𝙇𝙞𝙛𝙚 𝙊𝙣 𝙈𝙮 𝙊𝙬𝙣 𝙏𝙚𝙧𝙢𝙨!
𝙇𝙞𝙛𝙚 𝙊𝙣 𝙈𝙮 𝙊𝙬𝙣 𝙏𝙚𝙧𝙢𝙨!
part۸
_باشه رفتم تو اتاق با ناراحتی لباس پوشیدم گردن بند انداختم ناخون هامو کاشتم(بچه ها آت خودش آرایشگره)موهام رو درست کردم گوشواره انداختم و یه آرایش ملایم کردم خواستم برای آخرین بار لونا رو ببینم و جیمین کفشم رو پوشیدم زنگ زدم به لونا
؛الو آت
_لونا من دارم میرم
؛ات نرو(با گریه)
_لونا گریه نکن قشنگم بیا پارک پشت خونمون برای آخرین بار ببینمت
؛باشه الان با جیمین میام
_میبینمت
؛رفتم توی اتاق جیمین دیدم بالشت و بغل کرده و چشماش پف کرده جیمین جیمین
+با صدای لونا بیدار شدم
چیه لونا
؛ات میخواد برای آخرین بار ببینه منو میشه ببری پارک پشت خونه آت اینا
+اسم آن رو آورد که با هیجان و ناراحتی گفتم الان میام رفت بیرون هم خوشحال بودم هم ناراحت با خودم گفتم یعنی آخرین باره رفتم لباس هامو پوشیدم رفتم پایین به لونا گفتم بیاد سوار ماشین شدیم و با سرعت به پارک رفتم توی پارک دیدم ات بود با این لباس خیلی قشنگ بود تا خدا گاه رفتم بغلش کردم
_لونا اینا اومدن با دیدن جیمین بغضم گرفت اومد بغلم کرد اولش تعجب کردم ولی بعد بغلش کردم توی بغلش حس امنیت بهم میداد دوست داشتم همیشه تو بغلش باشم از من جدا شد و بدون هیچ حرفی رفت تو ماشین منم چند دقیقه با لونا حرف زدم که بابا رنگ زد لونا من دیگه باید برم بابام زنگ زد
؛ات امیدوارم دوباره بتونم ببینمت
_منم همینطور همو بغل کردیم و رفتم خونه با مامان اینا رفتیم سوار ماشین شدیم کل راه فکردم پیش جیمین و بغل نرمش بود با خودم گفتم نکنه عاشق جیمین شده باشم نه بابا آن تو و عاشق شدن مسخرس تو الان داری با اون الکس عوضی ازدواج میکنی(این فقط فیکه قست توهین ندارم)اما اگه عاشق نشدم چرا اینجوری شدم توی همین فکرا بودم که با صدای مامان به خودم اومدم
م/ا:رسیدیم پیاده شین
(رفتن در خونه زن عمو در باز کرد
(علامت زن عمو~)
.....~
part۸
_باشه رفتم تو اتاق با ناراحتی لباس پوشیدم گردن بند انداختم ناخون هامو کاشتم(بچه ها آت خودش آرایشگره)موهام رو درست کردم گوشواره انداختم و یه آرایش ملایم کردم خواستم برای آخرین بار لونا رو ببینم و جیمین کفشم رو پوشیدم زنگ زدم به لونا
؛الو آت
_لونا من دارم میرم
؛ات نرو(با گریه)
_لونا گریه نکن قشنگم بیا پارک پشت خونمون برای آخرین بار ببینمت
؛باشه الان با جیمین میام
_میبینمت
؛رفتم توی اتاق جیمین دیدم بالشت و بغل کرده و چشماش پف کرده جیمین جیمین
+با صدای لونا بیدار شدم
چیه لونا
؛ات میخواد برای آخرین بار ببینه منو میشه ببری پارک پشت خونه آت اینا
+اسم آن رو آورد که با هیجان و ناراحتی گفتم الان میام رفت بیرون هم خوشحال بودم هم ناراحت با خودم گفتم یعنی آخرین باره رفتم لباس هامو پوشیدم رفتم پایین به لونا گفتم بیاد سوار ماشین شدیم و با سرعت به پارک رفتم توی پارک دیدم ات بود با این لباس خیلی قشنگ بود تا خدا گاه رفتم بغلش کردم
_لونا اینا اومدن با دیدن جیمین بغضم گرفت اومد بغلم کرد اولش تعجب کردم ولی بعد بغلش کردم توی بغلش حس امنیت بهم میداد دوست داشتم همیشه تو بغلش باشم از من جدا شد و بدون هیچ حرفی رفت تو ماشین منم چند دقیقه با لونا حرف زدم که بابا رنگ زد لونا من دیگه باید برم بابام زنگ زد
؛ات امیدوارم دوباره بتونم ببینمت
_منم همینطور همو بغل کردیم و رفتم خونه با مامان اینا رفتیم سوار ماشین شدیم کل راه فکردم پیش جیمین و بغل نرمش بود با خودم گفتم نکنه عاشق جیمین شده باشم نه بابا آن تو و عاشق شدن مسخرس تو الان داری با اون الکس عوضی ازدواج میکنی(این فقط فیکه قست توهین ندارم)اما اگه عاشق نشدم چرا اینجوری شدم توی همین فکرا بودم که با صدای مامان به خودم اومدم
م/ا:رسیدیم پیاده شین
(رفتن در خونه زن عمو در باز کرد
(علامت زن عمو~)
.....~
۱۰.۷k
۱۴ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.