استاد ماهر(دکتر قلب من)🫂❤🥺 𖣘𖣘②⑤𖣘𖣘
تهیونگ میدونست که جیمهو سمج تر از این حرفاس قبول کرد
.. اونا با بعضی از پرستار ها رو که میخواستن بیان هماهنگ شدن و راه افتادن
.
.
.
شوگا:/
رفتم به جینهو سر بزنم ، وقتی وارد اتاقک شدم خبری از جینهو نبود
سریع از اتاق بیرون اومدم و دنبالش گشتم ولی خبری ازش نبود
خیلی نگران شده بودم ، اگه اون ادم دیشبی برده باشتش چی؟
اصن اون چرا اینقدر صداش اشنا بود؟
چرا وقتی دیدمش انگار میشناختمش؟
کوک و دیدم و رفتم سمتش
شوگا:سلام
کوک:سلام چطوری؟
شوگا:خوبم ، میگم جینهو رو ندیدی؟
کوک:چرا صب با ی تیم پلیس رفت
شوگا:تنها؟
کوک:نه بابا با تهیونگ رفتن ، چند نفر زی اوار مونده بودن همراع پلیسا رفتن کمکشون
شوگا:چرا به من چیزی نگفت؟
کوک:نمیشد به من گفت که بهت بگم تو نبودی و باید سریع میرفتن
شوگا:باش به کارت برس ممنون
...
شوگا نمیتونست از فکر ناشناس بیاد بیرون ، منظور از اینکه کشوندمت اینجا چی بود؟ نکنه منظورش جینهو باشه
نه نه نه اتفاقی برای جینهو نمیوفته من مطمئنم
.
.
.
جینهو:وایییییییی خسته شدم
ته:یه زره دیگه مونده الاناس که برسیم ، ببینم درد نداری؟
جینهو:نه خوبم
ته:هر وقت درد داشتی بگو
جینهو:باشه
.
.
افسر:خوب شما اینجا باشین وقتی مردمو اوردیم بیرون بعد شما بیاین کمک
ته:بله
جینهو:/
داشتم به دور و اطراف نگاه میکردم که دیدم ی خانومی توی یه خونه ی نیمه خراب شده بود
جینهو:میگم تهیونگ؟
ته:هومممم؟
جینهو:بیا بریم پیش اون خانومه
ته:نه خطرناکه
جینهو:کاری نمیکنیم که بری شتید حالش خوب نباشه
ته:از دست تو باشه بلند شو بریم
.
.
جینهو:سلام ، میتونم بیامتو؟
خانومه:پسرمم اوردی؟
جینهو:پسرتون؟
خانومه:اره پسرم رفته سر کار گفت جایی نرم میاد
جینهو:خانم حالتون خوبه؟
خانوم:بله من خوبم ، میشه پسرمو بیاری؟
جینهو:میاید بریم بیرون بعدا راجبش حرف میزنیم
که دیدیم زمین داره تکون میخوره
جینهو:خانم توروخودا بیاید بریم بیرون داده پس لرزه میاد
ته:جینهو بدو ساختمون امنیت نداره
جینهو:خانم توروخودا بلند شو میریم پیش پسرت
خانوم:من نمیتونم پسرم بهم قول داده
جینهو:خانم پسرتون به من گفت بیام شما رو ببرم لطفا بلند شید بریم بیرون
تهیونگ اومد پیششون:
خانم بیاید برم اینجا خطر ناکه
پس لرزه بیشتر و بیشتر شده بود اجر های ساختمون داشتن میریختن
خانومه بالاخره راضی شد که بیاد بیرون ولی دیگه دیر شده بود و ساختمون داشت میریخت
تیکه ای از سقف داشت میوفتاد روی جینهو و اون خانومه که تهیونگ اومد بالا سرشون و نزاشت که اونا صدمه ای ببینن:
بدویین برین دیگه نمیتونم تحملش کنم اهههههههههه
جینهو:داداش*گریه*
ته:میگم برین بیرون*داد*
جینهو با خانومه رفتن اما ته موند و کل ساختمون ریخت روی سرش موند زیر اوار
...
