عشق ارباب
پارت۵
که یهو یک اومد و گفت
_چرا اینجایی؟؟
با دیدن ارباب سذیع بلند شدم
+عااا ببخشید ارباب
_چرا معذرت میخوای میگم چرا اینجایی
+عاا خوابم نمیومد
_پس معلومه بهت خیلی کار نمیدن
از اون موقع خیلی بهتر حرف مزد حداقل اونقدر سرد حرف نمیزد یکم بهتر شده
+نه ارباب من من......(مونده بودم چی بگم بگم قلبم درد میکرد نه نه نمیگم) از حیاط عمارت خوشم اومد و دوست داتم ببیمش ولی الان با این تاریکی نمیشه چیزی دید ببخشید
_خوب میتونی چراغ های حیاط و روشن کنی
که یهو رفت و همه چراغا رو روشن کرد
_بهتر شوددد
چرا یهو انقدر عجیب شده نکنه گذاشتنش توی ماکروفر تا گرم بشه اون موقع انقدر سرد حرف میزد که ادم احساس سرما میکرد داشتم فکر میکردم که یهو اومد و نشست و گفت
_بشین
تشستم که فهمیدم چرا اینجوری شده بوی الکل داشت خفم میکرد پس مست بوده که انقدر خوب حرف میزد داشتم فکر میکردم که یهو یه چیز سنگینی روی شونم احساس کردم که دیدم ارباب روی شونم سرشو گذاشته و خوابیده هوففف حتما من باید ببرمش توی اتاقش بلندش کردم خیلی سنگین بود با کلی زحمت بردمش تو اتاقش و درازش کردم و رفتم بیرون و قلبم به شذت درد گرفت انقدر که همونجا دم در اتاقش افتادم زمین و توی خودم جمع شدم که چشمام دیگه چیزی ندید و چشمام بسته شد
ویو جونگ کوک
با سردرد بدی بلند شدم که دیدم تو اتاقم به دیشب که فکر کردم یادم اومد اون خدمتکاره توی حیاط بود که اوردم اینجا رفتم بیرون که یهو خوردم به یه چیز و نزدیک بود بخورم زمین
و داد زدم
_کدوم خری جرعت کردهه...
برگشتم که ببینم کیه که دیدم یه دخترس افتاده دم در دقت که کردم دیدم همون دختر دیشبیس زدم به بازوش که چیزی نگفتم دستم بردم جلوی بینیش که دیدم.....
که یهو یک اومد و گفت
_چرا اینجایی؟؟
با دیدن ارباب سذیع بلند شدم
+عااا ببخشید ارباب
_چرا معذرت میخوای میگم چرا اینجایی
+عاا خوابم نمیومد
_پس معلومه بهت خیلی کار نمیدن
از اون موقع خیلی بهتر حرف مزد حداقل اونقدر سرد حرف نمیزد یکم بهتر شده
+نه ارباب من من......(مونده بودم چی بگم بگم قلبم درد میکرد نه نه نمیگم) از حیاط عمارت خوشم اومد و دوست داتم ببیمش ولی الان با این تاریکی نمیشه چیزی دید ببخشید
_خوب میتونی چراغ های حیاط و روشن کنی
که یهو رفت و همه چراغا رو روشن کرد
_بهتر شوددد
چرا یهو انقدر عجیب شده نکنه گذاشتنش توی ماکروفر تا گرم بشه اون موقع انقدر سرد حرف میزد که ادم احساس سرما میکرد داشتم فکر میکردم که یهو اومد و نشست و گفت
_بشین
تشستم که فهمیدم چرا اینجوری شده بوی الکل داشت خفم میکرد پس مست بوده که انقدر خوب حرف میزد داشتم فکر میکردم که یهو یه چیز سنگینی روی شونم احساس کردم که دیدم ارباب روی شونم سرشو گذاشته و خوابیده هوففف حتما من باید ببرمش توی اتاقش بلندش کردم خیلی سنگین بود با کلی زحمت بردمش تو اتاقش و درازش کردم و رفتم بیرون و قلبم به شذت درد گرفت انقدر که همونجا دم در اتاقش افتادم زمین و توی خودم جمع شدم که چشمام دیگه چیزی ندید و چشمام بسته شد
ویو جونگ کوک
با سردرد بدی بلند شدم که دیدم تو اتاقم به دیشب که فکر کردم یادم اومد اون خدمتکاره توی حیاط بود که اوردم اینجا رفتم بیرون که یهو خوردم به یه چیز و نزدیک بود بخورم زمین
و داد زدم
_کدوم خری جرعت کردهه...
برگشتم که ببینم کیه که دیدم یه دخترس افتاده دم در دقت که کردم دیدم همون دختر دیشبیس زدم به بازوش که چیزی نگفتم دستم بردم جلوی بینیش که دیدم.....
۶.۵k
۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.