشه نگاه کرد که هوسو تو چشماش دید زیر لب پوزخندی زد و گفت:همتون مثل همین.
به سمت میزش رفت و سیگاری روشن کرد بعد از کشیدن چهارمین سیگار دست ظریفی رو شونش احساس کرد برگشت به سمتش و با جام شرابش روبرو شد درنگ نکرد و همش و سر کشید اینا روش اثری نداشت باید زودتر کار اون دختر رو تموم میکرد رو تخت درازش کرد در ی لحظه اشکو داخل چشمای دختر دید ولی اهمیتی نداد حق اعتراض نداشت برا همین بدون رحم کار خودشو شروع کرد و...
* پارت بعدی اsماته*
f1.p1
_ولی من...
قبل از زدن حرفش خونش تمام اتاق رو پر کرد.
با نفرت بهش خیره شد و چاقو و از قلبش بیرون آورد.
تنها چیزی که چیزی حس میکرد حس رضایت از کاری که کرده بود.
از اتاق بیرون اومد و دستور داد جنازشو آتیش بزنن به اتاق خودش رفت و به دختری که امشب قرار بود زی*رش باشه نگاه کرد که هوسو تو چشماش دید زیر لب پوزخندی زد و گفت:همتون مثل همین.
به سمت میزش رفت و سیگاری روشن کرد بعد از کشیدن چهارمین سیگار دست ظریفی رو شونش احساس کرد برگشت به سمتش و با جام شرابش روبرو شد درنگ نکرد و همش و سر کشید اینا روش اثری نداشت باید زودتر کار اون دختر رو تموم میکرد رو تخت درازش کرد در ی لحظه اشکو داخل چشمای دختر دید ولی اهمیتی نداد حق اعتراض نداشت برا همین بدون رحم کار خودشو شروع کرد و...
* پارت بعدی اsماته*
۸۲۴
۲۵ شهریور ۱۴۰۳