تکپارتی:وقتی باهاش دعوا کردی
ویو ا/ت; رفتم تو اتاقم و درو بستم رو تختم نشستم و زانو هامو بغل کردم ...هنوزم از دیروز باهاش قهر بودم درسته ک تقصیر خودش بود ک تو مراسم ی دختر بهش نزدیک شده بود ولی من خیلی حرفای بدی بهش زدم و غرورم هم نمیزاشت ک برم و از خودش معذرت خواهی کنم همینطور ک داشتم فکر میکردم چی بهش بگم ک منو ببخشه چشمام سنگین شد و خوابم برد
----------------------------------------
جیمین ویو ;(تو کمپانی)
هوفی کشیدم و دستمو لای موهام بردم و به بالا هدایتشون کردم از وقتی ا/ت باهام قهر کرده بود دل و دماغ کار کردن نداشتم سعی کردم زودتر کارامو انجام بدم ک برم خونه و از دلش در بیارم ولی اصن نمیتونستم تمومش کنم
پاشدم کیفمو انداختم رو دوشم و کلاه هودیمو انداختم سرم داشتم از اتاقم میومدم بیرون ک ب نامجون بر خوردم
+هی جیمین چی شده
- هیونگ زیاد حوصله کار کردن ندارم دارم میرم خونه
+همه چی روبه راهه ؟
-راستش... با ا/ت دعوام شده نمیدونم چ کار کنم
+پس قضیه اینه (خندید )برو ی چیزی براش بخر خوب میشه
_ها ؟
+میدونی که....برو ی چیز مورد علاقشو براش بخر ببر چمدونم گلی خوراکی ای چیزی همهی زنا از این چیزا دوس دارن
-(با حرف نامجون لبخندی روی لبم اومد )
_فهمیدم هیونگ دمت گرم
+موفق باشی جیمین
سریع از کمپانی دوییدم بیرون و سوار ماشینم شدم ... خوب میدونستم اون جوجه رنگی شیکمو چی میخواست
--------------------------------------
چند دقیقه بعد توی خونه
رفتم داخل خونه همه ی چراغ ها خاموش بود نگران شدم نکنه دیوونه بازی در اورده باشه سریع کلید انداختم رفتم تو اروم صدا کردم
ا/ت؟
هیچ صدایی نیومد سریع رفتم سمت اتاق و درو باز کردم و نفس عمیقی کشیدم عین ی موش توی خودش جمع شده بود و پتو رو بغل کرده بود و خوابیده بود لبخندی زدم و کنارش روی تخت نشستم و اروم موهاشو نوازش کردم
- بیبی ؟ نمیخوای بیدار شی ؟اگ الان بخوابی شب خوابت نمیبره ها؟
دیدم اروم چشماشو باز کررد اولش گیج بود ولی بعدش وقتی دید منم لب و لوچه اشو اویزون کرد و اخم کرد خنده ی ریزی کردم و لپشو کشیدم
- بیبی میدونی وقتی با من قهری من چی میکشم ؟با من قهر نکن دیگه موچی کوچولو ببین برات چی گرفتم
+من باهات قهر نیستم
- پس چی کوچولو
+فقط ناراحتم
-خب بیبی ناراحت نباش من قلبم کوچولوئه طاقت نمیکنه تو ناراحت باشی بلند شو بشین ببین چی برات گرفتم
رو تخت نشست و منم هدیه مو بهش دادم چیزی ک همیشه عاشقش بود و هیچوقت ازش سیر نمیشد (عکسش اسلاید دوئه)
لبخند بزرگی زد و باکس رو از دستم گرفت و نگاهی بهش کرد و بعدش لبخندش محو شد با نگرانی دستمو دور شونش حلقه کردم
- چی شد خوشت نیومد؟
+نع خیلی قشنگه ولی ....
- ولی چی ؟
+ببخشید جیمین ...
