part 9
_من انجامش ندادم...بهم تهمت زدن
جونگکوک همونطور که سرشو پایین نگه داشته بود توضیح میداد_پدرم معتاد بود،اونقدری مواد میکشید که هیچی نمیفهمید و هر غلطی میکرد.مادرمم به همین صورت از دست دادم..وقتی ۱۲ سالم بود به دست پدرم به قتل رسید اما هیچکدوم از اون پلیسای احمق نفهمیدن کار بابامه؛من میدونستم ولی بچه بودم
تلخندی زد_بابام تهدیدم میکرد که اگه جیکم در بیاد منو میده دست رفیقای نابابش تا اونقدری بهم تجاوز کنن که جونی برام نمونه...البته اگه کار نمیکردم تا پول مواداشو در بیارم قطعا تا الان اینکارو کرده بود
بیشتر سرشو پایین انداخت و با انگشتاش بازی کرد_یه روز وقتی داشت به دوستش کمک میکرد تا مواد بفروشه،لو رفتن ولی سریع فرار کردن و منو توی اون خونه که توش مواد جاسازی شده بود تنها گذاشتن...حتی یه مدرک و نشونه هم نبود تا ثابت کنه من اینکارو نکردم...و..منو به اینجا آوردن
چشماشو بالا آورد و به تهیونگ نگاه کرد.تهیونگ یه نخ سیگار از جعبه بیرون آورد و با فندکی روشنش کرد_دلت برای مامانت تنگ شده بود؟
کوک آروم سر تکون داد و بعد از مکث طولانیمدت پرسید_میتونم...بدونم شما برای چی اینجایین؟
تهیونگ دور سیگار رو بیرون فرستاد_کدوم دلیلشو بگم؟
جونگکوک کمی ابروهاش بالا رفتن_همشو _جیببُری،قاچاق مواد،شکنجه و..قتل
بدن کوک لرزید_ق..قتل؟!
تهیونگ چطوری انقدر راحت درموردش حرف میزد؟
_پس..چرا اینجایی؟نباید انفرادی باشی؟
تهیونگ تکخندی زد_مثل اینکه خیلی بیخبری.این خودمم که تصمیم میگیرم کجا باشم نه دیگران
ادامه داد_اسمت چی بود؟..جونگکوک؟
جونگکوک سرشو بالا پایین کرد و تهیونگ ادامه داد_برو بخواب جونگکوک...صبح که شد باید بریم حموم
جونگکوک لبهاشو داخل دهانش برد که باعث شد چاله گونههای کوچولوش مشخص بشن،سری تکون داد و به چشمای تهیونگ نگاه کرد.به یک چیز جدید پی برد...چشماش علاوه بر وحشتناک بودن زیبا هم بود!
بلند شدن و تهیونگ کمی جلوتر به سمت تختش رفت.جونگکوک هم روی تخت دراز کشید و بدون هیچ پتویی سعی کرد بخوابه.نزدیکای طلوع خورشید بود اما جونگکوک خوابش نمیبرد چون...
نهنهنه،به هیچ وجه اینطور نبود!
[ اما جونگکوک از صدا زده شدنش توسط تهیونگ خجالت کشیده بود! ]
جونگکوک همونطور که سرشو پایین نگه داشته بود توضیح میداد_پدرم معتاد بود،اونقدری مواد میکشید که هیچی نمیفهمید و هر غلطی میکرد.مادرمم به همین صورت از دست دادم..وقتی ۱۲ سالم بود به دست پدرم به قتل رسید اما هیچکدوم از اون پلیسای احمق نفهمیدن کار بابامه؛من میدونستم ولی بچه بودم
تلخندی زد_بابام تهدیدم میکرد که اگه جیکم در بیاد منو میده دست رفیقای نابابش تا اونقدری بهم تجاوز کنن که جونی برام نمونه...البته اگه کار نمیکردم تا پول مواداشو در بیارم قطعا تا الان اینکارو کرده بود
بیشتر سرشو پایین انداخت و با انگشتاش بازی کرد_یه روز وقتی داشت به دوستش کمک میکرد تا مواد بفروشه،لو رفتن ولی سریع فرار کردن و منو توی اون خونه که توش مواد جاسازی شده بود تنها گذاشتن...حتی یه مدرک و نشونه هم نبود تا ثابت کنه من اینکارو نکردم...و..منو به اینجا آوردن
چشماشو بالا آورد و به تهیونگ نگاه کرد.تهیونگ یه نخ سیگار از جعبه بیرون آورد و با فندکی روشنش کرد_دلت برای مامانت تنگ شده بود؟
کوک آروم سر تکون داد و بعد از مکث طولانیمدت پرسید_میتونم...بدونم شما برای چی اینجایین؟
تهیونگ دور سیگار رو بیرون فرستاد_کدوم دلیلشو بگم؟
جونگکوک کمی ابروهاش بالا رفتن_همشو _جیببُری،قاچاق مواد،شکنجه و..قتل
بدن کوک لرزید_ق..قتل؟!
تهیونگ چطوری انقدر راحت درموردش حرف میزد؟
_پس..چرا اینجایی؟نباید انفرادی باشی؟
تهیونگ تکخندی زد_مثل اینکه خیلی بیخبری.این خودمم که تصمیم میگیرم کجا باشم نه دیگران
ادامه داد_اسمت چی بود؟..جونگکوک؟
جونگکوک سرشو بالا پایین کرد و تهیونگ ادامه داد_برو بخواب جونگکوک...صبح که شد باید بریم حموم
جونگکوک لبهاشو داخل دهانش برد که باعث شد چاله گونههای کوچولوش مشخص بشن،سری تکون داد و به چشمای تهیونگ نگاه کرد.به یک چیز جدید پی برد...چشماش علاوه بر وحشتناک بودن زیبا هم بود!
بلند شدن و تهیونگ کمی جلوتر به سمت تختش رفت.جونگکوک هم روی تخت دراز کشید و بدون هیچ پتویی سعی کرد بخوابه.نزدیکای طلوع خورشید بود اما جونگکوک خوابش نمیبرد چون...
نهنهنه،به هیچ وجه اینطور نبود!
[ اما جونگکوک از صدا زده شدنش توسط تهیونگ خجالت کشیده بود! ]
۲.۸k
۲۸ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.