فقط یکبار دیگر p1۶
اندازه همه جا بود سلام کردیم و اونا هم جواب دادن
نامجون کنار صندلی جیمز نشست بغل من هم جین بود ....توجهم رفت سمت جیمین که اونور نامجون بود
رو به جین گفت: جین جاتو با من عوض میکنی؟
جین: باشه
جیمین اومد جای جین کنار من نشست گفت: تو چطوری کانگ سو
یکم موذب شدم: خوبم ممنون
چند دقیقه بی حرف گذشت که با صدای جیمز بهش نگا کردم: میگم تو چرا همش کلاه سرته ..کلافه نمیشی؟
من: نن ..راستش من موهام یکم بلنده چون گرمم نشه میبندم و میدم زیر کلاه
برای اینکه بیشتر قانعش کنم گفتم: کلا کلاه خیلی دوس دارم از بچگی کلاه سرم میکردم
جیمز: واقعا موهات بلنده؟؟
با کمی هول گفتم: ن اونجوری که فکر میکنی نیست، خیلی کوتاهه تا روی شونمه
اهانی گفت
استرس گرفتم از اینکه موهایی رو که تا نزدیک کمر بود رو گفتم تا شونه
اگه بفهمن دخترم چی میشه؟؟
از اینکه گهگاهی جیمین نگاهم میکرد موذب میشدم و نگاش نمیکردم ...میترسیدم بهم مشکوک بشه
بلاخره برگشتیم تو رختکن روی صندلی نشسته بودم بقیه گرم صحبت بودن
نگاهی به ساعت انداختم ساعت ۲ بود
یکی از بچه ها سری دویید در حالی که نفس نفس میزد گفت: بچه ها بیاین استاد گفت بریم سالن تمرین کارمون داره
همه رفتیم مثل صبح صف بستیم و استاد جلومون قرار گرفت
با صدای محکم و سردش گفت: از امشب بايد برید خونه اعضا نگهبانی.....وقتی به سمت خونه میرن شما هم داخل ماشین میشینید و وقتی رسیدین از داخل جلو در خونشون نگهبانی میدین ،
حواستون رو خوبه خوب جمع کنین به افراد مشکوک و گوشه گیر کسایی که چند بار اونا رو میبینین و یا ماشین هایی که تا خونه دنبال شما میان و تعقیب میکنن رو شناسایی کنین .......یادتون نره جون انسان های مهمی تو دست ماست ،
امروز زود میتونین برید خونه یکم استراحت کنین و ساعت ۷ شب بیاین کمپانی تا همراه اعضا برین ..همه فهمیدن؟
همه گفتیم: بله
نامجون کنار صندلی جیمز نشست بغل من هم جین بود ....توجهم رفت سمت جیمین که اونور نامجون بود
رو به جین گفت: جین جاتو با من عوض میکنی؟
جین: باشه
جیمین اومد جای جین کنار من نشست گفت: تو چطوری کانگ سو
یکم موذب شدم: خوبم ممنون
چند دقیقه بی حرف گذشت که با صدای جیمز بهش نگا کردم: میگم تو چرا همش کلاه سرته ..کلافه نمیشی؟
من: نن ..راستش من موهام یکم بلنده چون گرمم نشه میبندم و میدم زیر کلاه
برای اینکه بیشتر قانعش کنم گفتم: کلا کلاه خیلی دوس دارم از بچگی کلاه سرم میکردم
جیمز: واقعا موهات بلنده؟؟
با کمی هول گفتم: ن اونجوری که فکر میکنی نیست، خیلی کوتاهه تا روی شونمه
اهانی گفت
استرس گرفتم از اینکه موهایی رو که تا نزدیک کمر بود رو گفتم تا شونه
اگه بفهمن دخترم چی میشه؟؟
از اینکه گهگاهی جیمین نگاهم میکرد موذب میشدم و نگاش نمیکردم ...میترسیدم بهم مشکوک بشه
بلاخره برگشتیم تو رختکن روی صندلی نشسته بودم بقیه گرم صحبت بودن
نگاهی به ساعت انداختم ساعت ۲ بود
یکی از بچه ها سری دویید در حالی که نفس نفس میزد گفت: بچه ها بیاین استاد گفت بریم سالن تمرین کارمون داره
همه رفتیم مثل صبح صف بستیم و استاد جلومون قرار گرفت
با صدای محکم و سردش گفت: از امشب بايد برید خونه اعضا نگهبانی.....وقتی به سمت خونه میرن شما هم داخل ماشین میشینید و وقتی رسیدین از داخل جلو در خونشون نگهبانی میدین ،
حواستون رو خوبه خوب جمع کنین به افراد مشکوک و گوشه گیر کسایی که چند بار اونا رو میبینین و یا ماشین هایی که تا خونه دنبال شما میان و تعقیب میکنن رو شناسایی کنین .......یادتون نره جون انسان های مهمی تو دست ماست ،
امروز زود میتونین برید خونه یکم استراحت کنین و ساعت ۷ شب بیاین کمپانی تا همراه اعضا برین ..همه فهمیدن؟
همه گفتیم: بله
۴۴.۴k
۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.