-برای چی ؟
+من خیلی حرفای بدی زدم ببخشید
قطره اشکی از چشمای قشنگ جوجه کوچولوش ریخت
دست بردم و اشکشو پاک کردم و محکم بغلش کردم
- بیبی نبینم دیگه گریه کنی ها تقصیر من بود ببخشید الانم گریه نکن میخوای اشک منم در بیاری ها دیگه گریه نکن
اروم از بغلم در اومد و لبخند بزرگی زد یکی از شکلات ها رو در اورد و پوستشو کند و جلوی لبام گرفت لبخندی زدم و دهنمو باز کردم و شکلاتو خوردم
- به به
+مرسی برای شکلاتا
-من میدونستم بیبیم شیکموئع گفتم اگ ی شکلات بخرم براش زودی اشتی میکنه
مشت کوچیکی ب بازوم زد و خندید و ی شکلات چپوند تو دهنش و لپاش باد کرد لپاشو بوسیدمو گفتم
- اوووم چ خوشمزه
همونطور ک شکلات تو لپش بود لپاش سرخ شد و منم از شدت کیوتیش محکم بغلش کردم و همونطور که توی بغلم سرش روی سونه ام بود ب خوردن شکلاتا ادامه داد
پایان
حمایتتتت؟
فیک مینویسم ....در خواستی قبول میشه خوشحال میشم ب پیجم سر بزنی
----------------------------------------
جیمین ویو ;(تو کمپانی)
هوفی کشیدم و دستمو لای موهام بردم و به بالا هدایتشون کردم از وقتی ا/ت باهام قهر کرده بود دل و دماغ کار کردن نداشتم سعی کردم زودتر کارامو انجام بدم ک برم خونه و از دلش در بیارم ولی اصن نمیتونستم تمومش کنم
پاشدم کیفمو انداختم رو دوشم و کلاه هودیمو انداختم سرم داشتم از اتاقم میومدم بیرون ک ب نامجون بر خوردم
+هی جیمین چی شده
- هیونگ زیاد حوصله کار کردن ندارم دارم میرم خونه
+همه چی روبه راهه ؟
-راستش... با ا/ت دعوام شده نمیدونم چ کار کنم
+پس قضیه اینه (خندید )برو ی چیزی براش بخر خوب میشه
_ها ؟
+میدونی که....برو ی چیز مورد علاقشو براش بخر ببر چمدونم گلی خوراکی ای چیزی همهی زنا از این چیزا دوس دارن
-(با حرف نامجون لبخندی روی لبم اومد )
_فهمیدم هیونگ دمت گرم
+موفق باشی جیمین
سریع از کمپانی دوییدم بیرون و سوار ماشینم شدم ... خوب میدونستم اون جوجه رنگی شیکمو چی میخواست
--------------------------------------
چند دقیقه بعد توی خونه
رفتم داخل خونه همه ی چراغ ها خاموش بود نگران شدم نکنه دیوونه بازی در اورده باشه سریع کلید انداختم رفتم تو اروم صدا کردم
ا/ت؟
هیچ صدایی نیومد سریع رفتم سمت اتاق و درو باز کردم و نفس عمیقی کشیدم عین ی موش توی خودش جمع شده بود و پتو رو بغل کرده بود و خوابیده بود لبخندی زدم و کنارش روی تخت نشستم و اروم موهاشو نوازش کردم
- بیبی ؟ نمیخوای بیدار شی ؟اگ الان بخوابی شب خوابت نمیبره ها؟
دیدم اروم چشماشو باز کررد اولش گیج بود ولی بعدش وقتی دید منم لب و لوچه اشو اویزون کرد و اخم کرد خنده ی ریزی کردم و لپشو کشیدم
- بیبی میدونی وقتی با من قهری من چی میکشم ؟با من قهر نکن دیگه موچی کوچولو ببین برات چی گرفتم
+من باهات قهر نیستم
- پس چی کوچولو
+فقط ناراحتم
-خب بیبی ناراحت نباش من قلبم کوچولوئه طاقت نمیکنه تو ناراحت باشی بلند شو بشین ببین چی برات گرفتم
رو تخت نشست و منم هدیه مو بهش دادم چیزی ک همیشه عاشقش بود و هیچوقت ازش سیر نمیشد (عکسش اسلاید دوئه)
لبخند بزرگی زد و باکس رو از دستم گرفت و نگاهی بهش کرد و بعدش لبخندش محو شد با نگرانی دستمو دور شونش حلقه کردم
- چی شد خوشت نیومد؟
+نع خیلی قشنگه ولی ....
- ولی چی ؟
+ببخشید جیمین ...
-برای چی ؟
+من خیلی حرفای بدی زدم ببخشید
قطره اشکی از چشمای قشنگ جوجه کوچولوش ریخت
دست بردم و اشکشو پاک کردم و محکم بغلش کردم
- بیبی نبینم دیگه گریه کنی ها تقصیر من بود ببخشید الانم گریه نکن میخوای اشک منم در بیاری ها دیگه گریه نکن
اروم از بغلم در اومد و لبخند بزرگی زد یکی از شکلات ها رو در اورد و پوستشو کند و جلوی لبام گرفت لبخندی زدم و دهنمو باز کردم و شکلاتو خوردم
- به به
+مرسی برای شکلاتا
-من میدونستم بیبیم شیکموئع گفتم اگ ی شکلات بخرم براش زودی اشتی میکنه
مشت کوچیکی ب بازوم زد و خندید و ی شکلات چپوند تو دهنش و لپاش باد کرد لپاشو بوسیدمو گفتم
- اوووم چ خوشمزه
همونطور ک شکلات تو لپش بود لپاش سرخ شد و منم از شدت کیوتیش محکم بغلش کردم و همونطور که توی بغلم سرش روی سونه ام بود ب خوردن شکلاتا ادامه داد
پایان
حمایتتتت؟
فیک مینویسم ....در خواستی قبول میشه خوشحال میشم ب پیجم سر بزنی
۱۲.۳k
۲۶ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.