عشق من... فیک جونگکوک
پارت:2
-من گشنمه
*تو ک همیشه گشنته بیا بریم برات ی چیزی درست کنم
خندیدم و دنبالش راه افتادم
بعد از خوردن غذا با لونا فیلم دیدیم
*خب امشب رو اینجا بمون
-نمیشه باید برم بمونه برای شب دیگه
*باشه پس مراقب خودت باش
-توهم مراقب خودت باش باییی
لونا در رو بست و منم رفتم سمت ماشینم
روشنش کردم و رفتم سمت خونه
وقتی رسیدیم و ماشین رو دادم ب نگهبان تا ببرش توی پارکینگ رفتم سمت عمارت
در زدم که خدمتکار در رو باز کرد
•خوش اومدین خانوم
-مرسی پدرم کجاست
•اقا توی سالن هستن
--باشه ممنون
رفتم سمت سالن
پ.ات:چ عجب اومدی
-سلام بابا مرسی منم خوبم
پ.ات:با پدرت درست صحبت کن کجا بودی تا الان
خواستم جواب بدم که
ب.ات:چطوری فسقلی
نگاهم رفت سمت داداشم
-اقای بزرگ ت فقط دو سال از من بزرگتری
ب.ات:مهم اینه ک بزرگترم
پوفی کشیدمو دوباره رومو برگردوندم سمت بابام
-خونه لونا بودم
پ.ات:اینقدر اینجا اونجا نَپِلِک ادمای زیادی هستن که میخان از ما انتقام بگیرن مثل همون جئون عوضی این همه سال نون و نمک این خونه رو خورد که تهش با من دشمن بشه
اون جئون عوضی ک میگفت پسرش تنها عشق من بود کسی ک عاشقانه می پرستیدمش و ما دشمن بودیم کلافه گفتم
-باشه بابا
رفتم سمت پله ها
-شب بخیر
اینو گفتم و رفتم بالا سمت اتاقم
در اتاق رو باز کردم و خودمو پرت کردم روی تخت اما اینجوری ک خوابم نمیبرد باید لباسام رو عوض میکردم
بلند شدم و رفتم سمت کمد تا لباس خوابم رو بپوشم داشتم میپوشیدم ک یهو در باز شد
-سئوجون احمققق برو بیرون
ب.ات:اولن با داداشت درست صحبت کن دومن چته صداتو میاری بالا حالا خوبه داداشتما
اینو گفت و خودشو پرت کرد روی تخت
منم لباسم رو پوشیدم و رفتم روی تخت نشستم
اونم بلند شد و نشست
ب.ات:امروزم رفته بودی پیشش نه
-اره
ب.ات:ات عزیرم لطفا حواست به خودت باشه بابا بخاطر جایگاهش حتی مامانم...
بغضی ک داشت از توی صداش مشخص بود... ادامه دارد
#فیک #جونگکوک #بی_تی_اس
-من گشنمه
*تو ک همیشه گشنته بیا بریم برات ی چیزی درست کنم
خندیدم و دنبالش راه افتادم
بعد از خوردن غذا با لونا فیلم دیدیم
*خب امشب رو اینجا بمون
-نمیشه باید برم بمونه برای شب دیگه
*باشه پس مراقب خودت باش
-توهم مراقب خودت باش باییی
لونا در رو بست و منم رفتم سمت ماشینم
روشنش کردم و رفتم سمت خونه
وقتی رسیدیم و ماشین رو دادم ب نگهبان تا ببرش توی پارکینگ رفتم سمت عمارت
در زدم که خدمتکار در رو باز کرد
•خوش اومدین خانوم
-مرسی پدرم کجاست
•اقا توی سالن هستن
--باشه ممنون
رفتم سمت سالن
پ.ات:چ عجب اومدی
-سلام بابا مرسی منم خوبم
پ.ات:با پدرت درست صحبت کن کجا بودی تا الان
خواستم جواب بدم که
ب.ات:چطوری فسقلی
نگاهم رفت سمت داداشم
-اقای بزرگ ت فقط دو سال از من بزرگتری
ب.ات:مهم اینه ک بزرگترم
پوفی کشیدمو دوباره رومو برگردوندم سمت بابام
-خونه لونا بودم
پ.ات:اینقدر اینجا اونجا نَپِلِک ادمای زیادی هستن که میخان از ما انتقام بگیرن مثل همون جئون عوضی این همه سال نون و نمک این خونه رو خورد که تهش با من دشمن بشه
اون جئون عوضی ک میگفت پسرش تنها عشق من بود کسی ک عاشقانه می پرستیدمش و ما دشمن بودیم کلافه گفتم
-باشه بابا
رفتم سمت پله ها
-شب بخیر
اینو گفتم و رفتم بالا سمت اتاقم
در اتاق رو باز کردم و خودمو پرت کردم روی تخت اما اینجوری ک خوابم نمیبرد باید لباسام رو عوض میکردم
بلند شدم و رفتم سمت کمد تا لباس خوابم رو بپوشم داشتم میپوشیدم ک یهو در باز شد
-سئوجون احمققق برو بیرون
ب.ات:اولن با داداشت درست صحبت کن دومن چته صداتو میاری بالا حالا خوبه داداشتما
اینو گفت و خودشو پرت کرد روی تخت
منم لباسم رو پوشیدم و رفتم روی تخت نشستم
اونم بلند شد و نشست
ب.ات:امروزم رفته بودی پیشش نه
-اره
ب.ات:ات عزیرم لطفا حواست به خودت باشه بابا بخاطر جایگاهش حتی مامانم...
بغضی ک داشت از توی صداش مشخص بود... ادامه دارد
#فیک #جونگکوک #بی_تی_اس
۵۲.۵k
۰۲ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.