☆͜͡𝓱𝓮 𝔀𝓪𝓼 𝔂𝓸𝓾𝓻 𝓬𝓸𝓾𝓼𝓲𝓷 𝓾𝓷𝓽𝓲𝓷ঔৣ͡ ͜
☆͜͡𝓱𝓮 𝔀𝓪𝓼 𝔂𝓸𝓾𝓻 𝓬𝓸𝓾𝓼𝓲𝓷 𝓾𝓷𝓽𝓲𝓷ঔৣ͡ ͜
☆͜͡part_⁹ঔৣ͡ ͜
+خوبه فردا برید لباس بگیرید که پس فردا عروسیه
م/ک: وای خدا عروسم میشی
م/ا: دخترم با پسرت ازدواج میکنه
ات: چی میگید
+فردا باید برید خردید حالا برید بخوابید
ات: من میرم بیرون
جونگکوک: می خوام برم بیرون
+بفرمایید
جونگکوک:(تو چشم های ات با عصبانیت نگاه میکنه)
ات:(تو چشمای جونگکوک با عصبانیت نگاه میکنه)
هردو بلند شدن و رفتن بیرون از خونه جونگکوک سوار ماشین شد و ات هم سوار موتور و شروع کردن سری حرکت کردن
جونگکوک ویو
واقعا از اینکه می خوام با ات ازدواج کنم خوشحال نیستم اون یه دختره و بزرگترین زن مافیا اینش به کنار پدر بزرگ میگه باید بچه دارشید نمی خوام رفتم سمت خونه جین هیونگ و کیلید داشتم در و باز کردم و با عصبانیت رفتم داخل
جیهوپ و تهیونگ و شوگا: سلام جونگکوک
جونگکوک: (عصبانیت)
تهیونگ: چیشده
جونگکوک: پدر بزرگ عزیز گفته باید با دختر عموم ازدواج کنم
شوگا: چیی
جین: 😳😳
تهیونگ: پ... پش... پ... پشمام
جیهوپ: عه چیشد
جونگکوک: خدااا بدین من یک نفرو بکشم نه یدونه بس نیست کلی آدم می خوام
جین: آروم باش بابا.... چیزی نیست که الان تو اتاق شکنجه ما چند تا آدم هست برو
جونگکوک: خوبه میرم
جین: برو
جونگکوک رفت
تهیونگ: جین چیکار میکنی
جین: اون الان عصبانیه
شوگا: راست میگه
ات ویو
خیلی عصبی بودم رفتم مخفی گاه که آدم اونجاست امروز چند نفر میمیرن سری حرکت کردم و رفتم بعد چند مین رسیدم و پیاده شدم
ات: سوهو
سوهو: بله
ات:۱٠ تا آدم بیار
سوهو: چشم
☆͜͡part_⁹ঔৣ͡ ͜
+خوبه فردا برید لباس بگیرید که پس فردا عروسیه
م/ک: وای خدا عروسم میشی
م/ا: دخترم با پسرت ازدواج میکنه
ات: چی میگید
+فردا باید برید خردید حالا برید بخوابید
ات: من میرم بیرون
جونگکوک: می خوام برم بیرون
+بفرمایید
جونگکوک:(تو چشم های ات با عصبانیت نگاه میکنه)
ات:(تو چشمای جونگکوک با عصبانیت نگاه میکنه)
هردو بلند شدن و رفتن بیرون از خونه جونگکوک سوار ماشین شد و ات هم سوار موتور و شروع کردن سری حرکت کردن
جونگکوک ویو
واقعا از اینکه می خوام با ات ازدواج کنم خوشحال نیستم اون یه دختره و بزرگترین زن مافیا اینش به کنار پدر بزرگ میگه باید بچه دارشید نمی خوام رفتم سمت خونه جین هیونگ و کیلید داشتم در و باز کردم و با عصبانیت رفتم داخل
جیهوپ و تهیونگ و شوگا: سلام جونگکوک
جونگکوک: (عصبانیت)
تهیونگ: چیشده
جونگکوک: پدر بزرگ عزیز گفته باید با دختر عموم ازدواج کنم
شوگا: چیی
جین: 😳😳
تهیونگ: پ... پش... پ... پشمام
جیهوپ: عه چیشد
جونگکوک: خدااا بدین من یک نفرو بکشم نه یدونه بس نیست کلی آدم می خوام
جین: آروم باش بابا.... چیزی نیست که الان تو اتاق شکنجه ما چند تا آدم هست برو
جونگکوک: خوبه میرم
جین: برو
جونگکوک رفت
تهیونگ: جین چیکار میکنی
جین: اون الان عصبانیه
شوگا: راست میگه
ات ویو
خیلی عصبی بودم رفتم مخفی گاه که آدم اونجاست امروز چند نفر میمیرن سری حرکت کردم و رفتم بعد چند مین رسیدم و پیاده شدم
ات: سوهو
سوهو: بله
ات:۱٠ تا آدم بیار
سوهو: چشم
۱۲.۰k
۲۶ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.