پارت 14 فیک ماه
🌑LOOΠΔ🌙☽
𝙋¹⁴
ولی چشماش سیاهی رفت و رفت ته استخر جیمین با سرعت زیاد رفت و ا. ت رو اورد بالا هعی صداش میکرد داد میزد گریه میکرد... دستاشو رو سینه ی ا. ت قفل کرد و فشار داد ک اب رو بالا اورد... ولی چن ثانیه بعد همراه اب خون هم بود.... جیمین که شکه شده بود
به ا. ت نگاه کرد دستشو زیر دماغ ا. ت گذاشت نفساش نامنظم بودن نبضشو گرفت اروم میزد و ا. ت رو برداشت برد بیمارستان...
دکتر میگفت که دیگه امیدی نیست 9/10 بدنش رو اب گرفته و بخاطر بیماریش که نفس تنگی داره نتونسته نفس بکشه...
ای کاش جیمین همون موقع حرف ا. ت رو گوش میداد:)
جیمین رفت یقه ی دکتر رو گرفت و سرش داد و بیداد کرد بعد هم افتاد زمین بیهوش شد...
ا. ت تا نیم ساعت پیش مرده...بود ولی... زندس الان زندس ولی چجوری؟؟
.....
ا. ت رو بردن پیش جیمین.. ا. ت حالش خیلی بد بود و میدونست که بچش دیگه نیست.... همون موقع جیمینو دید که بیهوشه و از چشمش اشک میاد پاشد که بره پیشش ولی افتاد پاهاش زخمی بود بد جور گریش گرفت صدای گریه هاش اتاقو پر کرده بود که همین باعث بیدار شدن جیمین شد
_ا.ت ...ا. ت.. ت... و زنده ایی؟ ا. ت خودتی؟؟
+اوهوم
جیمین پاشد سرم رو کند و سریع رفت بقل ا. ت....
بعد از بیمارستان رفتن ویلا ا. ت تا اب میدید حالش بد میشد( منظورم استخره) وسایلشونو جمع کردن و رفتن شهر
پدر جیمین ک فهمید ا. ت با جیمین رفته عصبی شد و کل سئول رو گشت تا همه رو باهم پیدا کرد...
-جیمین خان مگه نگفتم اگه با ریوجین نباشی این دخترو میکشم؟؟
_بابا نکن بابا... نزنش... باباااا( گریه)
بقیه میخکوب به پدر جیمین نگاه میکردن
پدر جیمین رفت سمت ا. ت چونه ی ا. ت رو گرفت بالا و گفت : گفته بودم نزدیک جیمین نشو یانه... حالا باید زجر بکشی
اسلحشو روی شونه ی ا. ت فشار داد و داد زد : با هرکی که دوسش داری خداحافظی کن خانم ا. ت..
و به شونش شلیک کرد و ا. ت جیغی از سر بدبختی و درد زد و در ادامه پدر ا. ت به دل ا. ت شلیک کرد که...
داداجااممم این پارت زیاد شد پارت اخر رو چن مین بعد میزارم
𝙋¹⁴
ولی چشماش سیاهی رفت و رفت ته استخر جیمین با سرعت زیاد رفت و ا. ت رو اورد بالا هعی صداش میکرد داد میزد گریه میکرد... دستاشو رو سینه ی ا. ت قفل کرد و فشار داد ک اب رو بالا اورد... ولی چن ثانیه بعد همراه اب خون هم بود.... جیمین که شکه شده بود
به ا. ت نگاه کرد دستشو زیر دماغ ا. ت گذاشت نفساش نامنظم بودن نبضشو گرفت اروم میزد و ا. ت رو برداشت برد بیمارستان...
دکتر میگفت که دیگه امیدی نیست 9/10 بدنش رو اب گرفته و بخاطر بیماریش که نفس تنگی داره نتونسته نفس بکشه...
ای کاش جیمین همون موقع حرف ا. ت رو گوش میداد:)
جیمین رفت یقه ی دکتر رو گرفت و سرش داد و بیداد کرد بعد هم افتاد زمین بیهوش شد...
ا. ت تا نیم ساعت پیش مرده...بود ولی... زندس الان زندس ولی چجوری؟؟
.....
ا. ت رو بردن پیش جیمین.. ا. ت حالش خیلی بد بود و میدونست که بچش دیگه نیست.... همون موقع جیمینو دید که بیهوشه و از چشمش اشک میاد پاشد که بره پیشش ولی افتاد پاهاش زخمی بود بد جور گریش گرفت صدای گریه هاش اتاقو پر کرده بود که همین باعث بیدار شدن جیمین شد
_ا.ت ...ا. ت.. ت... و زنده ایی؟ ا. ت خودتی؟؟
+اوهوم
جیمین پاشد سرم رو کند و سریع رفت بقل ا. ت....
بعد از بیمارستان رفتن ویلا ا. ت تا اب میدید حالش بد میشد( منظورم استخره) وسایلشونو جمع کردن و رفتن شهر
پدر جیمین ک فهمید ا. ت با جیمین رفته عصبی شد و کل سئول رو گشت تا همه رو باهم پیدا کرد...
-جیمین خان مگه نگفتم اگه با ریوجین نباشی این دخترو میکشم؟؟
_بابا نکن بابا... نزنش... باباااا( گریه)
بقیه میخکوب به پدر جیمین نگاه میکردن
پدر جیمین رفت سمت ا. ت چونه ی ا. ت رو گرفت بالا و گفت : گفته بودم نزدیک جیمین نشو یانه... حالا باید زجر بکشی
اسلحشو روی شونه ی ا. ت فشار داد و داد زد : با هرکی که دوسش داری خداحافظی کن خانم ا. ت..
و به شونش شلیک کرد و ا. ت جیغی از سر بدبختی و درد زد و در ادامه پدر ا. ت به دل ا. ت شلیک کرد که...
داداجااممم این پارت زیاد شد پارت اخر رو چن مین بعد میزارم
۵۶.۴k
۱۰ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.