?this or that
This or that?
Part³
با ورود ات به خونه جیغ تهگی(کمبود اسم خواهر ته💖🥸)در آمد
تهگی:تهههه بالاخره دوست دختر پیدا کردی بیا اینجا عزیزمممم اسمت چیه هاااا
ات:سلاممم من اتم و نه دوستدخترش نیستم و فقط قراره یمدت پیش شما بمونم
ته:سلام تهگی این دوستم اته و ۱۵ سالشه
(تهگی ۱۸ سالشه )
تهگی:دوستت ازت ۱۰ سال کوچیکتره برو عمتو گول بزن مهم نیست ات شی سرپا واینستا بیا بریم داخل
ات هم پشت سر تهگی رفت تو خونه
سه ماه بعد☆
ات و تهگی توی ابن سه ماه باهم حسابی دوست شدن و درواقع مثل خواهر هم میموندن اما همه چیز اوکی بود تا وقتی که...
☆ات ویو☆
امروز میخواستم برم کتابخونه و باید از ته اجازه میگرفتم پس سمت اتاقش رفتم و ناخواسته صداش رو شنیدم
ته:بکشش عوضی بهت میگم بکشش
ات یکم ترسید ولی با خودش گفت شاید داره بازی آنلاین میکنه پس در زد و وارد شد ته هم با دیدن ات گوشیش رو کنار گذاشت
ات:اوپاااا میخوام برم کتابخونه میزاری دیگه؟
ته:ازم اجازه نگیر برو الان نیا سرم شلوغه
ات که از این حرف ته دلخور شد با اخم بیرون رفت و بعد از حاظر شدنش به سمت کتابخونه رفت...
☆فرداصبح ☆
ات بعد از چک کردن وسایلش به سمت مدرسه رفت وارد کلاس شد و منتظر موند تا ته بیاد و شروع کنن چند دقیقه بعد ته اومد و شروع کردن
ته:کی میتونه یه مثال از......بزنه؟
یکی:........(هرچی میخوایین تصور کنین
ات هم نشنید و حرف اون دختر رو تکرار کرد و بعدش همه بهش خندیدن و ات هم حسابی خجالت کشید (این اتفاق برای من سر کلاس زبان افتاد و بچه ها خیلی مسخره کردن)
ته:سکوتتتت
و همه ساکت شدن
ته:راستی امشب مهمونی برای شما توی تالار سوک هست اگر خواستین بیایین
همه:بلهه
ته:خسته نباشین و رفت
شب همه به سمت تالار رفتن و ته هم به عنوان یکی وارد شد و تا از ات مراقبت کنه
ات مشغول بود و به دور و اطراف نگاه میکرد به زور ته رو راضی کرده بود و الان توی مهمونی بود آروم به سمت دستشویی رفت ولی توی راه یه پسر به سمتش رفت و سعی داشت اونو به داخل یه اتاق بکشونه ات خیلی ترسیده بود و جیغ میکشید ولی به خاطر صدای زیاد اهنگ کسی متوجه نمیشد...
ات و پسر داخل اتاق بودن که صدای اهنگ قطع شد و بدتر صدای آژیر پلیس اومد ات هم سعی کرد از موقعیت استفاده کنه پس بی وقفه جیغ میکشید به امید اینکه یکی بیاد کمکش
بعد چند دقیقه پلیس ها سراسیمه ریختن تو اتاق پسر رو دستگیر کردن ات هم به بیرون بردن اونجا ات ته رو دید که داشتن با دستبند میبردنش و اونجا کلا خالی بود یعنی چند دقیقه ای که نبود چه اتفاقی افتاده؟...
نظر شنا چیه
برای پارت بعدی ۱۰ تا لایک راستی دیدین خانوادمون ۱۳۰ تایی شد؟
Part³
با ورود ات به خونه جیغ تهگی(کمبود اسم خواهر ته💖🥸)در آمد
تهگی:تهههه بالاخره دوست دختر پیدا کردی بیا اینجا عزیزمممم اسمت چیه هاااا
ات:سلاممم من اتم و نه دوستدخترش نیستم و فقط قراره یمدت پیش شما بمونم
ته:سلام تهگی این دوستم اته و ۱۵ سالشه
(تهگی ۱۸ سالشه )
تهگی:دوستت ازت ۱۰ سال کوچیکتره برو عمتو گول بزن مهم نیست ات شی سرپا واینستا بیا بریم داخل
ات هم پشت سر تهگی رفت تو خونه
سه ماه بعد☆
ات و تهگی توی ابن سه ماه باهم حسابی دوست شدن و درواقع مثل خواهر هم میموندن اما همه چیز اوکی بود تا وقتی که...
☆ات ویو☆
امروز میخواستم برم کتابخونه و باید از ته اجازه میگرفتم پس سمت اتاقش رفتم و ناخواسته صداش رو شنیدم
ته:بکشش عوضی بهت میگم بکشش
ات یکم ترسید ولی با خودش گفت شاید داره بازی آنلاین میکنه پس در زد و وارد شد ته هم با دیدن ات گوشیش رو کنار گذاشت
ات:اوپاااا میخوام برم کتابخونه میزاری دیگه؟
ته:ازم اجازه نگیر برو الان نیا سرم شلوغه
ات که از این حرف ته دلخور شد با اخم بیرون رفت و بعد از حاظر شدنش به سمت کتابخونه رفت...
☆فرداصبح ☆
ات بعد از چک کردن وسایلش به سمت مدرسه رفت وارد کلاس شد و منتظر موند تا ته بیاد و شروع کنن چند دقیقه بعد ته اومد و شروع کردن
ته:کی میتونه یه مثال از......بزنه؟
یکی:........(هرچی میخوایین تصور کنین
ات هم نشنید و حرف اون دختر رو تکرار کرد و بعدش همه بهش خندیدن و ات هم حسابی خجالت کشید (این اتفاق برای من سر کلاس زبان افتاد و بچه ها خیلی مسخره کردن)
ته:سکوتتتت
و همه ساکت شدن
ته:راستی امشب مهمونی برای شما توی تالار سوک هست اگر خواستین بیایین
همه:بلهه
ته:خسته نباشین و رفت
شب همه به سمت تالار رفتن و ته هم به عنوان یکی وارد شد و تا از ات مراقبت کنه
ات مشغول بود و به دور و اطراف نگاه میکرد به زور ته رو راضی کرده بود و الان توی مهمونی بود آروم به سمت دستشویی رفت ولی توی راه یه پسر به سمتش رفت و سعی داشت اونو به داخل یه اتاق بکشونه ات خیلی ترسیده بود و جیغ میکشید ولی به خاطر صدای زیاد اهنگ کسی متوجه نمیشد...
ات و پسر داخل اتاق بودن که صدای اهنگ قطع شد و بدتر صدای آژیر پلیس اومد ات هم سعی کرد از موقعیت استفاده کنه پس بی وقفه جیغ میکشید به امید اینکه یکی بیاد کمکش
بعد چند دقیقه پلیس ها سراسیمه ریختن تو اتاق پسر رو دستگیر کردن ات هم به بیرون بردن اونجا ات ته رو دید که داشتن با دستبند میبردنش و اونجا کلا خالی بود یعنی چند دقیقه ای که نبود چه اتفاقی افتاده؟...
نظر شنا چیه
برای پارت بعدی ۱۰ تا لایک راستی دیدین خانوادمون ۱۳۰ تایی شد؟
۴.۹k
۰۳ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.