Part 18
Part 18
ویو ات
بعد چند دقیقه رفتیم خونه
کوک معلوم بود ذوق زده بود
ات:کوک انگار خیلی خوشحالی
کوک:یس یس یس یس
یونگی:نکنه دو قلوعه؟
کوک:نمیدونم*با خنده
اتویونگی:کوفت و نمیدونم
همه باهم خندیدیم کوک انگار از موقعی که جنسیت و فهمیده خوش حال تره
ات:خوب یونگی جشن واسه فردا خوبه؟
یونگی:آره
ات:کوک تو نظرت چیه؟
کوک:نظر من زیاد واسه این اهمیت نداره
اتویونگی:چرا اهمیت داره
کوک انگار تعجب کرده بود
کوک:خوب منم اوکیم
اتویونگی:آفرین و اوکی
کوک یه لبخند زد
ات:خوب کوکویونگی پاشین برین کیک سفارش بدین کوک به نظرم تو فردا برو بادکنک بگیر تنها هم برو یا اگر میخوای با اعضا برو البته بهغیر از جیمین و جین و آها الانم رفتین بادکنک صورتی و آبی بگیرین دیگه اممم همین
کوکویونگی:باشه
یونگی:کوک تو برو آماده شو منم الان میرم آماده میشم
کوک:اوکی
کوک رفت بالا تو اتاقش
ویو یونگی
کوک رفت تو اتاقش رفتم سمت ات و لبش و به بازی گرفتم بعد چند دقیقه از هم جدا شدیم
یونگی:ات یه روز فک میکردی بچه دار بشیم؟میشه یه دختر دقیقا مثل تو باشه؟
ات:نه فک نمیکردم.انقدر دوست داری دختر دار بشی؟
یونگی:آخه اگه دختر دار بشم دوتا ات دارم
ات:کوفت
باهم خندیدیم
یونگی:ات؟
ات:بله؟
یونگی:من میترسم
ات:از چی؟
یونگی:از اینکه کوک حالش بد بشه از اینکه کوک بخاطر تهیونگ حالش بد بشه میترسم خیلی میترسم دوست ندارم کوک آسیب ببینه*بغض
ات:منم همینطور پس حالا برو آماده شو و ببرش بیرون تو این چند ماه به غیر از کنسرت ها و بخاطر همین دکترم بیرون نرفت یه زره دورش بده
یونگی:باشه
ویو کوک
حرف هاشون و شنیده بودم فک نمیکردم انقدر به فکرم باشم خیلی خوش حالم که همیچین کسایی رو دارم یاد خاطره تلخ بهم زدن منو کوک میافتم
پرش زمانی به ۲ ماه پیش
ویو کوک
تو اتاقم رو تخت نشسته بودم و داشتم عکس های خودم و تهیونگ و نگا میکردم ات نبود رفته بود پیش یونگی یهو صدای در اومد رفتم در رو باز کردم با تهیونگ مواجه شدم
تهیونگ:سلام
کوک:سلام بیا تو
تهیونگ اومد تو و در رو بست باهم رو مبل روبهروی هم نشستیم
تهیونگ:کوک میخواستم یه چیزی بهت بگم
کوک:بگو
تهیونگ:بهم بزنیم*سرد
با این حرفش یه جوری شدم
کوک:چ.چی؟چی داری میگی؟میفهمی چی میگیی؟*داد و بغض
یهو تهیونگ داد کشید
تهیونگ:آره میفهمم تو با دوست دختر قبلیت بودی اینم ینی به من خیانت کردی توقع داری باهات بمونم؟*داد
یهو بغضم ترکید و افتادم رو زمین
کوک:تهیونگگگ خیلییی نامردییی خیلی بدییی هق هق چرا باید این اتفاق بیافته هق هق چراا رز خدا لعنتت کنه بپیرییی که داری باعث جدایی من میشی آشغاللل هق هق*تقریبا بلند
سرم و بالا آوردم دیدم و دیدم..ادامه دارد
ببخشید بابت نبودنم
ایندفعه شرط نداره بابای
ویو ات
بعد چند دقیقه رفتیم خونه
