p4
حتی سرش رو بالا نیوورد بیبینه کی هستم .
خودخواه عوضی ! .
همه ی آدمای پولدار همینند . خودخواه و عوضی . مشکلاتشون هم مثل شهربازی میمونه . در کنار استرس میشه ازش لذت برد .
اونا که توی خانواده ی فقیر بزرگ نشدند ، پرورشگاه نرفتند .
ترجیح میدادم گذشته رو ول کنم و به حال بچسبم . چون با فکر گذشته حالم بد تر از این میشد .
کارتم رو روی میز گذاشتم و به طرفش سر دادم .
بعد از چند ثانیه سرش رو بالا آورد و نگاهم کرد . صورت زیبایی داشت ، ولی برعکس رفتار زشتی داشت . !
نگاهی به کارتم کرد و اون رو در دستش گرفت . چند بار توی دستش چرخوند .
مثلاً داشت هنرنمایی میکرد .
بعد چند دقیقه کارت رو ، روی میز به طرفم سر داد .
با پوزخند نگاهم کرد . بعد بلند قهقهه زد .
- هعی ، من گفته بودم یه بادیگارد میخوام ، نه یه پرنسس کوچولو .
بعد از تموم شدن حرفش دوباره خندید .
یکی از ابروهام رو دادم بالا . پوزخندی زدم .
+ وقتی خرس های گنده نمیتونند از پس خودشون بر بیان ، باید دختر کوچولو ها مواظبشون باشن .
پوزخندی زد .
- آفرین ، خوشم اومد ! لی ماریان .
ولی واقعا توقع نداشتم یه دختر بفرستن ، اگه خطایی ازت سر بزنه ، سریع اخارجی .
اگر از تو هم خطایی سر بزنه مردی . پسره ی از خود راضی .
وقتی دید جوابی ندادم گفت .
- یه اتاق کنار اتاق من هست ، اون رو بهت میدم . البته دوست ندارم بقیه فکر کنند یه دختر بادیگارد منه ، پس باید به عنوان دستیار شخصی هم کار کنی .
فکر کرده خیلی زرنگه ، داره ازم سو استفاده میکنه .
دستم رو روی میز کوبیدم .
+ پس تو هم باید بهم چهار برابر حقوق بدی .
روی مبل روبه روش نشستم و پام رو روی اون یکی پام انداختم .
- چی ؟ چرا اونوقت ؟
لحنش پر از تعجب ، کنجکاوی ، حرص و یا حتی خشم بود ؟ .
+ یک ، به عنوان بادیگاردت ، دو ، به عنوان دستیار شخصیت ، سه ، من یه بادیگارد ساده که نیستم ، مأمور و جاسوس c l j هم هستم ، پس خرج دارم ، چهار ، از نظر تو من یه دختر بی دفاع الکی و لوسم ، پس باید کمی به این دختر کوچولو کمک کنی نه ؟
پوزخندی زدم . منم داشتم ازش سواستفاده میکردم . حقوق گرفتن بدون سختی قطعا خیلی بهتره .
نفس عمیقی کشید . مأموریت انجام شد . حرصش درومد . لبخندی زدم .
+ هوففف ، باشه .
و دوباره مشغول برگه های روی میزش شد . خب من الان باید چیکار میکردم ؟
باید میرفتم ؟ میموندم ؟
بعد از چند دقیقه وقتی دید هنوز همونجا موندم ، پوزخندی زد .
- توقع نداری که برات فرش قرمز بندازم ؟ بانوی من ؟! برو به منشی شرکت که بیرون نشسته بگو برات اتاق بغل من رو آماده کنه ، به عنوان دستیار شخصی هم برنامه هام رو بهت بده ، حرفی هم از بادیگارد بودنت و سازمانتون نمیزنی . فهمیدی بانو ؟
از سرجام بلند شد و بدون هیچ حرفی از اتاق خارج شدم .
خودخواه عوضی ! .
همه ی آدمای پولدار همینند . خودخواه و عوضی . مشکلاتشون هم مثل شهربازی میمونه . در کنار استرس میشه ازش لذت برد .
اونا که توی خانواده ی فقیر بزرگ نشدند ، پرورشگاه نرفتند .
ترجیح میدادم گذشته رو ول کنم و به حال بچسبم . چون با فکر گذشته حالم بد تر از این میشد .
کارتم رو روی میز گذاشتم و به طرفش سر دادم .
بعد از چند ثانیه سرش رو بالا آورد و نگاهم کرد . صورت زیبایی داشت ، ولی برعکس رفتار زشتی داشت . !
نگاهی به کارتم کرد و اون رو در دستش گرفت . چند بار توی دستش چرخوند .
مثلاً داشت هنرنمایی میکرد .
بعد چند دقیقه کارت رو ، روی میز به طرفم سر داد .
با پوزخند نگاهم کرد . بعد بلند قهقهه زد .
- هعی ، من گفته بودم یه بادیگارد میخوام ، نه یه پرنسس کوچولو .
بعد از تموم شدن حرفش دوباره خندید .
یکی از ابروهام رو دادم بالا . پوزخندی زدم .
+ وقتی خرس های گنده نمیتونند از پس خودشون بر بیان ، باید دختر کوچولو ها مواظبشون باشن .
پوزخندی زد .
- آفرین ، خوشم اومد ! لی ماریان .
ولی واقعا توقع نداشتم یه دختر بفرستن ، اگه خطایی ازت سر بزنه ، سریع اخارجی .
اگر از تو هم خطایی سر بزنه مردی . پسره ی از خود راضی .
وقتی دید جوابی ندادم گفت .
- یه اتاق کنار اتاق من هست ، اون رو بهت میدم . البته دوست ندارم بقیه فکر کنند یه دختر بادیگارد منه ، پس باید به عنوان دستیار شخصی هم کار کنی .
فکر کرده خیلی زرنگه ، داره ازم سو استفاده میکنه .
دستم رو روی میز کوبیدم .
+ پس تو هم باید بهم چهار برابر حقوق بدی .
روی مبل روبه روش نشستم و پام رو روی اون یکی پام انداختم .
- چی ؟ چرا اونوقت ؟
لحنش پر از تعجب ، کنجکاوی ، حرص و یا حتی خشم بود ؟ .
+ یک ، به عنوان بادیگاردت ، دو ، به عنوان دستیار شخصیت ، سه ، من یه بادیگارد ساده که نیستم ، مأمور و جاسوس c l j هم هستم ، پس خرج دارم ، چهار ، از نظر تو من یه دختر بی دفاع الکی و لوسم ، پس باید کمی به این دختر کوچولو کمک کنی نه ؟
پوزخندی زدم . منم داشتم ازش سواستفاده میکردم . حقوق گرفتن بدون سختی قطعا خیلی بهتره .
نفس عمیقی کشید . مأموریت انجام شد . حرصش درومد . لبخندی زدم .
+ هوففف ، باشه .
و دوباره مشغول برگه های روی میزش شد . خب من الان باید چیکار میکردم ؟
باید میرفتم ؟ میموندم ؟
بعد از چند دقیقه وقتی دید هنوز همونجا موندم ، پوزخندی زد .
- توقع نداری که برات فرش قرمز بندازم ؟ بانوی من ؟! برو به منشی شرکت که بیرون نشسته بگو برات اتاق بغل من رو آماده کنه ، به عنوان دستیار شخصی هم برنامه هام رو بهت بده ، حرفی هم از بادیگارد بودنت و سازمانتون نمیزنی . فهمیدی بانو ؟
از سرجام بلند شد و بدون هیچ حرفی از اتاق خارج شدم .
۲.۵k
۲۵ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.