سه دقیقه در قیامت
#سه_دقیقه_در_قیامت
#ادامه
#قسمت_۹و۱۰
اما تمام حواس من در آن لحظه به اين بود كه وقتي كسي بهخاطر
تهمت به يك نوجوان، يك چنين خيراتي را از دست ميدهد، پس ما
كه هر روز و هرشب پشت سر ديگران مشغول قضاوت كردن و حرف
زدن هستيم چه عاقبتي خواهيم داشت؟! ما كه بهراحتي پشت سر
مسئولين و دوستان و آشنايان خودمان هرچه ميخواهيم ميگوييم...
باز جوان پشت ميز به عظمت آبروي مؤمن اشاره كرد
(اعجاز اشک)
ايستاده بودم و مات و مبهوت به کتاب اعمالم نگاه ميکردم.
انگار هيچ ارادهاي از خودم نداشتم. هيچ کار و عملم قابل دفاع
نبود. فقط نگاه ميکردم.
يکي آمد و دو سال نمازهاي من را برد! ديگري آمد و قسمتي از
کارهاي خير مرا برداشت. بعدي...
بالتشبيه شبيه يک گوسفند که هيچ ارادهاي ندارد و فقط نگاه
ميکند، من هم فقط نگاه ميکردم.
چون هيچگونه دفاعي در مقابل ديگران نميشد کرد. در دنيا،
انسان هرچند مقصر باشد، اما در دادگاه از خود دفاع ميکند و با
گرفتن وکيل و... خود را تاحدودي از اتهامات تبرئه ميکند.
اما اينجا... مگر ميشود چيزي گفت؟! فقط نگاه ميکردم. حتي
آنچه در فکر انسان بوده براي همه نمايان است، چه رسد به اعمال
انسان. براي همين هيچکس نميتواند بيدليل از خود دفاع کند.
درکتاب اعمال خودم چقدر گناهاني را ديدم که مصداق اين
ضرب المثل بود: آش نخورده و دهن سوخته.
شخصي در مقابل من غيبت کرده يا تهمت زده و من هم در گناه او
شريک شده بودم. چقدر گناهاني را ديدم که هيچ لذتي برايم نداشت
و فقط سرافکندگي برايم ايجاد کرد
خیلی سخت بود. خيلي. حساب و کتاب خدا به دقت ادامه داشت.
اما زماني که بررسي اعمال من انجام ميشد و نقايص کارهايم را
ميديدم، گرماي شديدي از سمت چپ به سوي من ميآمد! حرارتي
که نزديک بود تمام بدنم را بسوزاند. اما...
اين حرارت تمام بدنم را ميسوزاند، طوري که قابل تحمل نبود.
همه جاي بدنم ميسوخت، بجز صورت و سينه و کف دستهايم!
براي من جاي تعجب بود. چرا اين سه قسمت بدنم نميسوزد؟!
الزم به تکلم نبود. جواب سؤالم را بالفاصله فهميدم.
من از نوجواني در هيئت و جلسات فرهنگي مسجد محل حضور
داشتم. پدرم به من توصيه ميکرد که وقتي براي آقا امام حسين
و يا حضرت زهرا و اهل بيت :اشک ميريزي، قدر اين
اشک را بدان. اشک بر اين بزرگان، قيمتي است و ارزش آن را در
قيامت ميفهميم. پدرم از بزرگان و اهل منبر شنيده بود که اين اشک
را به سينه و صورت خود بکشيد و اين کار را ميکرد.
نيز وقتي
در مجالس اهلبيت:گريه ميکردم. اشک خود را به صورت و
سينهام ميکشيدم. حاال فهميدم که چرا اين سه عضو بدنم نميسوزد!
نکته ديگري که در آن وادي شاهد بودم بحث اشک و توبه بر
درگاه الهي بود. من دقت کردم که برخي گناهاني که مرتکب شده
بودم در کتاب اعمالم نيست!
