مافیای جذاب من
پارت ۱
ا/ت ویو
...: خانم کارتون تمومه میتونید برید
ا/ت: اوکی شما هم اگه کاری مونده انجام بده برو خونه
....: چشم خانم کیم
ا/ت: راستی خانم مین(از این به بعد بهش میگیم خانم مین)
خانم مین: بله
ا/ت: قرار بود با شرکت ا/ت قرارداد ببنیدیم فردا یه جلسه از همین موضوع باهاشون دارم تو هم باید به عنوان منشیم بیای
خانم مین: چشم خانم کیم
ا/ت: پس من دیگه میرم
از شرکت رفتم بیرون سوار ماشینم شدم و رفتم خونه
ببخشید یادم رفت خودم رو معرفی کنم
من ا/ت هستم ۲۱ سال دارم صاحب یکی از بزرگ ترین شرکت های کره هستم و همه شرکت منو میشناسن شرکت از بابام بهم رسیده چون من تنها بچه اون بودم و اون یک سال پیش از دنیا رفته یه خونه بزرگ وسط شهر دارم و با دوستم زندگی میکنم که اونم توی یه شرکت دیگه کار میکنه و باباهامون باهم دوست بودن و دوستی اونا باعث دوستی ما هم شد
رفتم تو خونه لونا هنوز نیومده بود لباسم رو عوض کردم و اومدم نشستم رو مبل تلویزیون رو روشن کردم مشغول فیلم دیدن شدم
داشتم فیلم تذسناک میدیدم صداش بلند تا آخر صدای چیز دیگه ای نمیومد یهو با صدای پشت سرم جیغم رفت هوا
لونا زد زیر خنده
ا/ت: خاک تو سرت قلبم وایستاد بی شعور
لونا:*خنده بیشتر*
ا/ت: حسابت رو میرسم
لونا: اوه
زد به چاک
تلویزیون رو خاموش کردم
رفتم دنبالش تو حال مثل دو تا اسکل میچرخیدیم کم کم رسیدم بهش کلی بهش چرت پرت گفتم و کم کم هر دوتامون رفتیم خوابیدیم
روز بعد
امروز قراره یه جلسه مهم با شرکت پارک داشته باشیم
قراره باهم همکاری کنیم ولی خدا کنه خوب پیش بره
آماده شدم از خونه رفتم بیرون و رفتم سمت شرکت
رفتم داخل شرکت رفتم سمت اتاق کارم که خانم مین جلوم سبز شد
خانم مین: سلام خانم کیم *استرسی
ا/ت: سلام چی شده چرا اینقدر استرس داری
خانم مین: خانم شرکت پارک جلسه رو کنسل کردن گفتن نمیخوان باهاتون همکاری کنن
ا/ت: چی؟*داد
اینقدر بلند داد زدم که صدام تو کل شرکت پیچید
همه کارکنان به من نگاه میکردم
اعصابم به هم ریخته بود
ا/ت: چرا نمیخوان باهامون همکاری کنن
خانم مین: نمیدونم فقط گفتن نمیخوان
ا/ت: اوکی برو
رفتم تو اتاقم
یکی رو صندلی کارم نشسته بود
پشت صندلی به من بود و نمیشد فهمید کیه
ا/ت: کیه
صندلی به سمتم چرخید
تام: ا/ت چرا اینقدر بلند داد میزدی چی شده
ا/ت: تام دلم برات تنگ شده بود
یه دسته گل بزرگ دستش بود
اومد سمتم و گل رو داد به من
بغلش کردم خیلی وقت بود ندیده بودمش
تام: الان وقتت آزاده
ا/ت: الان نه ولی میتونم سعی کنم امروز کارم رو زودتر تموم کنم بریم بیرون
تام: مثلا چند
ا/ت: تا ۸ کارم تمومه
تام: اوکی پس ۸ میام دنبالت
ا/ت: اوکی خدافظ
تام: خدافظ
تام رفت نشستم رو صندلی و مشغول کار شدم
ساعت یه ربع به ۸ بود از بقیه خدافظی کردم و رفتم بیرون
تام با ماشین وایستاده بود سوار ماشین شدم
رفتیم سمته یه رستوران....
ادامه توی پارت بعد....
