🧕 دختران از جنس احساسند و بس ...🌸
⭕ این یک خاطرهس
✍️ یه شب به اصرار همسرم یه میز ناهار خوری رو مجددا از انباری در آوردیم و تو پذیرایی سر هم کردیم و دختر کوچکم هم تا دیر وقت با خوشحالی و ذوق تمام در تمیز کردن و چیدمان روش کمک می کرد .
کمی بعد قبل از خواب و توی رختخواب در حالیکه چشماش هنوز از شادی برق می زد با شوق و خنده گفت : آخ باباجون ...
پرسیدم چی شده ؟ با خنده ای از رضایت در حالیکه افکارشو تو جمله های کودکانش جا می داد ذوق زده گفت : آخ فکرشو بکنید ! میز از توی انباری تاریک و خاکی از پیش سوسک مرده ها ( ندیدم نمیدونم از کجا می گفت 😅 ) اومده به یه جای قشنگ و روشن ، تمیزش کردیم و روش چیزای قشنگ می چینیم ...
عروسک من همه این مقایسه ها و توصیفات رو با چهرش هم نشون می داد ، مخصوصا اون قسمت انباری تاریک و سوسک مرده ها رو 😅
👈 برای لحظاتی رفتم تو رویای کودکان و دنیای قشنگ و پر از احساسشون و اینکه چقدر لطیفند و به چه جزیات و ظرائفی انقدر عمیق توجه دارند و آینه روحشون تا چه حد زلال و شفاف و بی غباره ...
❇️ فک می کردم خودمم آدمی احساس ام ولی دیگه کمتر به دلتنگی اشیا و تنهائی هاشون فکر کرده بودم ! نه که نه ها !
منم از بچگی مثلا به تنهایی و غربت یه اعلامیه ترحیم بارون و آفتاب خورده و رنگ و رو رفته ی پاره و فراموش شده گوشه یه دیوار توی کوچه ای بن بست که دیگه کسی بهش توجه نداره و صاحبش هم در گذر فصل ها و عیدها و جنب و جوش های مردم ، زیر خاک و تو تنهایی خودشه و ... فک می کردم ولی نه اینطوری عمیق ...
👈 یه بارم خواهرش وقتی کوچیک بود بعد از دریافت هدیه ای که براش گرفته بودم و کلی ذوق کرده بود ، به تکرار بهم می گفت : بابا خیلی دوستت دارم ، خیلی ، قد دو تا دنیا ، و بعد ادامه داد قد دو تا دنیای به هم چسبیده ها نه جدا جدا ، بعد ادامه داد : دو تا دنیای پشت سر هم ، نه کنار هم ! و همزمان دو لبه موازی سنگ اپن آشپزخونه رو نشون داد که اینطوری نه ! و باز برای اینکه روشن تر بشم توضیح داد : پشت سر هم ولی نه مثل پاپیون که یه سرش از اینوره یه سرش از اونور ، و همزمان شکل پاپیون رو با جهت مخالف دست هاش نشون می داد ...
❇️ جایی نوشته بودم : کودک فرشته ای است که به موازات رشد پاهایش ، بالهایش تحلیل می رود
حالا می گم : کاش با همون بالها و حال و هوای کودکیمون بزرگ می شدیم ، یا دست کم احساسمون رشد نمی کرد و در همون لطافت کودکانه غوطه ور باقی می موند ...
👤محسن محمدی (نقل با نام و نشانی لطفا)
https://wisgoon.com/mohsenbenefactor
✍️ یه شب به اصرار همسرم یه میز ناهار خوری رو مجددا از انباری در آوردیم و تو پذیرایی سر هم کردیم و دختر کوچکم هم تا دیر وقت با خوشحالی و ذوق تمام در تمیز کردن و چیدمان روش کمک می کرد .
کمی بعد قبل از خواب و توی رختخواب در حالیکه چشماش هنوز از شادی برق می زد با شوق و خنده گفت : آخ باباجون ...
پرسیدم چی شده ؟ با خنده ای از رضایت در حالیکه افکارشو تو جمله های کودکانش جا می داد ذوق زده گفت : آخ فکرشو بکنید ! میز از توی انباری تاریک و خاکی از پیش سوسک مرده ها ( ندیدم نمیدونم از کجا می گفت 😅 ) اومده به یه جای قشنگ و روشن ، تمیزش کردیم و روش چیزای قشنگ می چینیم ...
عروسک من همه این مقایسه ها و توصیفات رو با چهرش هم نشون می داد ، مخصوصا اون قسمت انباری تاریک و سوسک مرده ها رو 😅
👈 برای لحظاتی رفتم تو رویای کودکان و دنیای قشنگ و پر از احساسشون و اینکه چقدر لطیفند و به چه جزیات و ظرائفی انقدر عمیق توجه دارند و آینه روحشون تا چه حد زلال و شفاف و بی غباره ...
❇️ فک می کردم خودمم آدمی احساس ام ولی دیگه کمتر به دلتنگی اشیا و تنهائی هاشون فکر کرده بودم ! نه که نه ها !
منم از بچگی مثلا به تنهایی و غربت یه اعلامیه ترحیم بارون و آفتاب خورده و رنگ و رو رفته ی پاره و فراموش شده گوشه یه دیوار توی کوچه ای بن بست که دیگه کسی بهش توجه نداره و صاحبش هم در گذر فصل ها و عیدها و جنب و جوش های مردم ، زیر خاک و تو تنهایی خودشه و ... فک می کردم ولی نه اینطوری عمیق ...
👈 یه بارم خواهرش وقتی کوچیک بود بعد از دریافت هدیه ای که براش گرفته بودم و کلی ذوق کرده بود ، به تکرار بهم می گفت : بابا خیلی دوستت دارم ، خیلی ، قد دو تا دنیا ، و بعد ادامه داد قد دو تا دنیای به هم چسبیده ها نه جدا جدا ، بعد ادامه داد : دو تا دنیای پشت سر هم ، نه کنار هم ! و همزمان دو لبه موازی سنگ اپن آشپزخونه رو نشون داد که اینطوری نه ! و باز برای اینکه روشن تر بشم توضیح داد : پشت سر هم ولی نه مثل پاپیون که یه سرش از اینوره یه سرش از اونور ، و همزمان شکل پاپیون رو با جهت مخالف دست هاش نشون می داد ...
❇️ جایی نوشته بودم : کودک فرشته ای است که به موازات رشد پاهایش ، بالهایش تحلیل می رود
حالا می گم : کاش با همون بالها و حال و هوای کودکیمون بزرگ می شدیم ، یا دست کم احساسمون رشد نمی کرد و در همون لطافت کودکانه غوطه ور باقی می موند ...
👤محسن محمدی (نقل با نام و نشانی لطفا)
https://wisgoon.com/mohsenbenefactor
۵.۰k
۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.