پارت ۳ ببخشید تصویر عوض شد
ویو ات
فهمیدم گند زدم سریع بحثو عوض کردم
گفتم کوکی هاتو چجوری درست میکنی
هیونجین :همونجوری که همه درست میکنن😂 (باخنده)
ات : آره
هیونجین : چی آره
ات:بیشتر قرار بزاریم
ویو هیونجین
عرررررررر
ویو ات ساعتو دیدم ساعت ۱۲ بوددددد
به هیونجین گفتم خودشم تعجب کرد
سریع وسایلمو جمع کردم خدافظی کردمو رفتم
پرش زمانی به خونه
نامادری ات :چیشده روز اول مدرسه دیر اومدی( باخنده)
ات:مامانننن
(بچه ها مامان اتو ن ا مینویسم)
چیه خب آدم کنجکاو میشه
ات :بابا چیزی نگف؟
ن ا :نه
ات:خوبه
ویو ات رفتم تو اتاقم وسایلمو جمع کردم و به هیونجین فک کردم از فکر دراومدم مشقامو نوشتم و خوابیدم
پرش زمانی به فردا مدرسه سر کلاس
داشتم کنار دفتر نقاشی میکردم که هیونجین گف این درسو دوس داری گفتم من از همه ی درسا بدم میاد
هیونجین:منم
زنگ خورد رفتم
یه نیمکت پیدا کردم با هیونجین نشستم
ویو هیونجین با ات نشسته بودیم که یهو لینو اومد
لینو: خوب توی دو روز باهاش گرم گرفتی
هیونجین : لینوووو
لینو:چیه روبه ات برات میمیره (با خنده)
لینو رفت
اتو نگا کردم دیدم خندیده و در این حال تعجب کرده
هیونجین:ببخشید
ات : حقیقتش منم دوست دارم
ذهن هیونجین: باید از الان شروع کنم
دست اتو گرفتم بردمش یه گوشه که کسی نبینه
و
یهو لبم گذاشتم رولبش
ویو ات
دستمو کشوند و برد منو یه گوشه
و لبش رو گذاشت رو لبم و مکید منم خوشحال شدمو همراهی کردم و گردنشو گرفتم
ویو هیونجین
از اینکه دیدم همراهی میکنه خوشحال شدم
و با صدای زنگ به خودم اومدم و جدا شدم
پرش زمانی به کلاس
یه برگه بهش دادم که توش نوشته بودم میشه باهام قرار بزاریم
استرس داشتم
ویو ات
یه برگه بهم داد با لبخند بازش که دیدم توش نوشته داریم میشه باهام قرار بزاری
میخواستم بترسونمش پس با عصبانیت روش نوشتم الان داریم چیکار میکنیم تو الان لبمو گرفتی و توی پرانتز نوشتم آره
و یه لبخند کشیدم و دادم دستش
ویو هیونجین
دیدم با عصبانیت داره یچیزی مینویسه ترسیدم و بغض کردم
وقتی برگه رو نوشتم از خوشحالی ناخودآگاه بغلش کردم(نکن پسرم وسط کلاس زشته)
معلم :آقای هوانگ؟
هیونجین: ببخشید
بچه های کلاس خنده
ات و هیونجین: درد
لینو :بلخره تونست (بایه پوزخند)
ویو ات
زنگ کلاس خورد
داشتم با هیونجین رد میشدم که یکی از بچه های کلاس اومد جلومون و گف
بعد دوروز ازت دست میکشه و میاد پیش من
هیونجین:حاضرم با یه گوسفند قرار بزارم ولی با تو نه
دختره قرمز شدو رفت
ات :مرسی
هیونجین: همیشه خودشو میچسبونه به من
پرش زمانی به زنگ آخر راننده هامون یکم دیر کردن که یهو
گوشیم زنگ خورد گذاشتم رو پخش نمیدونم چرا
ن ا :سلام ات من دیشب یادم رف بهت بگم من و بابات بخاطر سفر کاری میرم بوسان تا ۱ ما ه نمیایم ببخشید واقعا
ات:باشه خدافس
پایان تماس
هیونجین میتونی بامن بیلی قبول کردمو بعد به رانندم زنگ زدمو بهش گفتم دنبالم نیاد
بچه ها شاید پارت بعدی رو اخر شب بزارم
راستی آیدی پیجو با پروفایل تغیر میدم گرم نکنین
ایدی:Stay . Army.9090
