پارت شصت و چهارم where are you کجایی به روایت زیحا:
همیشه هوای ماه اکتبر سرد میشد اما امسال سردتر از همیشه بود.بدون اینکه باران ببارد، باد شدیدی می وزید و شاخه های درختان را تکان میداد و صدای تکان خوردن برگ ها به گوشش می رسید.
لباس پولکی اش را پوشید.همانی که نتوانست در سالگرد ازدواجش بپوشد.خانم استنلی گفته بود ان را بپوشد.او درحالیکه مثل همیشه متر دور گردنش بود،لباسش را نشان داده و با دستش علامت لایک به رزلین نشان داد،این حرف را زد. امروز صبح جورجینا امد و او را میکاپ کرد.بعد از اینکه او رفت رزالین سنگینی بدی را روی چشم ها و لب هایش حس میکرد.گردنبند طلا سفید را خانم استنلی دور گردنش بست و دستبند و گوشواره ها را هم ست کرد.دستش را به کمرش گذاشت و از چند قدم عقب تر با نگاه غرور امیزی به رزالین نگاه کرد.انگار از ظاهری که برای او ساخته بود،راضی بود.
رستوران اهنگ گذاشته بود که در شلوغی جمعیت کسی متوجه متن اهنگ نمیشد.چون همیشه در رستوران های خلوت می رفتند،رزالین از عمد یک کلاب شلوغ را برای ان شب انتخاب کرده بود.
"من اومدم."
جیمین بود.با پیراهن گشاد سفید و شلوار جین سیاه از در وارد شد.به طرف رزالین امد و لبخندی زد.
"کنسرت خوبی بود؟"
"آره...مثل همیشه بود."
میخواست روی صندلی کنار رزالین بنشیند اما یک کیف زنانه را روی ان دید. وقتی دید رزالین ان را بر نمی دارد،فهمید مال او نیست به صندلی رو به روی رزالین خیره شد. شانه بالا انداخت و همان جا نشست.
"سلام..."
جیمین سرش را بلند کرد و او را دید.
"سلام الی"
نگاهی گذرا به الی انداخت (پیشانی اش خیس شده و دست هایش را به شلوارش میکشید تا خشک شود) و بعد به رزالین نگاه کرد. با نگاهش میخواست بپرسد چرا او را با خود اورده است.
"الی چیشده؟"
کیفش را برداشت و کنار رزالین نشست.دستمالی از روی میز برداشت و روی پیشانی اش گذاشت و چشم هایش را بست.
"حالم خوب نیست...دلم خیلی درد میکنه."
"اوه عزیزم."
لوستر بالای سرشان، لامپ های زرد داشت.رزالین به جیمین نگاه کرد، نور زرد لامپ ها بر موهای بلوند او تاثیری نداشت.
"عذر میخوام..."
الی دوباره دستش را روی شکمش گذاشت .رزالین او را دید که خمیده راه می رفت و از انها دور میشد.
"انگشتر رو دستت نکردی؟"
رزالین به دست هایش نگاه کرد.
"نه"
بعد از ده ثانبه سکوت رزالین ادامه داد:
"خانم استنلی گفت اینا رو بندازم."
جیمین سرش را تکان داد و چیزی نگفت.
"جیمین خوبی؟"
بدون اینکه به رزالین نگاه کند،گفت...
لباس پولکی اش را پوشید.همانی که نتوانست در سالگرد ازدواجش بپوشد.خانم استنلی گفته بود ان را بپوشد.او درحالیکه مثل همیشه متر دور گردنش بود،لباسش را نشان داده و با دستش علامت لایک به رزلین نشان داد،این حرف را زد. امروز صبح جورجینا امد و او را میکاپ کرد.بعد از اینکه او رفت رزالین سنگینی بدی را روی چشم ها و لب هایش حس میکرد.گردنبند طلا سفید را خانم استنلی دور گردنش بست و دستبند و گوشواره ها را هم ست کرد.دستش را به کمرش گذاشت و از چند قدم عقب تر با نگاه غرور امیزی به رزالین نگاه کرد.انگار از ظاهری که برای او ساخته بود،راضی بود.
رستوران اهنگ گذاشته بود که در شلوغی جمعیت کسی متوجه متن اهنگ نمیشد.چون همیشه در رستوران های خلوت می رفتند،رزالین از عمد یک کلاب شلوغ را برای ان شب انتخاب کرده بود.
"من اومدم."
جیمین بود.با پیراهن گشاد سفید و شلوار جین سیاه از در وارد شد.به طرف رزالین امد و لبخندی زد.
"کنسرت خوبی بود؟"
"آره...مثل همیشه بود."
میخواست روی صندلی کنار رزالین بنشیند اما یک کیف زنانه را روی ان دید. وقتی دید رزالین ان را بر نمی دارد،فهمید مال او نیست به صندلی رو به روی رزالین خیره شد. شانه بالا انداخت و همان جا نشست.
"سلام..."
جیمین سرش را بلند کرد و او را دید.
"سلام الی"
نگاهی گذرا به الی انداخت (پیشانی اش خیس شده و دست هایش را به شلوارش میکشید تا خشک شود) و بعد به رزالین نگاه کرد. با نگاهش میخواست بپرسد چرا او را با خود اورده است.
"الی چیشده؟"
کیفش را برداشت و کنار رزالین نشست.دستمالی از روی میز برداشت و روی پیشانی اش گذاشت و چشم هایش را بست.
"حالم خوب نیست...دلم خیلی درد میکنه."
"اوه عزیزم."
لوستر بالای سرشان، لامپ های زرد داشت.رزالین به جیمین نگاه کرد، نور زرد لامپ ها بر موهای بلوند او تاثیری نداشت.
"عذر میخوام..."
الی دوباره دستش را روی شکمش گذاشت .رزالین او را دید که خمیده راه می رفت و از انها دور میشد.
"انگشتر رو دستت نکردی؟"
رزالین به دست هایش نگاه کرد.
"نه"
بعد از ده ثانبه سکوت رزالین ادامه داد:
"خانم استنلی گفت اینا رو بندازم."
جیمین سرش را تکان داد و چیزی نگفت.
"جیمین خوبی؟"
بدون اینکه به رزالین نگاه کند،گفت...
۴.۵k
۱۹ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.