Underground—⁵
Underground—⁵
[ادامه فلش بک]
ویو یونا:
چشم هامو باز کردم
توی یه اتاق بودم که کل تمش قرمز بود
چراغ هاش قرمز بود پنجره ای نداشت به خاطر قرمزی اتاق نمیتونستم دقیق ببینم بعد اینکه به اون رنگ عادت کردم متوجه وسایل دور برم شدم و همینطور لباسم
لباس زیادی تنم نبود یهو با شتاب در باز شد همون زن بود
یونا: چرا منو اوردی اینجا بزار برم لطفا
الارا: نمیزارم بری
به سمت وسایل ها رفت و اومد سمتم
*بقیش اگر بنویسم ویس گیر میده اگر میخواید بیاید دایرکت*
فقط گریه میکردم اون زن از اونجا خارج شد ...
یک ماه از اون اتفاق میگذره خوابیده بودم که صدایی از نزدیک در اومد معلوم بود اون زنه خودشه خودمو جمع کردم دوباره قرار بود شکنجم کنه در باز شد یه مرد اومد داخل و...
[پایان فلش بک]
لباسامو پوشیدم به پایین رفتم بوی خوبی میومد بعد یک بوی این تمام خسته بودنامو از بین میبره
کوک: هی دختر زود باش بیا بخوریم
به سمت میز رفتم شروع کردم خوردن
وویونگ: بابا اوما کجاست این خانومه کیه؟
کوک: این خانومه دوست منه مامانت رفته سفر عزیزم
وونیونگ: اوما بدون ما رفته سفر؟؟
کوک: آره
از خوردن دست کشیدم دلم برای بچه ها میسوخت همچین مادری دارن
یونا: ممنون بابت غذا من میرم
بدون توجه به حرفای اون مرد حرکت کردم به سمت خونه
بعدچند مین رسیدم
برادرم روی کاناپه بود
سوهو: بهبه ج.نده بازیات تموم شده اومدی اینجا
یونا: داری چیمیگی خودت نمیدونی منو دزدیده بودن
سوهو: بازم با ج.نده ها فرقی نداری
این عادت همیشگیشه رفتم توی اتاقم و درو قفل کردم
روی تختم دراز کشیدم
بعد چندماه بلخره میتونم راحت بخوابم
<یک ساعت بعد>
یونا: واییی نمیتونم بخوابم همش اون زن میاد توی خوابم
ویو کوک:
روی کاناپه نشسته بودم
بچه ها درحال نقاشی کردن بودن
وقتی به گرایشی که الارا داشت فکر میکنم از خودم خجالت میکشم که عاشقش بودم
از خودم خجالت میکشم که با یه قاتل زندگی کردم و ازش بچه دارم
سرمو روی دسته کاناپه گزاشتم و چشمامو روی هم گزاشتم خاطرات همینطور از جلوی چشمام رد میشد
باوم نمیشه آخه چجوری با الارا پنچ ساله که زندگی کردم
continues...
[ادامه فلش بک]
ویو یونا:
چشم هامو باز کردم
توی یه اتاق بودم که کل تمش قرمز بود
چراغ هاش قرمز بود پنجره ای نداشت به خاطر قرمزی اتاق نمیتونستم دقیق ببینم بعد اینکه به اون رنگ عادت کردم متوجه وسایل دور برم شدم و همینطور لباسم
لباس زیادی تنم نبود یهو با شتاب در باز شد همون زن بود
یونا: چرا منو اوردی اینجا بزار برم لطفا
الارا: نمیزارم بری
به سمت وسایل ها رفت و اومد سمتم
*بقیش اگر بنویسم ویس گیر میده اگر میخواید بیاید دایرکت*
فقط گریه میکردم اون زن از اونجا خارج شد ...
یک ماه از اون اتفاق میگذره خوابیده بودم که صدایی از نزدیک در اومد معلوم بود اون زنه خودشه خودمو جمع کردم دوباره قرار بود شکنجم کنه در باز شد یه مرد اومد داخل و...
[پایان فلش بک]
لباسامو پوشیدم به پایین رفتم بوی خوبی میومد بعد یک بوی این تمام خسته بودنامو از بین میبره
کوک: هی دختر زود باش بیا بخوریم
به سمت میز رفتم شروع کردم خوردن
وویونگ: بابا اوما کجاست این خانومه کیه؟
کوک: این خانومه دوست منه مامانت رفته سفر عزیزم
وونیونگ: اوما بدون ما رفته سفر؟؟
کوک: آره
از خوردن دست کشیدم دلم برای بچه ها میسوخت همچین مادری دارن
یونا: ممنون بابت غذا من میرم
بدون توجه به حرفای اون مرد حرکت کردم به سمت خونه
بعدچند مین رسیدم
برادرم روی کاناپه بود
سوهو: بهبه ج.نده بازیات تموم شده اومدی اینجا
یونا: داری چیمیگی خودت نمیدونی منو دزدیده بودن
سوهو: بازم با ج.نده ها فرقی نداری
این عادت همیشگیشه رفتم توی اتاقم و درو قفل کردم
روی تختم دراز کشیدم
بعد چندماه بلخره میتونم راحت بخوابم
<یک ساعت بعد>
یونا: واییی نمیتونم بخوابم همش اون زن میاد توی خوابم
ویو کوک:
روی کاناپه نشسته بودم
بچه ها درحال نقاشی کردن بودن
وقتی به گرایشی که الارا داشت فکر میکنم از خودم خجالت میکشم که عاشقش بودم
از خودم خجالت میکشم که با یه قاتل زندگی کردم و ازش بچه دارم
سرمو روی دسته کاناپه گزاشتم و چشمامو روی هم گزاشتم خاطرات همینطور از جلوی چشمام رد میشد
باوم نمیشه آخه چجوری با الارا پنچ ساله که زندگی کردم
continues...
۱.۶k
۰۹ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.