بوک : سرنوشت.. پارت : اول
زن بهوش امد ، و منتظر دیدن پسرش
بود ، حواس زن با صدای باز شدن در اتاق که پرستار باز کرد بهم ریخت .
پرستار گفت : [ خانم شایلی ، پسرتون به دنیا اومدن و کاملا سالم هستن و جای نگرانی نیست . ]
زنی که شایلی خطاب شده بود لبخندی زد و گفت : [ میتونم پسرم رو ببینم ؟ ]
پرستاری لبخندی زد و به شایلی کمک کرد روی تخت بشینه ، پرستار برای شایلی آب اورد و بعد گفت : [ حتما ، فقط باید چند دقیقه صبر کنید تا پسرتون رو بیاریم ]
شایلی گفت : [ خیلی ممنون .. ]
شایلی دو سال پیش بخاطر سرطان همسرش رو از دست میده و به تنهایی اون قصر رو اداره میکرد
و ۱ سال بود که حامله بود و بلاخره بچشو به دنیا آورد
پرستار پسر شایلی رو براش میاره و کنار تخت شایلی میزاره .
شایلی به پسرش که بسیار زیبا بود خیره شد و لبخندی زد و گونه پسرش رو نوازش کرد
و لبخندی زد و گفت : [ اسمت رو چی بزارم کوچولوی من ؟ ]
تخت کناری شایلی زنی میانسال بود لبخندی زد و گفت : [ خیلی پسر زیبایی داری ، ابی بودن چشم هاش ، نشان دهنده فردی بزرگ در اینده میشه ، و سفید بودن موهاش به بی همتا بودنش هست و اینکه فرد دانایی میشه ، پس" ساتورو " بهترین اسم برای این فرشته دانا هست . ]
شایلی لبخندی زد گفت : [ ساتورو ! .. ساتورو کوچولو من !!! ]
زن پسرش رو در آغوش گرفت و وقتی پسرش رو در اغوش میگرفت ساتورو میخندید .
زنی حدودا ۲۷ ساله وارد اتاق شد و کت شلوار مشکی پوشیده بود تعظیمی به شایلی کرد و گفت : [ بانو ، به دنیا اومدن پسرتون رو تبریک میگم و امیدوارم مایه ارامش و آسودگی شما باشه. ]
زن لبخندی زد و گفت : [ ممنونم کارالی ]
زنی که کارالی خطاب شده بود تعظیم بیشتری کرد و گفت : [ اگر بانوی بزرگوار من اجازه دهند مرخص بشم ]
شایلی گفت :[ راحت باش ، میتونی بری ]
بود ، حواس زن با صدای باز شدن در اتاق که پرستار باز کرد بهم ریخت .
پرستار گفت : [ خانم شایلی ، پسرتون به دنیا اومدن و کاملا سالم هستن و جای نگرانی نیست . ]
زنی که شایلی خطاب شده بود لبخندی زد و گفت : [ میتونم پسرم رو ببینم ؟ ]
پرستاری لبخندی زد و به شایلی کمک کرد روی تخت بشینه ، پرستار برای شایلی آب اورد و بعد گفت : [ حتما ، فقط باید چند دقیقه صبر کنید تا پسرتون رو بیاریم ]
شایلی گفت : [ خیلی ممنون .. ]
شایلی دو سال پیش بخاطر سرطان همسرش رو از دست میده و به تنهایی اون قصر رو اداره میکرد
و ۱ سال بود که حامله بود و بلاخره بچشو به دنیا آورد
پرستار پسر شایلی رو براش میاره و کنار تخت شایلی میزاره .
شایلی به پسرش که بسیار زیبا بود خیره شد و لبخندی زد و گونه پسرش رو نوازش کرد
و لبخندی زد و گفت : [ اسمت رو چی بزارم کوچولوی من ؟ ]
تخت کناری شایلی زنی میانسال بود لبخندی زد و گفت : [ خیلی پسر زیبایی داری ، ابی بودن چشم هاش ، نشان دهنده فردی بزرگ در اینده میشه ، و سفید بودن موهاش به بی همتا بودنش هست و اینکه فرد دانایی میشه ، پس" ساتورو " بهترین اسم برای این فرشته دانا هست . ]
شایلی لبخندی زد گفت : [ ساتورو ! .. ساتورو کوچولو من !!! ]
زن پسرش رو در آغوش گرفت و وقتی پسرش رو در اغوش میگرفت ساتورو میخندید .
زنی حدودا ۲۷ ساله وارد اتاق شد و کت شلوار مشکی پوشیده بود تعظیمی به شایلی کرد و گفت : [ بانو ، به دنیا اومدن پسرتون رو تبریک میگم و امیدوارم مایه ارامش و آسودگی شما باشه. ]
زن لبخندی زد و گفت : [ ممنونم کارالی ]
زنی که کارالی خطاب شده بود تعظیم بیشتری کرد و گفت : [ اگر بانوی بزرگوار من اجازه دهند مرخص بشم ]
شایلی گفت :[ راحت باش ، میتونی بری ]
۴.۶k
۲۰ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.