p۷ اخر
(توی سر کوک یه کلمه میپیچید <بی لیاقت،بی لیاقتی توو>)
کوک:صدای گریه یضعیفی رو شنیدم
_یونهی دخترم حالت خوبه خوبی ...پات ....پاتو چیشدده عزیزم ؟
*بابا..هق ...افتادم زمین بوف شدم....هققققق
_هیسسسس دختر گلم .....بابایی پیشته دیگه از هیچی نترس خب؟
*با...باشه ... هققققق
(کوک رفت و سریع به طرف ماشین رفت چند مین بعد کوک داشت رانندگی می کرد که چشش به کبودی هایی که میزدش افتاد یونهی خواب بود)
_عروسکم ببخشید که میزدمت .....ببخشید که بهت بی محلی میکردم .... حتما برات سخت بوده میدونم فردا از خواب پاشی میای با خودت میگی بابایی امشبم منو بخاطر یه بهونه ای میزنه ولی قول میدم که هر روز که از خواب بلند میشی دیگه نگران این نباشی که بزنمت قول میدم (و دست عروسکش یعنی دخترش رو بوسید )
《وقتی به خونه رسیدن کوک یونهی رو داخل تخت یونهی گذاشت 》
+سلام عزیزم
_سلام عشققم
+تازه اومدی ؟
_اره ، بدش من بزارمش داخل تختش
(یونگی رو داخل تختش گذاشت و دوباره به حال رفت رو مبل نششست)
+کوک ....یونهی خوابید ؟
_اره 😉
+چیه ؟ چرا لبخند میزنی ؟
_خب ....راستش باهم رفتیم بیرون و یونهی رو بردم عروسک بخره شهره بازی رفت و بستنی خوردیم و کلی کارای دیگه ولی تا رفتم با گوشی حرف بزنم یونهی گم شد ....
+چیییییی؟
_اروم باش بعدش پیداش کردم میدونی چیه اون موقعی که داشتم دنبال یونهی میگشتم یه کلمه تو ذهن من می پیچید این بود که من نتونستم ارزوی یونهی رو براورده کنم اما فهمیدم اون از خونو جونو رگمه من نمی تونم اینو تغییر بدم و سوگند خوردم که دیگه یونهی ناراحت نشه بهترین بابا برای یونهی و یونگی شم
(دخترک جونگ کوک رو بغل کرد)
+خوشحالم ....🥲خوشحالم که تونستین همه ی اینها یک نقشه بود که شما باهم خوب بشید
_منم خوشحالم 🙂
{و رفتند و خابیدنن)
ادمین: 😄لطفا افراد کنار خود را بدانید چون ممکن است فردا روز اخر باشد 😇
_ ________________________________
کانال ما: ir_bts
کوک:صدای گریه یضعیفی رو شنیدم
_یونهی دخترم حالت خوبه خوبی ...پات ....پاتو چیشدده عزیزم ؟
*بابا..هق ...افتادم زمین بوف شدم....هققققق
_هیسسسس دختر گلم .....بابایی پیشته دیگه از هیچی نترس خب؟
*با...باشه ... هققققق
(کوک رفت و سریع به طرف ماشین رفت چند مین بعد کوک داشت رانندگی می کرد که چشش به کبودی هایی که میزدش افتاد یونهی خواب بود)
_عروسکم ببخشید که میزدمت .....ببخشید که بهت بی محلی میکردم .... حتما برات سخت بوده میدونم فردا از خواب پاشی میای با خودت میگی بابایی امشبم منو بخاطر یه بهونه ای میزنه ولی قول میدم که هر روز که از خواب بلند میشی دیگه نگران این نباشی که بزنمت قول میدم (و دست عروسکش یعنی دخترش رو بوسید )
《وقتی به خونه رسیدن کوک یونهی رو داخل تخت یونهی گذاشت 》
+سلام عزیزم
_سلام عشققم
+تازه اومدی ؟
_اره ، بدش من بزارمش داخل تختش
(یونگی رو داخل تختش گذاشت و دوباره به حال رفت رو مبل نششست)
+کوک ....یونهی خوابید ؟
_اره 😉
+چیه ؟ چرا لبخند میزنی ؟
_خب ....راستش باهم رفتیم بیرون و یونهی رو بردم عروسک بخره شهره بازی رفت و بستنی خوردیم و کلی کارای دیگه ولی تا رفتم با گوشی حرف بزنم یونهی گم شد ....
+چیییییی؟
_اروم باش بعدش پیداش کردم میدونی چیه اون موقعی که داشتم دنبال یونهی میگشتم یه کلمه تو ذهن من می پیچید این بود که من نتونستم ارزوی یونهی رو براورده کنم اما فهمیدم اون از خونو جونو رگمه من نمی تونم اینو تغییر بدم و سوگند خوردم که دیگه یونهی ناراحت نشه بهترین بابا برای یونهی و یونگی شم
(دخترک جونگ کوک رو بغل کرد)
+خوشحالم ....🥲خوشحالم که تونستین همه ی اینها یک نقشه بود که شما باهم خوب بشید
_منم خوشحالم 🙂
{و رفتند و خابیدنن)
ادمین: 😄لطفا افراد کنار خود را بدانید چون ممکن است فردا روز اخر باشد 😇
_ ________________________________
کانال ما: ir_bts
۸.۷k
۰۹ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.