.. اونا با بعضی از پرستار ها رو که میخواستن بیان هماهنگ شدن و راه افتادن
.
.
.
شوگا:/
رفتم به جینهو سر بزنم ، وقتی وارد اتاقک شدم خبری از جینهو نبود
سریع از اتاق بیرون اومدم و دنبالش گشتم ولی خبری ازش نبود
خیلی نگران شده بودم ، اگه اون ادم دیشبی برده باشتش چی؟
اصن اون چرا اینقدر صداش اشنا بود؟
چرا وقتی دیدمش انگار میشناختمش؟
کوک و دیدم و رفتم سمتش
شوگا:سلام
کوک:سلام چطوری؟
شوگا:خوبم ، میگم جینهو رو ندیدی؟
کوک:چرا صب با ی تیم پلیس رفت
شوگا:تنها؟
کوک:نه بابا با تهیونگ رفتن ، چند نفر زی اوار مونده بودن همراع پلیسا رفتن کمکشون
شوگا:چرا به من چیزی نگفت؟
کوک:نمیشد به من گفت که بهت بگم تو نبودی و باید سریع میرفتن
شوگا:باش به کارت برس ممنون
...
شوگا نمیتونست از فکر ناشناس بیاد بیرون ، منظور از اینکه کشوندمت اینجا چی بود؟ نکنه منظورش جینهو باشه
نه نه نه اتفاقی برای جینهو نمیوفته من مطمئنم
.
.
.
جینهو:وایییییییی خسته شدم
ته:یه زره دیگه مونده الاناس که برسیم ، ببینم درد نداری؟
جینهو:نه خوبم
ته:هر وقت درد داشتی بگو
جینهو:باشه
.
.
افسر:خوب شما اینجا باشین وقتی مردمو اوردیم بیرون بعد شما بیاین کمک
ته:بله
جینهو:/
داشتم به دور و اطراف نگاه میکردم که دیدم ی خانومی توی یه خونه ی نیمه خراب شده بود
جینهو:میگم تهیونگ؟
ته:هومممم؟
جینهو:بیا بریم پیش اون خانومه
ته:نه خطرناکه
جینهو:کاری نمیکنیم که بری شتید حالش خوب نباشه
ته:از دست تو باشه بلند شو بریم
.
.
جینهو:سلام ، میتونم بیامتو؟
خانومه:پسرمم اوردی؟
جینهو:پسرتون؟
خانومه:اره پسرم رفته سر کار گفت جایی نرم میاد
جینهو:خانم حالتون خوبه؟
خانوم:بله من خوبم ، میشه پسرمو بیاری؟
جینهو:میاید بریم بیرون بعدا راجبش حرف میزنیم
که دیدیم زمین داره تکون میخوره
جینهو:خانم توروخودا بیاید بریم بیرون داده پس لرزه میاد
ته:جینهو بدو ساختمون امنیت نداره
جینهو:خانم توروخودا بلند شو میریم پیش پسرت
خانوم:من نمیتونم پسرم بهم قول داده
جینهو:خانم پسرتون به من گفت بیام شما رو ببرم لطفا بلند شید بریم بیرون
تهیونگ اومد پیششون:
خانم بیاید برم اینجا خطر ناکه
پس لرزه بیشتر و بیشتر شده بود اجر های ساختمون داشتن میریختن
خانومه بالاخره راضی شد که بیاد بیرون ولی دیگه دیر شده بود و ساختمون داشت میریخت
تیکه ای از سقف داشت میوفتاد روی جینهو و اون خانومه که تهیونگ اومد بالا سرشون و نزاشت که اونا صدمه ای ببینن:
بدویین برین دیگه نمیتونم تحملش کنم اهههههههههه
جینهو:داداش*گریه*
ته:میگم برین بیرون*داد*
جینهو با خانومه رفتن اما ته موند و کل ساختمون ریخت روی سرش موند زیر اوار
...
۵۹.۲k
۲۷ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۸۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.