کوک معلوم بود ذوق زده بود
ات:کوک انگار خیلی خوشحالی
کوک:یس یس یس یس
یونگی:نکنه دو قلوعه؟
کوک:نمیدونم*با خنده
اتویونگی:کوفت و نمیدونم
همه باهم خندیدیم کوک انگار از موقعی که جنسیت و فهمیده خوش حال تره
ات:خوب یونگی جشن واسه فردا خوبه؟
یونگی:آره
ات:کوک تو نظرت چیه؟
کوک:نظر من زیاد واسه این اهمیت نداره
اتویونگی:چرا اهمیت داره
کوک انگار تعجب کرده بود
کوک:خوب منم اوکیم
اتویونگی:آفرین و اوکی
کوک یه لبخند زد
ات:خوب کوکویونگی پاشین برین کیک سفارش بدین کوک به نظرم تو فردا برو بادکنک بگیر تنها هم برو یا اگر میخوای با اعضا برو البته بهغیر از جیمین و جین و آها الانم رفتین بادکنک صورتی و آبی بگیرین دیگه اممم همین
کوکویونگی:باشه
یونگی:کوک تو برو آماده شو منم الان میرم آماده میشم
کوک:اوکی
کوک رفت بالا تو اتاقش
ویو یونگی
کوک رفت تو اتاقش رفتم سمت ات و لبش و به بازی گرفتم بعد چند دقیقه از هم جدا شدیم
یونگی:ات یه روز فک میکردی بچه دار بشیم؟میشه یه دختر دقیقا مثل تو باشه؟
ات:نه فک نمیکردم.انقدر دوست داری دختر دار بشی؟
یونگی:آخه اگه دختر دار بشم دوتا ات دارم
ات:کوفت
باهم خندیدیم
یونگی:ات؟
ات:بله؟
یونگی:من میترسم
ات:از چی؟
یونگی:از اینکه کوک حالش بد بشه از اینکه کوک بخاطر تهیونگ حالش بد بشه میترسم خیلی میترسم دوست ندارم کوک آسیب ببینه*بغض
ات:منم همینطور پس حالا برو آماده شو و ببرش بیرون تو این چند ماه به غیر از کنسرت ها و بخاطر همین دکترم بیرون نرفت یه زره دورش بده
یونگی:باشه
ویو کوک
حرف هاشون و شنیده بودم فک نمیکردم انقدر به فکرم باشم خیلی خوش حالم که همیچین کسایی رو دارم یاد خاطره تلخ بهم زدن منو کوک میافتم
پرش زمانی به ۲ ماه پیش
ویو کوک
تو اتاقم رو تخت نشسته بودم و داشتم عکس های خودم و تهیونگ و نگا میکردم ات نبود رفته بود پیش یونگی یهو صدای در اومد رفتم در رو باز کردم با تهیونگ مواجه شدم
تهیونگ:سلام
کوک:سلام بیا تو
تهیونگ اومد تو و در رو بست باهم رو مبل روبهروی هم نشستیم
تهیونگ:کوک میخواستم یه چیزی بهت بگم
کوک:بگو
تهیونگ:بهم بزنیم*سرد
با این حرفش یه جوری شدم
کوک:چ.چی؟چی داری میگی؟میفهمی چی میگیی؟*داد و بغض
یهو تهیونگ داد کشید
تهیونگ:آره میفهمم تو با دوست دختر قبلیت بودی اینم ینی به من خیانت کردی توقع داری باهات بمونم؟*داد
یهو بغضم ترکید و افتادم رو زمین
کوک:تهیونگگگ خیلییی نامردییی خیلی بدییی هق هق چرا باید این اتفاق بیافته هق هق چراا رز خدا لعنتت کنه بپیرییی که داری باعث جدایی من میشی آشغاللل هق هق*تقریبا بلند
سرم و بالا آوردم دیدم و دیدم..ادامه دارد
ببخشید بابت نبودنم
ایندفعه شرط نداره بابای
۸.۳k
۲۵ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.