فهمیدم گند زدم سریع بحثو عوض کردم
گفتم کوکی هاتو چجوری درست میکنی
هیونجین :همونجوری که همه درست میکنن😂 (باخنده)
ات : آره
هیونجین : چی آره
ات:بیشتر قرار بزاریم
ویو هیونجین
عرررررررر
ویو ات ساعتو دیدم ساعت ۱۲ بوددددد
به هیونجین گفتم خودشم تعجب کرد
سریع وسایلمو جمع کردم خدافظی کردمو رفتم
پرش زمانی به خونه
نامادری ات :چیشده روز اول مدرسه دیر اومدی( باخنده)
ات:مامانننن
(بچه ها مامان اتو ن ا مینویسم)
چیه خب آدم کنجکاو میشه
ات :بابا چیزی نگف؟
ن ا :نه
ات:خوبه
ویو ات رفتم تو اتاقم وسایلمو جمع کردم و به هیونجین فک کردم از فکر دراومدم مشقامو نوشتم و خوابیدم
پرش زمانی به فردا مدرسه سر کلاس
داشتم کنار دفتر نقاشی میکردم که هیونجین گف این درسو دوس داری گفتم من از همه ی درسا بدم میاد
هیونجین:منم
زنگ خورد رفتم
یه نیمکت پیدا کردم با هیونجین نشستم
ویو هیونجین با ات نشسته بودیم که یهو لینو اومد
لینو: خوب توی دو روز باهاش گرم گرفتی
هیونجین : لینوووو
لینو:چیه روبه ات برات میمیره (با خنده)
لینو رفت
اتو نگا کردم دیدم خندیده و در این حال تعجب کرده
هیونجین:ببخشید
ات : حقیقتش منم دوست دارم
ذهن هیونجین: باید از الان شروع کنم
دست اتو گرفتم بردمش یه گوشه که کسی نبینه
و
یهو لبم گذاشتم رولبش
ویو ات
دستمو کشوند و برد منو یه گوشه
و لبش رو گذاشت رو لبم و مکید منم خوشحال شدمو همراهی کردم و گردنشو گرفتم
ویو هیونجین
از اینکه دیدم همراهی میکنه خوشحال شدم
و با صدای زنگ به خودم اومدم و جدا شدم
پرش زمانی به کلاس
یه برگه بهش دادم که توش نوشته بودم میشه باهام قرار بزاریم
استرس داشتم
ویو ات
یه برگه بهم داد با لبخند بازش که دیدم توش نوشته داریم میشه باهام قرار بزاری
میخواستم بترسونمش پس با عصبانیت روش نوشتم الان داریم چیکار میکنیم تو الان لبمو گرفتی و توی پرانتز نوشتم آره
و یه لبخند کشیدم و دادم دستش
ویو هیونجین
دیدم با عصبانیت داره یچیزی مینویسه ترسیدم و بغض کردم
وقتی برگه رو نوشتم از خوشحالی ناخودآگاه بغلش کردم(نکن پسرم وسط کلاس زشته)
معلم :آقای هوانگ؟
هیونجین: ببخشید
بچه های کلاس خنده
ات و هیونجین: درد
لینو :بلخره تونست (بایه پوزخند)
ویو ات
زنگ کلاس خورد
داشتم با هیونجین رد میشدم که یکی از بچه های کلاس اومد جلومون و گف
بعد دوروز ازت دست میکشه و میاد پیش من
هیونجین:حاضرم با یه گوسفند قرار بزارم ولی با تو نه
دختره قرمز شدو رفت
ات :مرسی
هیونجین: همیشه خودشو میچسبونه به من
پرش زمانی به زنگ آخر راننده هامون یکم دیر کردن که یهو
گوشیم زنگ خورد گذاشتم رو پخش نمیدونم چرا
ن ا :سلام ات من دیشب یادم رف بهت بگم من و بابات بخاطر سفر کاری میرم بوسان تا ۱ ما ه نمیایم ببخشید واقعا
ات:باشه خدافس
پایان تماس
هیونجین میتونی بامن بیلی قبول کردمو بعد به رانندم زنگ زدمو بهش گفتم دنبالم نیاد
بچه ها شاید پارت بعدی رو اخر شب بزارم
راستی آیدی پیجو با پروفایل تغیر میدم گرم نکنین
ایدی:Stay . Army.9090
۷.۶k
۳۰ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.