(:Waiting for a way to escape and forget):
(:Waiting for a way to escape and forget):
پارت④①
(خونه ی رزا و رامونا)
رزا:رامونا بریم بیرون؟
رامونا:آره کجا بریم؟
رزا:بریم پاساژ
رامونا:باشه بریم
(3 ساعت بعد)
رزا:رامونا
رامونا:بله
رزا:میشه برگردیم من دیگه نمیکشم
رامونا:باشه ولی بزار این لباس رو پرو کنم
به سمت لباس فروشی میدوه و رزا رو با اون حجم از خرید تنها میزاره که رزا همون موقع یه چیزی میبینه
رزا:🫢ب...باورم نمیشه ای...اینا اینجا چی کار میکننن؟اه لعنتی الان چیکار کنم؟
رزا خریدا رو برداشت و از پاساژ رفت بیرون
نفس زنان به رامونا زنگ زد و گفت که رفته بیرون تا اون دنبالش نگرده
رزا:اه فقط این کم بود...مزاحمای لعنتی
و محکم دستشو کوبید رو فرمون
رزا:خدایا از هرکی فرار میکنم یکی دیگه میاد سر راهم من دیگه خسته شدم وقتی بچه بودم و توجه میخواستم میرفتم تو حیاط یا زیر زمین قایم میشدم تا دنبالم برگردن جالب اینکه همیشه یه جا قایم میشدم ولی متوجه نمیشدن نه تنها نمیفهمیدن بلکه براشون مهمم نبود ولی الان ول کن نیستن عوضیا🥲
رامونا چند دقیقه ی بعد اومد
رامونا:احساس قدرت میکنم که تونستم از فروشنده تخفیف بگیرم😏😎
رزا:تبریک میگم😃
رامونا: اا راستی چیزی شده بود که از پاساژ اومدی بیرون؟ حالت خوبه نمیخوای؟حرف بزنیم؟
رزا:حقیقتاً آره میخوام
رامونا چرخید به سمتش
رامونا:خب بگو میشنوم
رزا:خانواده ی قبلیم رو دیدم
رامونا:به به اونام که اومدن آلمان
رزا:آره مشکل همینه
رامونا: ولی اونا که دنبالت نیستن
رزا:آره نکته ی خوبش همینه که دنبالم نیستن ولی من نمیخوام ببیننمون
رامونا:فقط یه راه هست نمیخوام بهت بگم فراری ولی میتونی به کار همیشگیت ادامه بدی یعنی فرار کردن اصلا قصدم تحقیر کردن تو نیست فقط میخوام کاری کنم به خودت بیای...به خودت بیای تا بری پیش داداشت و ازش بابت این مدت معذرت خواهی کنی میبخشتت اینو یادت باشه بعد میتونی با خانوادت زندگی کنی عادی و مثل قبل میدونم چیزی خوبی از مفهوم خانواده نمیدونی ولی به این خانواده یه فرست بده و بهشون اعتماد کل مطمئنم از اعتمادت پشیمون نمیشی اینا رو به عنوان نصیحت نگفتم گفتم که بدونی میتونی رو خانوادت حساب کنی و بهشون اعتماد داشته باشی
پارت④①
(خونه ی رزا و رامونا)
رزا:رامونا بریم بیرون؟
رامونا:آره کجا بریم؟
رزا:بریم پاساژ
رامونا:باشه بریم
(3 ساعت بعد)
رزا:رامونا
رامونا:بله
رزا:میشه برگردیم من دیگه نمیکشم
رامونا:باشه ولی بزار این لباس رو پرو کنم
به سمت لباس فروشی میدوه و رزا رو با اون حجم از خرید تنها میزاره که رزا همون موقع یه چیزی میبینه
رزا:🫢ب...باورم نمیشه ای...اینا اینجا چی کار میکننن؟اه لعنتی الان چیکار کنم؟
رزا خریدا رو برداشت و از پاساژ رفت بیرون
نفس زنان به رامونا زنگ زد و گفت که رفته بیرون تا اون دنبالش نگرده
رزا:اه فقط این کم بود...مزاحمای لعنتی
و محکم دستشو کوبید رو فرمون
رزا:خدایا از هرکی فرار میکنم یکی دیگه میاد سر راهم من دیگه خسته شدم وقتی بچه بودم و توجه میخواستم میرفتم تو حیاط یا زیر زمین قایم میشدم تا دنبالم برگردن جالب اینکه همیشه یه جا قایم میشدم ولی متوجه نمیشدن نه تنها نمیفهمیدن بلکه براشون مهمم نبود ولی الان ول کن نیستن عوضیا🥲
رامونا چند دقیقه ی بعد اومد
رامونا:احساس قدرت میکنم که تونستم از فروشنده تخفیف بگیرم😏😎
رزا:تبریک میگم😃
رامونا: اا راستی چیزی شده بود که از پاساژ اومدی بیرون؟ حالت خوبه نمیخوای؟حرف بزنیم؟
رزا:حقیقتاً آره میخوام
رامونا چرخید به سمتش
رامونا:خب بگو میشنوم
رزا:خانواده ی قبلیم رو دیدم
رامونا:به به اونام که اومدن آلمان
رزا:آره مشکل همینه
رامونا: ولی اونا که دنبالت نیستن
رزا:آره نکته ی خوبش همینه که دنبالم نیستن ولی من نمیخوام ببیننمون
رامونا:فقط یه راه هست نمیخوام بهت بگم فراری ولی میتونی به کار همیشگیت ادامه بدی یعنی فرار کردن اصلا قصدم تحقیر کردن تو نیست فقط میخوام کاری کنم به خودت بیای...به خودت بیای تا بری پیش داداشت و ازش بابت این مدت معذرت خواهی کنی میبخشتت اینو یادت باشه بعد میتونی با خانوادت زندگی کنی عادی و مثل قبل میدونم چیزی خوبی از مفهوم خانواده نمیدونی ولی به این خانواده یه فرست بده و بهشون اعتماد کل مطمئنم از اعتمادت پشیمون نمیشی اینا رو به عنوان نصیحت نگفتم گفتم که بدونی میتونی رو خانوادت حساب کنی و بهشون اعتماد داشته باشی
۲۵.۳k
۰۱ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.