trap
ـ خب اگه رفتن... چرا ته هیونگ نرفت دنبالشون تا پیداشون کنه؟
ـ خب دیگه اون موقع رئیس بنگتن شده بود. به نظرتون، اگه میرفت
دنبالش و پیداش میکرد، اون بچه تو خطر نبود؟ اون موقع ها فقط 04 ،
05 سالش بود.
ـ خب پس اینطوری میخواد ازش مراقبت کنه؟
ـ اوهوم...
نامجون سرشو تکون داد و به طرف جین برگشت.
ـ حاال چی شده یادش افتادی؟ چرا یهویی این رو پرسیدی؟
ـ به نظر من دیگه وقتشه تهیونگ یه نفر رو کنار خودش داشته باشه.
ـ یه نفر؟ کی؟
ـ همسرش... نیاز داره یه نفر رو دوست داشته باشه و متقابال اون یه نفر
عاشقش باشه. نمیتونه برای همیشه اینطور تنها بمونه.
فلیکس سریع جبهه گرفت.
ـ اون تنها نیست... ما همیشه پیشش هستیم.
جین با حرص به فلیکس نگاه کرد.
ـ من میگم یکی تو تنهاییهاش کنارش باشه... وقتی میخواد بخوابه...
وقتی استرس داره... یا هر کوفت دیگهای
نامجون با کنجکاوی پرسید:
ـ خب؟...
ـ من فقط داشتم فکر میکردم که چی میشه ما دنبال اون بچه
بگردیم...
ـ منظورت کوکیه؟
جین سرشو تکون داد.
ـ داری جدی میگی؟ منظورم اینه که... 8 سال از آخرین باری که ته
هیونگ اون بچه رو دیده، میگذره و ما اصال نمیدونیم چه اتفاقی
براش افتاده. شاید ازدواج کرده یا... نمیدونم.
ـ اون بچه االن تقریبا 11 ،10 سالشه. به نظرت اینقدر زود ازدواج
میکنه؟
ـ خب اگه دوستپسر یا دوستدختر داشته باشه چی؟
ـ حاال بعدا راجع بهش حرف میزنیم. االن برو دنبال اون پسربچه بگرد.
پیدا کن ببین کجا زندگی میکنه.. بعدش یه نقشه میکشیم. اما حواستون جمع باشه... هیچکس نباید این موضوع رو بفهمه. مخصوصا
تهیونگ. این قضیه فقط بین ماست... بین ما سه تا. اگه بفهمم کسی به
جز ما سه نفر متوجه این قضیه شده، دوتاتونو با دستای خودم میکشم.
نامجون و فلیکس به همدیگه نگاهی انداختن. میدونستن جین وقتی
حرف کشتن میزنه، اصال شوخی نداره. توی گروه معروف به سِیتِن
جین)جین شیطانصفت( بود. بخاطر اینکه وقتی بحث کشتن وسط
میاومد، خیلی بیرحم میشد. حتی دیگه نامجون هم براش مهم نبود.
ـ پس درست کارتونو انجام میدین... فهمیدین؟
...........................................................
جونگکوک از آسانسور خارج شد و به طرف آپارتمان جیمین رفت. تا
صدای جیمین رو از پشت گوشی شنیده بود، نگران شده بود و سریع
اومده بود پیشش تا ببینه چه خبره.
با یونگی توی فروشگاه سر قرار بود و میخواستن آخر هفتهشون رو
باهم بگذرونن. اما وقتی جیمین گریون بهش زنگ زد، نمیتونست دیگه
از قرارش لذت ببره، وقتی که دوستش تنها بود و اونجور گریه میکرد.
ـ خب دیگه اون موقع رئیس بنگتن شده بود. به نظرتون، اگه میرفت
دنبالش و پیداش میکرد، اون بچه تو خطر نبود؟ اون موقع ها فقط 04 ،
05 سالش بود.
ـ خب پس اینطوری میخواد ازش مراقبت کنه؟
ـ اوهوم...
نامجون سرشو تکون داد و به طرف جین برگشت.
ـ حاال چی شده یادش افتادی؟ چرا یهویی این رو پرسیدی؟
ـ به نظر من دیگه وقتشه تهیونگ یه نفر رو کنار خودش داشته باشه.
ـ یه نفر؟ کی؟
ـ همسرش... نیاز داره یه نفر رو دوست داشته باشه و متقابال اون یه نفر
عاشقش باشه. نمیتونه برای همیشه اینطور تنها بمونه.
فلیکس سریع جبهه گرفت.
ـ اون تنها نیست... ما همیشه پیشش هستیم.
جین با حرص به فلیکس نگاه کرد.
ـ من میگم یکی تو تنهاییهاش کنارش باشه... وقتی میخواد بخوابه...
وقتی استرس داره... یا هر کوفت دیگهای
نامجون با کنجکاوی پرسید:
ـ خب؟...
ـ من فقط داشتم فکر میکردم که چی میشه ما دنبال اون بچه
بگردیم...
ـ منظورت کوکیه؟
جین سرشو تکون داد.
ـ داری جدی میگی؟ منظورم اینه که... 8 سال از آخرین باری که ته
هیونگ اون بچه رو دیده، میگذره و ما اصال نمیدونیم چه اتفاقی
براش افتاده. شاید ازدواج کرده یا... نمیدونم.
ـ اون بچه االن تقریبا 11 ،10 سالشه. به نظرت اینقدر زود ازدواج
میکنه؟
ـ خب اگه دوستپسر یا دوستدختر داشته باشه چی؟
ـ حاال بعدا راجع بهش حرف میزنیم. االن برو دنبال اون پسربچه بگرد.
پیدا کن ببین کجا زندگی میکنه.. بعدش یه نقشه میکشیم. اما حواستون جمع باشه... هیچکس نباید این موضوع رو بفهمه. مخصوصا
تهیونگ. این قضیه فقط بین ماست... بین ما سه تا. اگه بفهمم کسی به
جز ما سه نفر متوجه این قضیه شده، دوتاتونو با دستای خودم میکشم.
نامجون و فلیکس به همدیگه نگاهی انداختن. میدونستن جین وقتی
حرف کشتن میزنه، اصال شوخی نداره. توی گروه معروف به سِیتِن
جین)جین شیطانصفت( بود. بخاطر اینکه وقتی بحث کشتن وسط
میاومد، خیلی بیرحم میشد. حتی دیگه نامجون هم براش مهم نبود.
ـ پس درست کارتونو انجام میدین... فهمیدین؟
...........................................................
جونگکوک از آسانسور خارج شد و به طرف آپارتمان جیمین رفت. تا
صدای جیمین رو از پشت گوشی شنیده بود، نگران شده بود و سریع
اومده بود پیشش تا ببینه چه خبره.
با یونگی توی فروشگاه سر قرار بود و میخواستن آخر هفتهشون رو
باهم بگذرونن. اما وقتی جیمین گریون بهش زنگ زد، نمیتونست دیگه
از قرارش لذت ببره، وقتی که دوستش تنها بود و اونجور گریه میکرد.
۱۰.۴k
۰۷ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.