نوشیدن خون قرمز
🩸𝐃𝐫𝐢𝐧𝐤𝐢𝐧𝐠 𝐫𝐞𝐝 𝐛𝐥𝐨𝐨𝐝🩸
(𝐏𝐚𝐫𝐭 40)
شوگا: تیدا بیا لیست مهمون ها رو چک کن ببین اگر کسایی که میخوای نیستن اضافه کن.....
تیدا: بوشه....
شوگا: قربون کیوت حرف زدنت....
تیدا: ( خنده کیوت میکنه)..... بغلم کن
شوگا: من از بغل خوشم نمیاد..... ولی چون دوست دارم..... باشه بیا..... ( شوگا تیدا رو محکم بغل کرد.....)....
تیدا: باورم نمیشه امشب قراره ازدواج کنیم.....
شوگا: بالاخره کاملا امشب مال خودم میشی....!!!...
تیدا: از اولشم مال تو بودم.....
( راستی اینا تو یه عمارت دیگه هستن ها اون عمارتی که عکسشو براتون گذاشته بودم بعدا میان فعلا تیدا نمیدونه اینو گفتم فک نکنید اون عمارته.....)
پرش زمانی تو راه عروسی تو ماشین
ات: بالاخره رسیدیم...... امشب بهشون بگم فک کنم خوشحال بشن.....
تهیونگ: چرا خوشحال نشن..... دارن عمو میشن..... منم دارم بابا میشم...... مگه نه جیگر بابایی؟؟؟..... مامانو زیاد اذیت نکنیا..... ( یه دستش که داشت رانندگی میکرد اون یکی دستشو گذاشت رو شکم ات.....)
ات: ( با لحن بچگونه)..... مطمئنم من چه دخمل باشم چه پسل به بابا میلم..... چون میدونم خلی جذابه و مامانش از جذابیت باباش میخواد غش کنه......
تهیونگ: ( میخنده)..... با لحن بچگونه حرف میزنی چقد بهت میاد.....
ات: تهیونگگگگ.....
( تهیونگ فرمون گذاشت رو حالت خودکار و دوتا دستاشو رو صورت ات قاب کرد و رفت سمت لبش و اروم مک میزد.....)
ات: ( در حینی که تهیونگ داشت لبشو مک میزد گفت....) .... وسط... راهیم.... ال... الان....
( ولی تهیونگ اهمیت نداد تا 1 دقیقه داشت لبای ات مک میزد و بالاخره دست از لباش کشید و فرمون از حالت خودکار در اورد و لبخند زد و شروع کرد به رانندگی)...
ات: ( میخنده)..... یعنی وسط راهم منو ول نکنی نمیشه هااا.....
تهیونگ: دیگه پرو نشو..... ( میخنده)
ات: خیلی......بیشعور ( میخنده)
( بعد چند مین رسیدیم.... )
ات: اوف عجب عمارتی..... تیدا خوش به حالش شده.....
تهیونگ: ای الاغ من که بزرگترین جا رو برات عروسی گرفتم بی لیاقت..... ( میخنده)...
ات: چه ربطی داره دارم میگم جای خوبی گرفته...... وگرنه هیچ عروسی ای مثل عروسی خودم نیست.....
تهیونگ: حالا شد.....
ادامه اش تو کامنتا..
(𝐏𝐚𝐫𝐭 40)
شوگا: تیدا بیا لیست مهمون ها رو چک کن ببین اگر کسایی که میخوای نیستن اضافه کن.....
تیدا: بوشه....
شوگا: قربون کیوت حرف زدنت....
تیدا: ( خنده کیوت میکنه)..... بغلم کن
شوگا: من از بغل خوشم نمیاد..... ولی چون دوست دارم..... باشه بیا..... ( شوگا تیدا رو محکم بغل کرد.....)....
تیدا: باورم نمیشه امشب قراره ازدواج کنیم.....
شوگا: بالاخره کاملا امشب مال خودم میشی....!!!...
تیدا: از اولشم مال تو بودم.....
( راستی اینا تو یه عمارت دیگه هستن ها اون عمارتی که عکسشو براتون گذاشته بودم بعدا میان فعلا تیدا نمیدونه اینو گفتم فک نکنید اون عمارته.....)
پرش زمانی تو راه عروسی تو ماشین
ات: بالاخره رسیدیم...... امشب بهشون بگم فک کنم خوشحال بشن.....
تهیونگ: چرا خوشحال نشن..... دارن عمو میشن..... منم دارم بابا میشم...... مگه نه جیگر بابایی؟؟؟..... مامانو زیاد اذیت نکنیا..... ( یه دستش که داشت رانندگی میکرد اون یکی دستشو گذاشت رو شکم ات.....)
ات: ( با لحن بچگونه)..... مطمئنم من چه دخمل باشم چه پسل به بابا میلم..... چون میدونم خلی جذابه و مامانش از جذابیت باباش میخواد غش کنه......
تهیونگ: ( میخنده)..... با لحن بچگونه حرف میزنی چقد بهت میاد.....
ات: تهیونگگگگ.....
( تهیونگ فرمون گذاشت رو حالت خودکار و دوتا دستاشو رو صورت ات قاب کرد و رفت سمت لبش و اروم مک میزد.....)
ات: ( در حینی که تهیونگ داشت لبشو مک میزد گفت....) .... وسط... راهیم.... ال... الان....
( ولی تهیونگ اهمیت نداد تا 1 دقیقه داشت لبای ات مک میزد و بالاخره دست از لباش کشید و فرمون از حالت خودکار در اورد و لبخند زد و شروع کرد به رانندگی)...
ات: ( میخنده)..... یعنی وسط راهم منو ول نکنی نمیشه هااا.....
تهیونگ: دیگه پرو نشو..... ( میخنده)
ات: خیلی......بیشعور ( میخنده)
( بعد چند مین رسیدیم.... )
ات: اوف عجب عمارتی..... تیدا خوش به حالش شده.....
تهیونگ: ای الاغ من که بزرگترین جا رو برات عروسی گرفتم بی لیاقت..... ( میخنده)...
ات: چه ربطی داره دارم میگم جای خوبی گرفته...... وگرنه هیچ عروسی ای مثل عروسی خودم نیست.....
تهیونگ: حالا شد.....
ادامه اش تو کامنتا..
۷.۲k
۱۳ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.