تک پارتی جیمین
در اتاقشو بازکردم...چ...چ...چ..چییی؟
ا.ت:دلیل اینهمه بی اهمیتی به من این بوددد(باداد)؟؟؟
جیمین:نه عزیزم اون طوری که تو فکر میکنی نیست...
ا.ت با داد:تو خیلی آدم کثیفی هستی ازت بدم میااااد...
دستام رو روی چشام گذاشتم و از شرکت بیرون رفتم...جیمین داشت پشتم میومد...حالا میفهمم چرا بهم بی محلی میکرد...اون یکی دیگه رو داره...
جیمین:ا.تتت وایسااااا
ا.ت:ولم کن...هق...دنبالم نیا هق...
جیمین:برات توضیح میدمممم وایسا....
رومو برگردوندم و گفتم:چیو توضیح میدی ها؟؟؟دلیل بی محلی هات؟یا شب دیر اومدنتات؟یا صحنه ای که الان دیدم؟
جیمین اومد سمتم...چون خیلی دویده بود داشت نفس نفس میزد...
جیمین:بیا بریم خونه برات تعریف کنم...لطفا ا.ت
ا.ت:رابطه ی منوتو تمومه...از اینجا بروووو
جیمین:لطفا ا.ت میدونی که بدون تو میمیرم...
ا.ت:همونجوری که باعشق اون دختره رو بغل کرده بودی همونجوری هم باهاش زندگی کن هق....
【جیمین ویو】
داشتم دنبالش میرفتم که دیدم یهو نفسش گرفت و افتاد زمین...سریع رفتم و جسم بی جونش رو تو بغلم گرفتم...لعنت بهت جیمین تقصیر توووعه...هق...هق...ا.ت چشاتو بااااز کن
براید استایل بغلش کردم و رفتم سمت ماشین بعد از چندمین رانندگی به بیمارستان رسیدیم و بهش سرم زدم...
جیمین:دکتر حالش خوب میشه؟
دکتر:آقای پارک فشار زیادی بهشون وارد شده...نزدیک بود بچه اشون رو از دست بدن
جیمین:چییییییی؟بچه؟لعنتتتت بهت جیمین
دکتر:ایشون سه روزه باردارن...
جیمین:میتونم ببینمشون؟
دکتر:بله انتهای راهرو اتاق ۱۰۳
رفتم سمت اتاقش...وارد اتاق شدم و کنار تختش نشستم...
جیمین:چاگیا...
ا.ت روشو برگردوند...
جیمین:منو ببخش...اون...اون...
ا.ت با بغض:زن جدیدته ها؟
جیمین:نه...اون خواهرم بود
اروم بهم نگاه کرد و گفت:تو که خواهر نداشتی...
جیمین:چرا اما به دلیل مشکلات خانوادگی رفت آمریکا و بعد از اون دیگه ندیدمش...منو ببخش که بهت نگفتم بیب(خودشو کیوت میکنه)
ا.ت:باشه حالا خودتو لوس نکن...
رفتم جلو و یه بوسه رو پیشونیش زدم...
ا.ت:جیمینا
جیمین:جانم؟
ا.ت:من باردارم...
با اینکه میدونستم اما به روی خودم نیاوردم...بلند شدم و بالا و پایین پریدم
جیمین:جددددیییی وای خداااا...
و به خوبیو خوشی زندگی کردن یاع یاع یاع...میدونم خیلی بد شده تند تند نوشتم آخه😂
ا.ت:دلیل اینهمه بی اهمیتی به من این بوددد(باداد)؟؟؟
جیمین:نه عزیزم اون طوری که تو فکر میکنی نیست...
ا.ت با داد:تو خیلی آدم کثیفی هستی ازت بدم میااااد...
دستام رو روی چشام گذاشتم و از شرکت بیرون رفتم...جیمین داشت پشتم میومد...حالا میفهمم چرا بهم بی محلی میکرد...اون یکی دیگه رو داره...
جیمین:ا.تتت وایسااااا
ا.ت:ولم کن...هق...دنبالم نیا هق...
جیمین:برات توضیح میدمممم وایسا....
رومو برگردوندم و گفتم:چیو توضیح میدی ها؟؟؟دلیل بی محلی هات؟یا شب دیر اومدنتات؟یا صحنه ای که الان دیدم؟
جیمین اومد سمتم...چون خیلی دویده بود داشت نفس نفس میزد...
جیمین:بیا بریم خونه برات تعریف کنم...لطفا ا.ت
ا.ت:رابطه ی منوتو تمومه...از اینجا بروووو
جیمین:لطفا ا.ت میدونی که بدون تو میمیرم...
ا.ت:همونجوری که باعشق اون دختره رو بغل کرده بودی همونجوری هم باهاش زندگی کن هق....
【جیمین ویو】
داشتم دنبالش میرفتم که دیدم یهو نفسش گرفت و افتاد زمین...سریع رفتم و جسم بی جونش رو تو بغلم گرفتم...لعنت بهت جیمین تقصیر توووعه...هق...هق...ا.ت چشاتو بااااز کن
براید استایل بغلش کردم و رفتم سمت ماشین بعد از چندمین رانندگی به بیمارستان رسیدیم و بهش سرم زدم...
جیمین:دکتر حالش خوب میشه؟
دکتر:آقای پارک فشار زیادی بهشون وارد شده...نزدیک بود بچه اشون رو از دست بدن
جیمین:چییییییی؟بچه؟لعنتتتت بهت جیمین
دکتر:ایشون سه روزه باردارن...
جیمین:میتونم ببینمشون؟
دکتر:بله انتهای راهرو اتاق ۱۰۳
رفتم سمت اتاقش...وارد اتاق شدم و کنار تختش نشستم...
جیمین:چاگیا...
ا.ت روشو برگردوند...
جیمین:منو ببخش...اون...اون...
ا.ت با بغض:زن جدیدته ها؟
جیمین:نه...اون خواهرم بود
اروم بهم نگاه کرد و گفت:تو که خواهر نداشتی...
جیمین:چرا اما به دلیل مشکلات خانوادگی رفت آمریکا و بعد از اون دیگه ندیدمش...منو ببخش که بهت نگفتم بیب(خودشو کیوت میکنه)
ا.ت:باشه حالا خودتو لوس نکن...
رفتم جلو و یه بوسه رو پیشونیش زدم...
ا.ت:جیمینا
جیمین:جانم؟
ا.ت:من باردارم...
با اینکه میدونستم اما به روی خودم نیاوردم...بلند شدم و بالا و پایین پریدم
جیمین:جددددیییی وای خداااا...
و به خوبیو خوشی زندگی کردن یاع یاع یاع...میدونم خیلی بد شده تند تند نوشتم آخه😂
۱۱.۱k
۱۷ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.