مهلکه ای به نام عشق
#مهلکهای_به_نام_عشق
#Part_1
مانند روز های دیگه میان یه عده انسان خسته کننده و احمق روزش را میگذراند.
صدای فرد روبهرواش به شدت روی مغزش رژه میرفت...پای راستش را از اعصبانیت و کلافگی که صدای معلم ایجاد کرده بود به شدت تکان میداد.
قلمش در دستش بود و مانند اعصاب به هم ریخته اش روی کاغذ، نامفهوم میکشید.
اما ناگهان ذهنش یکبار دیگر کسی را یاد آوری کرد، این باعث میشد بیشتر بهم بریزد...پسری که بعد از آمدنش به این مدرسه مدام دنبالش بود، سرش را کمی چرخاند و نیم نگاهی به صندلی کناریش انداخت.
چند روزی ست که پسر ریز نقش و پرانرژی در کلاس ها حاضر نشده است!
مانند روزهای قبل بدون اینکه پاسخی داشته باشد پرسید،کجا میتونه باشه؟
سابقه ی غیبت نداشت،نکنه اتفاقی براش افتاده؟!
سرش را کمی تکان داد و از خودش تعجب کرد! به چه دلیل باید بهش فکر میکرد؟!
اون پسر جز یه پسر پرحرف و رو مخ چیزی بیشتر نبود، پس هوا را به ریه هاش رساند و سعی کرد افکار مضخرفش را از ذهنش بیرون کند!
جونگکوک_: اصلا به من چه؟
با بی عتنایی که به ظاهر نشان میداد سرش را به حالت قبل برگرداند، اما این باعث نمیشد به پسری که حتی دوست خودش نمیدانست فکر نکند!
بلاخره صدایی که از شروع کلاس منتظرش بود به گوشش رسید.
وسایلش رو جمع کرد و کولهاش رو بر روی دوشش گذاشت و هنذفری هارو توی گوشش فرو برد، مثل همیشه بدون اینکه بخواد با کسی ارتباط پیدا کنه با همون حالت خنثی و همیشگی از مدرسه خارج شد.
اما از اینکه الان وقت باشگاه رفتنش بود لبخندی روی لبانش نمایان شد.
امروز که وارد مدرسه شد و به سمت کلاسشون رفت با چهره ی پسری که نه از ظاهر از ته قلبش جوری که خودشم نمیخواست باورش کند منتظرش بود مواجه شد!
بلاخره امروز اومده بود، پسرک روی صندلی تکیه داده بود و متوجه حضور رفیقش نشده بود.
روی لبان پسر اخمو لبخند کمرنگی شکل گرفت و به بالای سرش قدم برداشت!
تازه متوجه گچ دستش بخاطر شکستی و بخیه ی لبش بخاطر پارگی شده بود!
انگار حدصش درست بود.
اون ممکن نبود بغیر از این که بازم بدشانسی اورده باشه نخواد به مدرسه نیاد...چون همیشه با ذوق و کلی حرف دیگه راجب گذشته و رویاهاش وارد مدرسه میشد و تمام زنگ استراحتشون رو با حرف پر میکرد.
گره های ابروش جایگزین لبخند روی صورتش شد،
جونگکوک_: کار کی بوده؟!
جیمین سرش رو آرورد بالا و با دیدن پسر خوش هیکل روبه روش مثل همیشه لبخند بزرگی روی لباش نمایان شد،
جیمین_: سلام...اها اینو میگی؟ چیزی نیست.
اما پسر قصد کوتاه اومدن نداشت و با همون حالت جدی و منسجم سوال رو تکرار کرد،
جونگکوک_: گفتم کار کی بوده؟؟
جیمین از روی صندلی بلند شد و با حالتی ناراحت و بی قراری روبه روی پسر ایستاد...
(ادامهش بدم و دوسش دارین یا نه؟؟)
#BTS #NOMJOOM #SOGA #J_HOPE #JIMIN #JUNGKOOK #V #JIN#jikook#kookmin
#Part_1
مانند روز های دیگه میان یه عده انسان خسته کننده و احمق روزش را میگذراند.