#ادامه د
#ادامه
#قسمت_۹و۱۰
اما تمام حواس من در آن لحظه به اين بود كه وقتي كسي بهخاطر
تهمت به يك نوجوان، يك چنين خيراتي را از دست ميدهد، پس ما
كه هر روز و هرشب پشت سر ديگران مشغول قضاوت كردن و حرف
زدن هستيم چه عاقبتي خواهيم داشت؟! ما كه بهراحتي پشت سر
مسئولين و دوستان و آشنايان خودمان هرچه ميخواهيم ميگوييم...
باز جوان پشت ميز به عظمت آبروي مؤمن اشاره كرد
(اعجاز اشک)
ايستاده بودم و مات و مبهوت به کتاب اعمالم نگاه ميکردم.
انگار هيچ ارادهاي از خودم نداشتم. هيچ کار و عملم قابل دفاع
نبود. فقط نگاه ميکردم.
يکي آمد و دو سال نمازهاي من را برد! ديگري آمد و قسمتي از
کارهاي خير مرا برداشت. بعدي...
بالتشبيه شبيه يک گوسفند که هيچ ارادهاي ندارد و فقط نگاه
ميکند، من هم فقط نگاه ميکردم.
چون هيچگونه دفاعي در مقابل ديگران نميشد کرد. در دنيا،
انسان هرچند مقصر باشد، اما در دادگاه از خود دفاع ميکند و با
گرفتن وکيل و... خود را تاحدودي از اتهامات تبرئه ميکند.
اما اينجا... مگر ميشود چيزي گفت؟! فقط نگاه ميکردم. حتي
آنچه در فکر انسان بوده براي همه نمايان است، چه رسد به اعمال
انسان. براي همين هيچکس نميتواند بيدليل از خود دفاع کند.
درکتاب اعمال خودم چقدر گناهاني را ديدم که مصداق اين
ضرب المثل بود: آش نخورده و دهن سوخته.
شخصي در مقابل من غيبت کرده يا تهمت زده و من هم در گناه او
شريک شده بودم. چقدر گناهاني را ديدم که هيچ لذتي برايم نداشت
و فقط سرافکندگي برايم ايجاد کرد
خیلی سخت بود. خيلي. حساب و کتاب خدا به دقت ادامه داشت.
اما زماني که بررسي اعمال من انجام ميشد و نقايص کارهايم را
ميديدم، گرماي شديدي از سمت چپ به سوي من ميآمد! حرارتي
که نزديک بود تمام بدنم را بسوزاند. اما...
اين حرارت تمام بدنم را ميسوزاند، طوري که قابل تحمل نبود.
همه جاي بدنم ميسوخت، بجز صورت و سينه و کف دستهايم!
براي من جاي تعجب بود. چرا اين سه قسمت بدنم نميسوزد؟!
الزم به تکلم نبود. جواب سؤالم را بالفاصله فهميدم.
من از نوجواني در هيئت و جلسات فرهنگي مسجد محل حضور
داشتم. پدرم به من توصيه ميکرد که وقتي براي آقا امام حسين
و يا حضرت زهرا و اهل بيت :اشک ميريزي، قدر اين
اشک را بدان. اشک بر اين بزرگان، قيمتي است و ارزش آن را در
قيامت ميفهميم. پدرم از بزرگان و اهل منبر شنيده بود که اين اشک
را به سينه و صورت خود بکشيد و اين کار را ميکرد.
نيز وقتي
در مجالس اهلبيت:گريه ميکردم. اشک خود را به صورت و
سينهام ميکشيدم. حاال فهميدم که چرا اين سه عضو بدنم نميسوزد!
نکته ديگري که در آن وادي شاهد بودم بحث اشک و توبه بر
درگاه الهي بود. من دقت کردم که برخي گناهاني که مرتکب شده
بودم در کتاب اعمالم نيست!
#ادامه د
۱۱.۳k
۱۱ مهر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.