خب، هر جور که حساب کنی عوض شدن یک فصل اتفاق مهمی نیست. به
خب، هر جور که حساب کنی عوض شدن یک فصل اتفاق مهمی نیست. به حکم چرخش زمین به دور خورشید و طی یک فرایند تکراری، زمستان میرود و بهار میآید. تازه این «زمستان» و «بهار» هم چندان ربطی به معنایی که برایشان درست کردهایم ندارند. چه بسا زمستانهایی که هنوز به اسفندشان نرسیده هوا گرم شده و درختها جوانه زدهاند، و چه بسا بهارهایی که بعد از اردیبهشتشان هم برف باریده و شال و کلاهها را بیرون کشیده است.
تعطیلات چندروزه را هم هر وقت دیگر سال میشود به راه انداخت. چه بسا تعطیلات تابستانی یا مسافرت زمستانی بیشتر هم خوش بگذرد. کار و بار قبل و بعد از لحظهی تحویل سال کمابیش همان است که بود. درآمدها همان، هزینهها حتی بیشتر. بعد از آمدن بهار، شیرهای آب باز هم چکه میکنند، اتومبیلها در جادهها خراب میشوند، غدههای سرطانی به پیش میروند و آدمها در خواب میمیرند. راستش را اگر بخواهید، هیچ معجزهای در ساعت و دقیقه و ثانیهی لحظهی تحویل سال وجود ندارد. پس چیست که ما را در آستانهی این اتفاق معمولی به جنب و جوش میاندازد و به تکاپو وامیدارد؟
به گمانم ما - خودمان، نه فصل و تقویم و هوا - دوست داریم که این اتفاق، «اتفاق» باشد. اینجوری بگویم: ما «نیاز» داریم که یک روز و ساعت معمولی را«خاص» قلمداد کنیم و آن را نشانه بگذاریم. مثل تمام «از همین شنبه»ها و «از همین هفته»ها که هیچ معنای خاصی ندارند - چون برای گرفتن یک تصمیم یا شروع یک کار تازه، شنبه با روزهای دیگر هفته هیچ فرقی ندارد - اما بهانهی ما هستند برای تغییر. چون فرزند آدم برای تغییر بهانه میخواهد، تا بتواند بر سنگینیِ سربگون روزمرگی خود غلبه کند. بهانههایی مثل دیدار یک روز تازه، فصل تازه، آدم تازه، عشق تازه. و این بهانه برای تازه شدن را بهار، بهتر از هر چیزی به دستش میدهد، انگار.
پس بیا بخندیم به سلامتی نوروز، بهانهی هرساله - شاید آخرین بهانه - برای نو شدن روزگارمان. که جز این، دیگر امیدی نیست، انگار.
تعطیلات چندروزه را هم هر وقت دیگر سال میشود به راه انداخت. چه بسا تعطیلات تابستانی یا مسافرت زمستانی بیشتر هم خوش بگذرد. کار و بار قبل و بعد از لحظهی تحویل سال کمابیش همان است که بود. درآمدها همان، هزینهها حتی بیشتر. بعد از آمدن بهار، شیرهای آب باز هم چکه میکنند، اتومبیلها در جادهها خراب میشوند، غدههای سرطانی به پیش میروند و آدمها در خواب میمیرند. راستش را اگر بخواهید، هیچ معجزهای در ساعت و دقیقه و ثانیهی لحظهی تحویل سال وجود ندارد. پس چیست که ما را در آستانهی این اتفاق معمولی به جنب و جوش میاندازد و به تکاپو وامیدارد؟
به گمانم ما - خودمان، نه فصل و تقویم و هوا - دوست داریم که این اتفاق، «اتفاق» باشد. اینجوری بگویم: ما «نیاز» داریم که یک روز و ساعت معمولی را«خاص» قلمداد کنیم و آن را نشانه بگذاریم. مثل تمام «از همین شنبه»ها و «از همین هفته»ها که هیچ معنای خاصی ندارند - چون برای گرفتن یک تصمیم یا شروع یک کار تازه، شنبه با روزهای دیگر هفته هیچ فرقی ندارد - اما بهانهی ما هستند برای تغییر. چون فرزند آدم برای تغییر بهانه میخواهد، تا بتواند بر سنگینیِ سربگون روزمرگی خود غلبه کند. بهانههایی مثل دیدار یک روز تازه، فصل تازه، آدم تازه، عشق تازه. و این بهانه برای تازه شدن را بهار، بهتر از هر چیزی به دستش میدهد، انگار.
پس بیا بخندیم به سلامتی نوروز، بهانهی هرساله - شاید آخرین بهانه - برای نو شدن روزگارمان. که جز این، دیگر امیدی نیست، انگار.
۲.۴k
۰۲ فروردین ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.