صدای فرد روبهرواش به شدت روی مغزش رژه میرفت...پای راستش را از اعصبانیت و کلافگی که صدای معلم ایجاد کرده بود به شدت تکان میداد.
قلمش در دستش بود و مانند اعصاب به هم ریخته اش روی کاغذ، نامفهوم میکشید.
اما ناگهان ذهنش یکبار دیگر کسی را یاد آوری کرد، این باعث میشد بیشتر بهم بریزد...پسری که بعد از آمدنش به این مدرسه مدام دنبالش بود، سرش را کمی چرخاند و نیم نگاهی به صندلی کناریش انداخت.
چند روزی ست که پسر ریز نقش و پرانرژی در کلاس ها حاضر نشده است!
مانند روزهای قبل بدون اینکه پاسخی داشته باشد پرسید،کجا میتونه باشه؟
سابقه ی غیبت نداشت،نکنه اتفاقی براش افتاده؟!
سرش را کمی تکان داد و از خودش تعجب کرد! به چه دلیل باید بهش فکر میکرد؟!
اون پسر جز یه پسر پرحرف و رو مخ چیزی بیشتر نبود، پس هوا را به ریه هاش رساند و سعی کرد افکار مضخرفش را از ذهنش بیرون کند!
جونگکوک_: اصلا به من چه؟
با بی عتنایی که به ظاهر نشان میداد سرش را به حالت قبل برگرداند، اما این باعث نمیشد به پسری که حتی دوست خودش نمیدانست فکر نکند!
بلاخره صدایی که از شروع کلاس منتظرش بود به گوشش رسید.
وسایلش رو جمع کرد و کولهاش رو بر روی دوشش گذاشت و هنذفری هارو توی گوشش فرو برد، مثل همیشه بدون اینکه بخواد با کسی ارتباط پیدا کنه با همون حالت خنثی و همیشگی از مدرسه خارج شد.
اما از اینکه الان وقت باشگاه رفتنش بود لبخندی روی لبانش نمایان شد.
امروز که وارد مدرسه شد و به سمت کلاسشون رفت با چهره ی پسری که نه از ظاهر از ته قلبش جوری که خودشم نمیخواست باورش کند منتظرش بود مواجه شد!
بلاخره امروز اومده بود، پسرک روی صندلی تکیه داده بود و متوجه حضور رفیقش نشده بود.
روی لبان پسر اخمو لبخند کمرنگی شکل گرفت و به بالای سرش قدم برداشت!
تازه متوجه گچ دستش بخاطر شکستی و بخیه ی لبش بخاطر پارگی شده بود!
انگار حدصش درست بود.
اون ممکن نبود بغیر از این که بازم بدشانسی اورده باشه نخواد به مدرسه نیاد...چون همیشه با ذوق و کلی حرف دیگه راجب گذشته و رویاهاش وارد مدرسه میشد و تمام زنگ استراحتشون رو با حرف پر میکرد.
گره های ابروش جایگزین لبخند روی صورتش شد،
جونگکوک_: کار کی بوده؟!
جیمین سرش رو آرورد بالا و با دیدن پسر خوش هیکل روبه روش مثل همیشه لبخند بزرگی روی لباش نمایان شد،
جیمین_: سلام...اها اینو میگی؟ چیزی نیست.
اما پسر قصد کوتاه اومدن نداشت و با همون حالت جدی و منسجم سوال رو تکرار کرد،
جونگکوک_: گفتم کار کی بوده؟؟
جیمین از روی صندلی بلند شد و با حالتی ناراحت و بی قراری روبه روی پسر ایستاد...
(ادامهش بدم و دوسش دارین یا نه؟؟)
#BTS #NOMJOOM #SOGA #J_HOPE #JIMIN #JUNGKOOK #V #JIN#jikook#kookmin
۴۱۱
۲۷ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.