part⁴²💕🍰
نامجون مکان امن من بود و با دیدنش سریع پریدم بغلش عین بچه هایی که بعد از یه دردسر درست و حسابی به مادرشون پناه میبرن
یوشین « وقت بخیر جناب کیم
نامجون « توی اتاق پدر بودیم و مادر کاری کرده بود که به وضوح دود از سرش بلند میشد! هر لحظه منتظر بودم منفجر بشه که صدای داد و بیداد بلند شد و وقتی اومدیم بیرون هه ری عین اسب میدوید و پارک یوشین نفر دوم شرکت (از لحاظ قدرت )دنبالش بود
مادر نامجون « اینجا چه خبره که مرد با شخصیتی مثل شما اینجوری دنبال این بچه اوفتاده؟
یوشین « این بچه... این بچه خرگوش *عصبی
نامجون « چیکار کردی اینقدر عصبیه؟؟؟ نگاش کن تروخدا قلبت اونقدر تند میزنه که حس میکنم الانه بزنه بیرون
هه ری « همیشه عصبیه... منه خر دویدم تو چرا دویدی مستر انیشتنگ؟
یوشین « چون بعد از چند سال خرگوش چموش خواهرم رو پیدا کردم! جناب کیم این بچه با شما چه نسبتی داره؟ *حرصی
نامجون « خرگوش چموش خواهرم.... شما دایی کوچک هه ری هستین؟؟؟؟؟
یوشین « بله
هه ری « برگای نامجون عملا ریخته بود و دایی یوشین با نگاهش برام خط و نشون میکشید! نفسم که تازه شد گفتم : نامزدم جناب کیم نامجون....
یوشین « نامزد؟
هه ری « بله ...
نامجون « خوشبختم
یوشین « منم همینطور
مادر نامجون « هی دختر یه لیوان آب بیار برای این بچه!
_هه ری یه پیرهن نباتی مجلسی با شنل خز هم رنگش پوشیده بود بوت بلند مکشیش زیباییش رو چند برابر کردن بود.... بعد از دردسری که درست کرد در سکوت توی اتاق پدرم نشسته بودیم و همه مشغول خوردن چایی هاشون بودن که یوشین گفت
یوشین « لازمه با خواهر زاده ام صحبت کنم! البته اگه مشکلی نداشته باشی نامجون
نامجون « من مشکلی ندارم! تصمیم با خود هه ری عه!
یوشین « هه ری؟ *منتظر جوابه بچه ام
هه ری « بریم
یوشین « با اجازه
هه ری « همیشه همین بود! وقتی طرف حسابم اون بود لال میشدم و بی دفاع.... بدون توجه به نگاه های خیره بقیه دستم رو گرفته بود و منو به اتاقش میبرد.... وقتی به اتاقش رسیدیم برای بار هزارم سلیقه خوبش رو تحسین کردم!
یوشین « به جای اینکه اتاق رو بررسی کنی بشین
هه ری « جام خوبه امرتون !؟
یوشین « صدات میلرزه! هنوزم میترسی؟
هه ری « ترس؟ مسخره اس؛ دقیقا از چی بای....
_طی یه حرکت ناگهانی دستش توسط یوشین کشیده شد و اوفتاد توی بغلش! نفهم تر از این ادم ندیده بود
یوشین « بتمرگ الکی ادای شجاع ها رو هم برای من در نیار!
هه ری « همیشه اینقدر وحشی هستی؟
یوشین « یه کلمه دیگه حرف بزنی از همین جا پرتت میکنم پایین!
هه ری « *کشیدن زیپ دهن
یوشین « وقت بخیر جناب کیم
نامجون « توی اتاق پدر بودیم و مادر کاری کرده بود که به وضوح دود از سرش بلند میشد! هر لحظه منتظر بودم منفجر بشه که صدای داد و بیداد بلند شد و وقتی اومدیم بیرون هه ری عین اسب میدوید و پارک یوشین نفر دوم شرکت (از لحاظ قدرت )دنبالش بود
مادر نامجون « اینجا چه خبره که مرد با شخصیتی مثل شما اینجوری دنبال این بچه اوفتاده؟
یوشین « این بچه... این بچه خرگوش *عصبی
نامجون « چیکار کردی اینقدر عصبیه؟؟؟ نگاش کن تروخدا قلبت اونقدر تند میزنه که حس میکنم الانه بزنه بیرون
هه ری « همیشه عصبیه... منه خر دویدم تو چرا دویدی مستر انیشتنگ؟
یوشین « چون بعد از چند سال خرگوش چموش خواهرم رو پیدا کردم! جناب کیم این بچه با شما چه نسبتی داره؟ *حرصی
نامجون « خرگوش چموش خواهرم.... شما دایی کوچک هه ری هستین؟؟؟؟؟
یوشین « بله
هه ری « برگای نامجون عملا ریخته بود و دایی یوشین با نگاهش برام خط و نشون میکشید! نفسم که تازه شد گفتم : نامزدم جناب کیم نامجون....
یوشین « نامزد؟
هه ری « بله ...
نامجون « خوشبختم
یوشین « منم همینطور
مادر نامجون « هی دختر یه لیوان آب بیار برای این بچه!
_هه ری یه پیرهن نباتی مجلسی با شنل خز هم رنگش پوشیده بود بوت بلند مکشیش زیباییش رو چند برابر کردن بود.... بعد از دردسری که درست کرد در سکوت توی اتاق پدرم نشسته بودیم و همه مشغول خوردن چایی هاشون بودن که یوشین گفت
یوشین « لازمه با خواهر زاده ام صحبت کنم! البته اگه مشکلی نداشته باشی نامجون
نامجون « من مشکلی ندارم! تصمیم با خود هه ری عه!
یوشین « هه ری؟ *منتظر جوابه بچه ام
هه ری « بریم
یوشین « با اجازه
هه ری « همیشه همین بود! وقتی طرف حسابم اون بود لال میشدم و بی دفاع.... بدون توجه به نگاه های خیره بقیه دستم رو گرفته بود و منو به اتاقش میبرد.... وقتی به اتاقش رسیدیم برای بار هزارم سلیقه خوبش رو تحسین کردم!
یوشین « به جای اینکه اتاق رو بررسی کنی بشین
هه ری « جام خوبه امرتون !؟
یوشین « صدات میلرزه! هنوزم میترسی؟
هه ری « ترس؟ مسخره اس؛ دقیقا از چی بای....
_طی یه حرکت ناگهانی دستش توسط یوشین کشیده شد و اوفتاد توی بغلش! نفهم تر از این ادم ندیده بود
یوشین « بتمرگ الکی ادای شجاع ها رو هم برای من در نیار!
هه ری « همیشه اینقدر وحشی هستی؟
یوشین « یه کلمه دیگه حرف بزنی از همین جا پرتت میکنم پایین!
هه ری « *کشیدن زیپ دهن
۱۸۷.۱k
۱۳ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.