::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::
ا/ت ویو
...: خانم کارتون تمومه میتونید برید
ا/ت: اوکی شما هم اگه کاری مونده انجام بده برو خونه
....: چشم خانم کیم
ا/ت: راستی خانم مین(از این به بعد بهش میگیم خانم مین)
خانم مین: بله
ا/ت: قرار بود با شرکت ا/ت قرارداد ببنیدیم فردا یه جلسه از همین موضوع باهاشون دارم تو هم باید به عنوان منشیم بیای
خانم مین: چشم خانم کیم
ا/ت: پس من دیگه میرم
از شرکت رفتم بیرون سوار ماشینم شدم و رفتم خونه
ببخشید یادم رفت خودم رو معرفی کنم
من ا/ت هستم ۲۱ سال دارم صاحب یکی از بزرگ ترین شرکت های کره هستم و همه شرکت منو میشناسن شرکت از بابام بهم رسیده چون من تنها بچه اون بودم و اون یک سال پیش از دنیا رفته یه خونه بزرگ وسط شهر دارم و با دوستم زندگی میکنم که اونم توی یه شرکت دیگه کار میکنه و باباهامون باهم دوست بودن و دوستی اونا باعث دوستی ما هم شد
رفتم تو خونه لونا هنوز نیومده بود لباسم رو عوض کردم و اومدم نشستم رو مبل تلویزیون رو روشن کردم مشغول فیلم دیدن شدم
داشتم فیلم تذسناک میدیدم صداش بلند تا آخر صدای چیز دیگه ای نمیومد یهو با صدای پشت سرم جیغم رفت هوا
لونا زد زیر خنده
ا/ت: خاک تو سرت قلبم وایستاد بی شعور
لونا:*خنده بیشتر*
ا/ت: حسابت رو میرسم
لونا: اوه
زد به چاک
تلویزیون رو خاموش کردم
رفتم دنبالش تو حال مثل دو تا اسکل میچرخیدیم کم کم رسیدم بهش کلی بهش چرت پرت گفتم و کم کم هر دوتامون رفتیم خوابیدیم
روز بعد
امروز قراره یه جلسه مهم با شرکت پارک داشته باشیم
قراره باهم همکاری کنیم ولی خدا کنه خوب پیش بره
آماده شدم از خونه رفتم بیرون و رفتم سمت شرکت
رفتم داخل شرکت رفتم سمت اتاق کارم که خانم مین جلوم سبز شد
خانم مین: سلام خانم کیم *استرسی
ا/ت: سلام چی شده چرا اینقدر استرس داری
خانم مین: خانم شرکت پارک جلسه رو کنسل کردن گفتن نمیخوان باهاتون همکاری کنن
ا/ت: چی؟*داد
اینقدر بلند داد زدم که صدام تو کل شرکت پیچید
همه کارکنان به من نگاه میکردم
اعصابم به هم ریخته بود
ا/ت: چرا نمیخوان باهامون همکاری کنن
خانم مین: نمیدونم فقط گفتن نمیخوان
ا/ت: اوکی برو
رفتم تو اتاقم
یکی رو صندلی کارم نشسته بود
پشت صندلی به من بود و نمیشد فهمید کیه
ا/ت: کیه
صندلی به سمتم چرخید
تام: ا/ت چرا اینقدر بلند داد میزدی چی شده
ا/ت: تام دلم برات تنگ شده بود
یه دسته گل بزرگ دستش بود
اومد سمتم و گل رو داد به من
بغلش کردم خیلی وقت بود ندیده بودمش
تام: الان وقتت آزاده
ا/ت: الان نه ولی میتونم سعی کنم امروز کارم رو زودتر تموم کنم بریم بیرون
تام: مثلا چند
ا/ت: تا ۸ کارم تمومه
تام: اوکی پس ۸ میام دنبالت
ا/ت: اوکی خدافظ
تام: خدافظ
تام رفت نشستم رو صندلی و مشغول کار شدم
ساعت یه ربع به ۸ بود از بقیه خدافظی کردم و رفتم بیرون
تام با ماشین وایستاده بود سوار ماشین شدم
رفتیم سمته یه رستوران....
ادامه توی پارت بعد....
::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::
۱۴.۰k
۲۵ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.